درک طبیعت2
تو پست درک طبیعت1 عرض شد که تنها راه درک طبیعت حضور در اونه. حضوری با تمام حواس. تمام حواس پنجگانه به علاوهی حواس ذهنی.
نگاه کردن، گوش کردن، بو کردن، لمس کردن و چشیدن خیلی مهمند و هر کدوم نیاز به تمرین و یادگیری دارند(چیزی که بسیاری از ما بلد نیستیم) اما حواس ذهنی از اونها هم مهمترند. اگر نتونیم با یه ذهن پاک و بدون پیشفرض تو طبیعت حاضر بشیم، نمیتونیم خوب درکش کنیم.
ذهن ما در اثر مواجهههای قبلی با طبیعت و یا تحت تاثیر شنیدهها و دیدهها و حتی فرهنگ، یه سری اطلاعات رو به صورت پیشفرض میسازه و اونها رو تبدیل به محکمات میکنه. مثلا هر رنگی رو نشانهای از چیزی میگیره: سبز رو نشان از سرزندگی و زرد رو نشان از پژمردگی و مرگ... برای هر صدایی حسی ضبط شده داره: صدای شرشر آب، صدای بلبل و قناری، صدای سگ و گرگ... و برای هر گیاه تفسیری پذیرفته و لایتغیر:گل محمدی، گل رز، گزنه، علف هرز، درخت میوه، درخت کاج...
به نظرم این ذهنیتهای ضبط شده معمولا مهمترین مانع درک طبیعت هستند. ما معمولا با پیشفرضی از ماهیت طبیعت و حسی که بهمون میده وارد طبیعت میشیم و همین اجازه نمیده ذهن رو باز کنیم و اونچه که واقعا وجود داره رو درک و حس کنیم. برای درک درست طبیعت باید تمام پیشفرضها و ذهنیتها رو پاک کنیم و با تمام حواس پنجگانهی آموزش دیده اون رو حس کنیم. این حسی واقعی و لذتبخش خواهد بود.