سلام
به نظرم دیگه باید بیام اینجا. من دیر اعتماد میکنم، دیر نزدیک میشم، دیر اخت میشم. اما وقتی اخت شدم، دیر کنار میکشم، دیر سرد میشم...
گاهی علیرضا شیرازی رو تصور میکنم که سخت تلاش میکنه گندی رو که زده جمع و جور کنه اما از خودم میپرسم چرا توضیح نمیده؟ چرا تشریح نمیکنه؟ چرا عذرخواهی نمیکنه؟ و یه هو تصویر جان کوچولوی رابینهود رو میبینم که خنجر رو از پشت روی کمر شیرازی گرفته و به زور وادارش میکنه چیزی نگه. یعنی در این حد دوست دارم تصویر ذهنیم از شیرازی به هم نریزه....
اما به هر حال تحملم تموم میشه و مجبور میشم تکلیفم رو روشن کنم. به نظر خودم حد صبر در این مورد بیش از این نیست. آدم طلبکار و متوقعی نیستم و نهایتا میگم متاسفم که نتونستیم با هم باشیم... خدا نگهدار....
پرونده بلاگفا رو بستم و اومدم به بیان. خدا رو چه دیدی شاید روزی هم از بیان رفتم یه جای دیگه؛ دنیا را نزیستهام پس نمیدانم آینده چه خوابی برایم دیدهاست. اومدم به بیان ببینم این دنیای جدید چه شکلیه و چه شرایطی برام ایجاد میکنه. که دنیا دنیای رفتن و رفتن و رفتن است...
پ.ن: پروسه مهاجرت زمانبر و پر تلفات بود. نرمافزار مهاجرت مشکلاتی داشت که با رد و بدل کردن چند ایمیل با بیان تقریبا رفع شد. مهمترین تلفات نظرات ارزشمند دوستان بود. البته قبلا هم تو اوایل سال 92 اقدام به مهاجرت کرده بودم و وبلاگی تو بیان ساخته بودم و خوشبختانه نظرات تا اون موقع وجود دارند. الآن هم هنوز درگیر رفع و رجوع مسایل مهاجرت هستم؛ بعضی پستهای آرشیو تکراری هستند که به مرور درست میشند. بعدش هم باید بررسی کنم ببینم کدوم پستها منتقل نشدند و اونها رو هم اضافه کنم. دم پیری خونه عوض کردن این مشکلات رو هم داره....:)))) آخه بیانم شد وبلاگ با این آیکونای نداشته!!!!!!!:))