امیر کبیر گفته اگر برنامه یک ساله دارید برنج بکارید، اگر برنامه ده ساله دارید درخت بکارید و اگر برنامه صد ساله دارید انسان تربیت کنید. بر همگان واضح و مبرهن است که جملهی مدبرانهای است و حتی میشود آن را بر سردر یونیسف زد تا کمکم سردر تمام ساختمانهای بینالمللی ایرانی شود و کمکم شروع کنیم به دست گرفتن مدیریت جهان!
آقای اصغری میگوید یک ناپایداری حسابی بر فراز کشور شکل گرفته و بیشترین فعالیتش در دامنههای زاگرس و ارتفاعات استان اصفهان خواهد بود و از آنجا که خدا هم هواشناسی نگاه میکند، آن ناپایداری در همان شب و همان جا کار خودش را میکند. صبح از خواب بیدار میشوم و میبینم همه جا را برف گرفته برف گرفتنی!
به پشت بام میروم و بعد از رُفتن بام، تا خرخره زیر کرسی میخزم و حسابی که گرم شدم راهی محل کار میشوم. به خیابان که میرسم میبینم داخل خیابان برفی نیامده و خیابان پاک پاک است. فقط مقداری ماسهی درشت و کمی هم آب روی آسفالت ریخته و میفهمم شهردار پرتوان و فعال ما از نیمهشب لشکرش را سرخط کرده و همه جا را نمکپاشی کرده و خیابانها را از برف شسته و در دفترش ـ که الآن ستاد بحران است ـ نشسته، تا اگر جایی از قلم افتاده فورا دستور اقدام بدهد.
به به چه شهرداری چه شهر باصفایی
چه کوچههای صافی چه آسفالت تمیزی
شهردار حدود ده سال است که اینجا کار میکند و از زیر و بم کار خبر دارد. او میداند کافی است اقدس خانم که صبح زود راهی زیارت عاشوراست جلوی در منزلش زمین بخورد تا حاجآقایشان گوشی را بردارد و از نگهبان شهرداری تا خود استاندار را پشت خط بیاورد و وامدیریتا واشهردارا سر بدهد. او میداند کافی است ماشین برادردزن فلان مسئول یا فلان آدم معتبر شهر از کوچه بیرون نیاید تا اظهار نظر دربارهی مدیریت شهر نقل مجلس بازاریان و ادارات شود. او میداند اگر همین آقا خسروی پست قبل نتواند پسرش را به موقع به مدرسه برساند فورا یک جلسهی فوقالعادهی شورا برای امر خطیر نمکپاشی تشکیل میشود(خسروخان میبخشند که برای ما شدهاند مرغ عزا و عروسی؛ دیواری کوتاهتر از ایشان سراغ نداریم!).
خب تا اینجای کار همه چیز درست پیش رفته: اصغری پیشبینی کرده، خدا برف باریده، شهردار نمک پاشیده، خیابانها باز شده و زندگی جریان عادیاش را شروع کرده.
خوشبختی اگر این نیست پس چیست؟ آیا توقع بیشتری دارید!؟
حالا بیایید ببینیم بعد از این خوشبختی چه میشود؟ خیلی ساده است و خلاصه: نمکها با آب برف وارد جوی و رودخانه میشوند و هر جا که به زمین خشکی رسیدند داخل آن فرو میروند و آن زمین را تبدیل به شورهزار میکنند. و بر همگان واضح و مبرهن است که شورهزار جان میدهد برای کشت خیارشور!
به همین سادگی با یک تیر دو نشان زدهایم: در کوتاه مدت کوچه و خیابان را از برف تمیز کردهایم و در بلند مدت در تولید خیارشور خودکفا شدهایم. به نظر شما مدیریت استراتژیک بلندمدت و بیننسلی اگر این نیست پس چیست؟ از این گذشته میتوانیم به جملهی امیر کبیرمان هم این را اضافه کنیم که اگر نیت پنجاه ساله دارید خیابانهایتان را نمکپاشی کنید.
حرفم تمام شد و به نظرم وظیفهی یک منتقد تا همینجا بیشتر نیست. من نمیدانم مقصر کیست چرا که از نحوهی تقسیم وظایف شهری خبر ندارم. من به شورا رای دادهام و شورا هم شهردار را برای مدیریت شهر انتخاب کرده و من هم فقط او را میبینم و میشناسم. من نمیدانم در این مورد خاص آیا ادارهی جهاد کشاورزی یا منابع طبیعی یا ادارهی آب هم مدخلیتی دارند یا نه. من نمیدانم حفظ و حراست از زمینهای کشاورزی و باغها وظیفهی کیست من نمیدانم حراست از منابع آبی با کیست من نمیدانم منابع طبیعی و چراگاههای پایین دست رودخانه را چه کسی باید حفظ کند. من نمیدانم...
شما میدانید؟