ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

بازگشت به افق

۱۱ فروردين ۱۳۹۴

برگشتیم به افق مام میهن. رفته بودیم خارج. خارج از خونسار.
دوست ندارم تو پیک برم و تو پیک بیام. همین وسط مسطا خیلی بهتره. اصلا سفرهای عید یه جورایی اجباره و رعایت پیک و غیرپیکش هم برای دلخوشیه...
سفرهای عید شلوغه. انگار همه وظیفه دارند تو این ایام سفر کنند و به طور کاملا جدی مشغول این انجام وظیفه هستد. اما من دوست دارم تو آرامش سفر کنم. تو روزای غیرتعطیل. تو شرایط عادی. وقتی که زندگی جریان عادی خودشو می‌گذرونه...
دوست ندارم مردم رو تو شرایط سفر ببینم. از هم‌سفرها گرفته تا بقال و چغال و رستورانچی و...
آدما تو این شرایط معمولا کمتر قابل تحملند. یا زیادی خودشون هستند و رعایت‌هاشون کم میشه یا زیادی خودشون نیستند و فیلم بازی می‌کنند...
با لبخند‌های تصنعی مهمان‌پذیرانه میونه‌ای ندارم. دوست دارم طرف صحبتم شخصیت خودش رو برای چار قرون که قراره از من نصیبش بشه کوچیک نکنه. آدمای ضعیف اذیتم می‌کنند...
تو سفرهای عید جامعه ملتهب سفره و برنامه‌ریزی عادیش مختل میشه و به تبعش آدم‌ها هم کمتر عادی هستند...
...
باری سفر ما از اینجا آغاز و به اینجا هم ختم شد. و این اینجا دقیقا همین جایی است که الآن نشسته‌ایم. مقابل مونیتور و پشت به پشتی صندلی... و تو چه دانی که اینجا چیست؟ اینجا آغاز و پایان همه‌ی دنیاست...
یاد درختی تنومند توی جنگل افتادم که یه دست به تنه قطورش کشیدم و بهش گفتم خسته نشدی این همه عمر این‌جا ایستادی؟ اونم یه نگاه سفیه اندر عاقلی بهم کرد و گفت:"چرا تا حالا به فکر خودم نرسیده بود؟" و ریشه‌هاش رو از زمین درآورد و دوان دوان تو افق محو شد....

 

 

۹۴/۰۱/۱۱
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی