جزیره
۶ تیر ۱۳۹۰
کاغذهایم را مرتب میکردم که این شعر را دیدم. تاریخ سربرگش خرداد 84 بود اما نام نشریه در سربرگ نبود. دوباره که خواندم دیدم سلیقهام نسبت به شش سال پیش تفاوت نکرده و هنوز دوستش دارم. سرچی کردم و وبلاگ شاعرش را هم سنجاق کردم. به نظرم هنوز هم خوب شعر میگوید.
در بادبان بپیچ و به امواج جان بده
تا این جزیره هیچ نگاهی نمیرسد
باران ببار بر من و رنگینکمان بده
پارو بزن به سمت صمیمانهی تنم
بر ماسهها حضور خودت را نشان بده
در فصل پرتقال دلم تلخ میزند
این ابر را کنار بزن، آسمان بده
در جرعهی تو حنجرهام بازتر شدهست
دستت درست، باز از این استکان بده
دستانمان که لال چپیدند توی جیب را...
[ضایع است، حرف زدن یادمان بده]
دستانمان ... و قافیهها را ردیف کن
یک طرح ایدهآل به این داستان بده
دارد تمام میشود این بشکههای آب
ای ناخدا، ترا به خدا، بادبان بده
باید از این جزیره سفر کرد لعنتی!
باور نمیکنی که چهقدر حالمان بده؟
در بادبان بپیچ و به امواج جان بده
تا این جزیره هیچ نگاهی نمیرسد
باران ببار بر من و رنگینکمان بده
پارو بزن به سمت صمیمانهی تنم
بر ماسهها حضور خودت را نشان بده
در فصل پرتقال دلم تلخ میزند
این ابر را کنار بزن، آسمان بده
در جرعهی تو حنجرهام بازتر شدهست
دستت درست، باز از این استکان بده
دستانمان که لال چپیدند توی جیب را...
[ضایع است، حرف زدن یادمان بده]
دستانمان ... و قافیهها را ردیف کن
یک طرح ایدهآل به این داستان بده
دارد تمام میشود این بشکههای آب
ای ناخدا، ترا به خدا، بادبان بده
باید از این جزیره سفر کرد لعنتی!
باور نمیکنی که چهقدر حالمان بده؟
۹۰/۰۴/۰۶