هنوز در دالان خاطرات سرگردانم هنوز صدای سبزی فروش دوره گرد را که بی توجه به ظهر تابستان تره هایش را با الاغ سفیدش که تازه آنرا خریده بود جار می زد می شنوم هنوز صدای درویش پیر با آن کوله بار وصله پینه اش! که هنوز وارد خانه نشده بود شروع می کرد از مدح علی گفتن در گوش دارم هنوز کتانی های سفید چینی را که هفته گذشته با هزار ذوق و شوق پدرم از باراز خریده بود برایم به یاد دارم هنوز یادم نرفته چقدر انتظار می کشیدم بالای دیوار خانه قدیمیمان تا اصفهانی ها توپشان بیافتد توی رودخانه و صاف بیاید توی حیاط ما! و من آنقدر معطلشان کنم پشت در تا اتوبوسشان حرکت کند و بی خیال توپ بشوند هنوز خیلی ها را به یاد دارم ... از تلنگرتان ممنون حضرت اجل ...
خیلی خوشگل بود.هم خیلی لذت بردم هم خیلی دلم گرفت.دنیای کودکی ما خیلی خوشمزه بود.نمیدونم بچه های این دوره زمونه وقتی بزرگ شدن دلشون برای چی میخواد تنگ بشه.شاید بن تن!!
همش دلم میخواست زودتر بزرگ بشم تا هرکاری دلم خواست بکنم و هیچکی نتونه بهم زور بگه!
اما حالا حتی کارای اونوقت رو هم نمیتونم بکنم و خودم هم به خودم رحم نمیکنه!
یاد آش قرمزای زن عمو بخیر ! چقدر خودمو بخواب زدم که شب بمونیم!بیچاره بابا که مجبور میشد کل مسیر کولیم کنه بعد تا میزاشتم تو رختواب هرهر میخندیدم!(چه بچه بدی بودما؟)
پاسخ:
ای پدر سوخته! اگه جای بابات بودم میدونستم چیکارت کنم.
هنوز صدای سبزی فروش دوره گرد را که بی توجه به ظهر تابستان تره هایش را با الاغ سفیدش که تازه آنرا خریده بود جار می زد می شنوم
هنوز صدای درویش پیر با آن کوله بار وصله پینه اش! که هنوز وارد خانه نشده بود شروع می کرد از مدح علی گفتن در گوش دارم
هنوز کتانی های سفید چینی را که هفته گذشته با هزار ذوق و شوق پدرم از باراز خریده بود برایم به یاد دارم
هنوز یادم نرفته چقدر انتظار می کشیدم بالای دیوار خانه قدیمیمان تا اصفهانی ها توپشان بیافتد توی رودخانه و صاف بیاید توی حیاط ما! و من آنقدر معطلشان کنم پشت در تا اتوبوسشان حرکت کند و بی خیال توپ بشوند
هنوز خیلی ها را به یاد دارم ...
از تلنگرتان ممنون حضرت اجل ...