ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

 آقای صاحبی در وبلاگ‌شان فرموده‌اند:"محرم است که خوانسار را زنده نگه داشته است". به این جمله که فکر کردم دیدم چه قدر عمیق و پرمعناست. واقعا فقط کسی که محرم در خوانسار باشد عمق این جمله را درک می‌کند:
همه‌ی شهر تعطیل است. حسینه‌ها و مسجدها و آشپزخانه‌ها در تلاطمند. دسته‌های عزاداری در حرکتند. یکی زنجیر می‌زند، یکی سینه. یکی افسار شتری را به دست دارد. یکی نوحه می‌خواند، یکی اسپند دود می‌کند، یکی گاری هل‌می‌دهد. کسی غمگین است و گریه می‌کند.
یکی طبل می‌زند، یکی سنج. یکی نی می‌زند، یکی نقاره. یکی چای می‌دهد، یکی سفره می‌اندازد، یکی نان می‌هد، یکی دوغ. یکی آب‌گوشت می‌دهد، یکی نمک‌پاش سر سفره می‌گذارد، یکی ماست می‌گیرد،  یکی ظرف‌ها را جمع می‌کند. یکی پلاستیک ِ کفش به دست ِ مردم می‌دهد یکی...
حاج‌آقایی اول دسته راه می‌رود و سینه می‌زند، حاج‌آقایی در آخر دسته صف را مرتب می‌کند و خرده‌فرمایش می‌دهد.
یکی می‌گوید:"امسال اگر فلانی را نیاورید من نیستم." دیگری می‌گوید:"n میلیون پول می‌خواهد"، اولی می‌گوید:"پولش با من!"
یکی می‌گوید:"شتر نباشد من نیستم." دیگری می‌گوید:"علوفه و طویله نداریم"، اولی می‌گوید:"آن با من!"
یکی می‌گوید:"از امسال علم زنگی(علامت) نمی‌بریم؛ این صلیب است." با عتاب پیغام می‌رسد که:"یک سال علم‌زنگی نیاورید و سال بعدش علم پارچه‌ای و کم‌کم محرم را تعطیل کنید دیگر!" و نیروی انتظامی غائله را ختم می‌کند.
یکی می‌گوید:"دیروز که از کنار هم رد شدیم مداح شما خواند، امروز نوبت ماست." یکی که چند متر آن‌طرف تر ایستاده پوز‌خندی می‌زند و فورا می‌رود و صدای آمپلی‌فایر را زیاد می‌کند. اولی که تیرش به سنگ خورده برمی‌گردد و به دوستانش می‌گوید:"مادر... صدای بلند‌گو را زیاد کرد، اینا که امام حسین حالیشون نیست، صدای بلند‌گو را زیاد کنید تا دهنشون سرویس شه!" و یکی از جوانان رشید همین هیئت، موقع زنجیرزدن رویش را برمی‌گرداند و چنان با زنجیر به زیر فک کودکی از دسته‌ی مجاور می‌زند که کودک بی‌چاره دو متر پرتاب می‌شود. 
یکی به دوستش می‌گوید:"ناهار چی خوردی؟"
- "نون و ماست"
- "چرا؟"
- "آب‌گوشت تموم شد، به ما نرسید!"
- "لابد دیر رفتید"
- " نه بابا ده‌پونزده‌تا سطل ِ پر تو آشپزخونه بود ولی گفتند اینا مال بچه‌های هیئته!"
یکی به دوستش می‌گوید:"هیئتشون از رونق افتاد، دیگه تماشاچی نداره، روشون کم شد. یعنی چی بعد از ظهر فقط یه هیئت بیاد؟ مگه امام حسین مال شماست!؟" و دوستش پوزخند پیروزمندانه‌ای می‌زند و سرش را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد.
یکی می‌گوید:"امسال زنجیرزنان ما بیشتر از شما بودند" دیگری می‌گوید:"جمع‌کن بابا، کجا بودی که هیئت ما سرش خونه‌ی آقا بود تهش تو حسینیه؟"
یکی می‌گوید:"کیف‌کردی ملت تو کف ِ شتر دوکوهانه بودند؟" دیگری می‌گوید:"ما می‌خوایم سال دیگه شتر سه‌کوهانه بیاریم." اولی دوباره می‌گوید:"اگه این‌کارو کردید ما هم فیل می‌آریم!"
یکی می‌گوید:"این مداح کوره محشر کرده‌بود، تو حسینیه جای سوزن انداختن نبود، زمین و زمان گریه می‌کردند." دیگری می‌گوید:"ما سال دیگه یه مداح لال می‌آریم!"
دیگر چه بگویم از این حکایت تکراری هر ساله؟ شوخی و جدی، این حرف‌ها به معنی نادیده‌گرفتن خلوص بعضی‌ها نیست اما چند درصد این مراسم خدایی و چه‌قدر آن ریاست؟ چه قدر آن پرستیژ اجتماعی‌ است؟ چه‌‌قدر آن فخرفروشی ِ جاهلی است؟ اگر این مراسم واقعا برای حفظ اسلام و ادامه‌ی راه اباعبدالله(ع) است پس چرا از روز دوازدهم تا ششم سال بعد چیزی از آن، در زندگی روزمره و کسب و کار بعضی از مردم دیده‌نمی‌شود؟ آیا محرم ِ ما صرفا مجالی برای تخلیه‌ی روانی مردم است؟ آیا کارکرد محرم چیزی شبیه کارکرد کارناوال‌های اجتماعی، مثل جشن گوجه‌فرنگی در اروپا است؟ آیا واقعا محرم خوانسار را زنده نگه‌داشته است؟

۸۷/۱۱/۱۲
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۲)

معرکه بود !
فقط سکوت میکنم...

پاسخ:
لطف داری
ابگوشت گفتی کردی کبابم.. نه ابگوشتم..

آی مظلوم.........

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی