ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

از نگاه من

۱۴ بهمن ۱۳۹۰

این هم شناخت کلی من از دوستان وبلاگ‌نویس. این شناخت همین‌طور الکی الکی نیست‌ها؛ حاصل سال‌ها دود چراغ است رفقا.
دوست دارم شما هم شناختتان از دیگران را در قالب یک پست وبلاگی بنویسید. فکر کنم جالب باشد بدانیم در نظر فلانی چه طور دیده می‌شویم. یک جور نگاه به خود!
اگر حال کردید و حال داشتید بسم الله
ترتیبی هم در کار نیست الا تفکیک مترویی! فقط خیلی طولانی است؛ به ادامه مطلب بروید بهتر است.

خانم قریب: گمان کنم سرنوشت بی‌سواد فامیلش را با «غ» خوانده و در این گوشهٔ غربت ر‌هایش کرده. در پست خسروخان یادم رفت بگویم چه بار عظیمی روی دوش اوست. معتقدم سنگینی بار اجتماعی روی دوش هر مرد را همسرش تحمل می‌کند. پس ما خونساری‌ها به نوعی به او مدیونیم. نوشته‌هایش همیشه برایم مهم بوده.

ر‌ها: تعدادی شعر عاشقانه و عارفانه و دیگر هیچ. این‌طور که گفته وبلاگش زمینه‌ای برای انتشار اشعار است. خدا را چه دیدید شاید روزی کتابش را رونمایی کرد.

نیمه پنهان ماه: بی‌سر و صدا. سر به کار و دل به یار. هر وقت اسمش را بالای لینکدونی می‌بینم دلم را صابون می‌زنم که یک شعر خوب می‌خوانم. و معمولا می‌خوانم.

حوا: استعدادی فوق‌العاده در شعر. مثل این‌که هنوز درس دارد و کمتر آفتابی می‌شود. ببینیم بعد از درس چه گلی به سر وبلاگش می‌زند.

مهرناز: آهسته و پیوسته، راهی را که از اول شروع کرده ادامه می‌دهد. کم کم منبعی مجازی شده برای معرفی میراث معنوی خونسار. با اینکه وصف حال‌های فردی را بیشتر می‌پسندم اما همیشه می‌خوانمش.

هاله جان: هیچ وقت نتوانستم رمانتیسم «لاله اشک» را با اکتیویتهٔ پست‌ها و کامنت‌هایش تطبیق بدهم. دور‌ترین خونساری روی زمین به خونسار. شاید هم نزدیک‌ترین! چشمم خشک شد تا کمی هم دربارهٔ هیدرولوژی خونسار بنویسد.

خانم شاه حیدری: از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. آن هم خروار خروار. از احوالات شخصی بگیر تا معجون‌های عجیب و غریب سلامتی و اخبار داغ و عجیب. عجیب ترینش هم قالب جدیدش. کلا خواندنی است.

دلتنگ: در تمام عمرم ندیده‌ام کسی این قدر عاشق خونسار باشد. رفاقتش هم کاملا قیصری است. یادتان هست یک تنه دت هاله را برگرداند؟ مطمئنم اگر روزی بخواهند خونسار را از نقشه حذف کنند با او طرفند.

دت هاله: آرمان‌گرا و لاجرم حرص‌خور. برایش مهم است که همهٔ کار‌ها درست انجام شوند. در قضیهٔ نشت گازوییل خیلی مسئولانه و فعال عمل کرد. مدتی پیش هم پستی شکلکی نوشت که خیلی قشنگ بود. این روز‌ها عملگرا‌تر شده و درهمانه‌هایش وبلاگستان را ترکانده.

حریم حائر: این‌که با نام مستعار می‌نویسد به این معنی است که نه برای اهداف خاص که به خاطر اعتقادش حضور دارد. پیداست به اصولش اعتقاد دارد. برای من اعتقاد داشتن به اصول و فکر کردن به آن خیلی مهم است. از آدم هرهری و بی‌اصول بدم می‌آید.

روزنه امید: روزنه‌ای است به دنیای حکایات و مثل‌های مدرن. گاهی خیال می‌کنم یک موتور جستجوی خودکار این حکایات جالب را سرچ و منتشر می‌کند. اصلا مقوله‌ای به نام کامنت برایش مطرح نیست. آدم این قدر خونسرد!

عبدالحمید حقی: تنها خواننده معاصر خونسار که من می‌شناسم. به استاد خونساری گفته آسوده بخواب که من بیدارم! امیدوارم مالکان جدید مخابرات زود‌تر غزلش را بخوانند تا بیاید و درست و حسابی برایمان غزل‌خوانی کند. خیلی دوست دارم از پشت پردهٔ جماعت مزقون‌زن بنویسد. حیف است این خاطرات منتشر نشود.

خسرو دهاقین: نظرم هنوز‌‌ همان است که این‌جا نوشتم: http://5060.blogfa.com/post-116.aspx
اخیرا هم گاهی یک دالی می‌کند و می‌رود! می‌خواهد وبلاگش خمس نگیرد لابد!

جنابی: در شهر می‌چرخد و گزارش می‌دهد. از مشکلات تاکسی‌ها گرفته تا عمران و آبادی‌های اخیر. نجف‌زاده‌ای شده برای خودش. فکر کنم رویش نمی‌شود از خودش چیزی بنویسد. شاید هم دوست ندارد.

حسین صدیقیان: جدی و عصا قورت داده. در یک کلام «مرد خبر». تا حالا پیش نیامده که در جایی خبری بشنوم که او قبلا نگفته باشد. خیلی وقت‌ها خبرهای دست اولش را در جمع‌های خانوادگی مطرح می‌کنم و پز می‌دهم. خوشحالم که اخیرا در وبلاگ تخصصیش هم چیزهایی می‌نویسد.

مهدی رفعتی: اهل سیاست است اما آرمان‌گرا و مخالف هر نوع سازش پس سیاستمدار نیست! تمام همتش را مصروف نابودی جسم و جانش کرده. نمی‌دانم چرا نمی‌تواند قدری منعطف باشد و تا شقایق هست کمی هم زندگی کند. احتمالا فکر می‌کند تنها راه اصلاح جهان حرص خوردن اوست.

مهدی حاجی زکی: موتور محرک وبلاگستان خونسار. بمب انرژی. احساساتی‌ترین مرد جهان؛ کافی است به او بگویید دختر بچه‌ای زمین خورد و گریه کرد تا برایتان یک فیلم هندی بسازد. این روز‌ها به تخصص اصلی‌اش که طنز است می‌پردازد و البته کمی هم فیلم سازی می‌کند. کمش اگر بگذارد!

سولیتاریو: «خود» نویس‌ترین بلاگر خونساری. با کامنت و کامنت‌گذار جماعت میانه‌ای ندارد. آرشیوش پر از موسیقی فوق‌العاده و حسابی است. گاهی آدم دوست دارد کسی را بدون تبادل قربون صدقه دوست بدارد؛ او برای من این است.

علی معصومی: اهل تخصص. وشندش کار خیلی جالبی بود. این روز‌ها هم عکس می‌گیرد عکس گرفتنی. این طور که پیداست وقتی به چیزی پیله کند ول‌کنش نیست. و هنوز نمی‌دانم بالاخره چند وبلاگ دارد!؟

محمد صاحبی: کمی از مناسبت‌نویسی خارج شده و ثابت کرده که حیف است کم می‌نویسد. حیف این نگاه و علم نیست که گوشهٔ مغز او خاک می‌خورد؟

خرس کوچولو: مفت و مختصر و مفید و پاکیزه. یک پارچه مرد خانواده. قالبش را خیلی دوست دارم؛ آرامم می‌کند. حضورش کم ولی پر رنگ است. به نظرم بیش از آنچه می‌نویسد تجربه و پختگی دارد ولی در انتشارش بخیل است.

شهرام دادگستر: فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده، کارگردان، عکاس، کلکسیونر، آشپز،... همه کار می‌کند الا وبلاگ‌نویسی! یادم می‌آید خیلی وقت پیش پستی دربارهٔ کارگری‌اش در عید نوشت که خیلی چسبید. کاش بازهم ناپرهیزی کند و بنویسد.

شهاب دادگستر: اول آمده بود یولید و تدوین درس بدهد اما آب این‌جا را خورد و به سیخ و سه پایه و گیوه پناه آورد. او هم مثل برادرش، اگر بنویسد خوب می‌نویسد. مثل مطلبی که درباره جلسه وبلاگ‌نویسان و مسئولان نوشته بود. اما فعلا کارش شده معرفی و تبلیغات این و آن!

بهلول: در صندوقچهٔ کوچکش قلبی طلایی و داغ دارد. یک روز یکی را به آرشیو فرستاد و از آن روز عارف شد. شاید هم فیلسوف یا حتی عاشق! شاید هم من اشتباه می‌کنم! تمام همتش را وقف به هم ریختن ساختار شعر نو کرده. یعنی نیمای دیگری در راه است!؟

محمدعلی حقی: از وکیل جماعت چه انتظاری می‌توان داشت الا خشکی و عصاقورت‌دادگی؟ اما وکیل ما دستی هم در شعر و شاعری دارد و در انجمن شعر هم فعال است اما ما را تحویل نمی‌گیرد. بیشتر اینجا باش مرد و کمی از قوانین زندگی مجازی بگو تا کار دست خودمان ندهیم.

حمید امینی: آخر نفهمیدم ماندنی است یا رفتنی. این روزها آن‌قدر کمرنگ شده که اصلا یادم رفته بود درباره‌اش بنویسم. همین الآن یادم افتاد. گاهی هم در کامنت‌ها و جواب کامنت‌ها چیزهای عجیب و غریبی می‌نویسد. کلا نظر دادن درباره‌اش برایم سخت است. ولی می‌دانم خیلی احساساتی  و با اعصابش درگیر است. حمیدخان بیشتر باش می‌خواهیمت.

خرس سبز: نماینده خونسار در جنبش سبز. هم هست هم نیست. یک جورهایی نامریی است اما حضور دارد. بد سیاسی است، بدها! آدم می‌ترسد در وبلاگش نظر بدهد. آخر خرس حسابی مگر نشنیده‌ای نباید وارد معقولات شد. از این پا لب گور نصیحت و از تو نشنیدن!

دایی جان: ستاره‌ای که درخشید و گم شد! طناز خوش‌ذوق و خوش‌بیان. از وقتی شناخته شد کمرنگ شد و در نهایت بی‌رنگ. الگویی برای اثبات بی‌رحمی دنیا: از دل برود هر آن‌که از دیده برفت! وقتی اسمش را در کامنت‌دونی دیدم حالم گرفته شد که چرا فراموشش کرده بودم! به فکر فرو رفتم؛ یعنی ما هم شش ماه بعد از رفتن از یاد می‌رویم!؟ گیتی است کی پذیرد همواری؟



خب چه طور بود؟ ناراحت که نشدید؟ به هر حال من هیچ‌کس را از نزدیک نمی‌شناسم و این نگاه کاملا مجازی است. کم و کسرش را به بزرگی خودتان ببخشید.



۹۰/۱۱/۱۴
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۴۰)

مرسی از زمانی که صرف کردید.امیدوارم بتونم این دوتا بچه رو به سلامت بزرگ کنم. فقط یه چیزی منو اذیت میکنه.من میخواستم از دست دلتنگ سر به بیابون بذارم که هی میاد تو نیمه پنهان یار یار میکنه حالا از دست کمش و دلتنگ سر به بیابون میذارم.
کامران نجف زاده و فیلم هندی هم خیلی برام جالب بود.

پاسخ:
اما حالا چرا سر به بیابون می‌ذارید!؟
۱۵ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۲۰ خسرو دهاقین
سلام کمش جان! جالب بود. کاش قبل از نوشتن این پست مسابقه می گذاشتی که همه بنویسند بعد منتشرش می کردی! حالا نوشتن خیلی سخت شده. اگر حس و حالی بود -که معمولا نیست- خواهیم نبشت!!
راستی اگه میشه اسم هر کس رو به وبلاگش لینک کنید. دو سه تایی رو قبلا ندیده بودم شاید هم حواسم نیست. ممنون. شب خوش!

پاسخ:
- ای بابا دیگه خونساریها که شناخته شدند. کیو نمی‌شناسید بگید تا لینک بدم؟
نظرتان ارزشمند اما باید بگم که چون لاله اشک همه فکر و ذکرمو گرفته رمانتیکش بمونه برا بلاد کفر که خرج کنم! برا همینه شاید تناسخی نیست. در ضمن من تو اون یکی لاله اشک بیشتر رمانتیک خرج می کنم!!
انشالله خدا بخواد هیدرولوژی روهم فعال تر می کنم حالا هی نگید وعده سر خرمن می ده اما همچین مشتری هاش هم صف نکشیدند.
وصف خانوم غریب تو جمله اول از نظر دستوری یه خورده سوتفاهم سازه از نظر من. یه مرور بکنید. یا من بد می خونمش؟
خیلی ها از قلم افتاده اند.

پست خوبی بود هر چند که چل چو در قالب طنز قبلا عنوان کرده بود اما پست شما شوخی بردار نیست .
چشم اگر عمری باقی بود مینویسیم .

پاسخ:
لطف میکنید بنویسید.
سلام
خوب بود. استفاده کردیم.
شاید یه روزی هم من همچین پستی بذارم. شاید.
انگار خیلی از کارگری کردن من خوشتون اومده؟!
بازم می نویسم، اگه این افکار مزاحم از مغزم بره بیرون.
موفق باشید.

پاسخ:
اونوخت این افکار مزاحم دیگه چه صیغه‌ایه؟ نکنه بدخا مدخا داری. عکس بفرست رول تحویل بگیر داداش. نگرانم کردی...
ای خدااااااااااااااااااااااااااااا!
چرا من وبلاگ نداشته بیدم؟

پاسخ:
دقیق با درک بالا، اهل فکر و نگاه. کسی که دوست دارم برایم کامنت بگذارد و گاهی کامنت‌هایش یک ضربه به فکرم میزند.
:)

پاسخ:
:)
۱۵ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۳۶ علی معصومی
خیلی جالب بود دست شما درد نکنه البته وشند سه هم دراهه و کلی نیاز به کمک همشهریای خوبمون داره تا مطالبش کامل باشه اینم یه عکس ازش
http://img.online-dl.com/images/j3963_1.png
http://www.khansariha.com/showthread.php?tid=8779

پاسخ:
چه کمکی از من برمیاد؟
سلام بر کمش عزیز
من نیز معتقدم که کمش با وبلاگش یه مقداری وبلاگ نویسان را سر ذوق آورده و از افکار آشفته رهانیده در کل وبلاگ شمار نمره اول است در میان وب نویسان شهرمان.شخصیت کمش خیلی منطقی و در عین حال زیرک!!!!!!!!!!!!!!!

پاسخ:
این دروغهاتون چه قدر دوست‌داشتنی هستند. لطف دارید به من. همیشه سعی میکنم منطقی و زیرک باشم. خوشحالم که نمود داره.
سلام دوباره
افکار مزاحم همین افکار اقتصادیه.
نیاز نیست عکس بفرستم. یه نگاه به جیبت بنداز. چی می بینی؟
یه اسکناس درشت. آفرین.
حالا لطف کن یه بسته آکبند از اون اسکناسا واسم بفرست تا افکار مزاحم از سرم بیرون بره.
خدایا این دوستان خوبو ازمون نگیر.

۱۵ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۲۳ مهدی حاجی زکی
برداشت هایت از من؛ که بزرگترین افتخارم در دنیا همین وبلاگ چل چوست و شاید تنها نقطه ارتباط من و تو! بیشتر از آنی بود که تصورش را داشتم
حتی بیشتر از آنانی که روز رابا من شب می کنند و شب را با من روز برداشت کردی و همه را هم زدی به هدف ...
نمی دانم این حسی را که به تو دارم به بیشتر دوستان مجازی ام دارم
یک حس علاقه پرجاذبه
انگار آهنی باشم که برای چسبیدن به آهنربایی چون شما بی تابی می کند ...
دوستت دارم و برای تک تک حرفهایت احترامی خاص قائلم
اغراق نکرده باشم گاهی می نویسم و منتظر می شوم تا بیایی
در همین انتظار ها بارها مچت را گرفته ام که آنلاینی ...
اما حیف که نمی توانم مستقیم تر با تو حرف بزنم ...
حرف زیاد دارم تا برایت بگویم
اما نمی خواهم اینجا باشد
شاید یک روز به همین بهانه آپی کردم ...
در یک جمله بگویم که اتحاد وب نویسان خوانساری به وجود توست چرا که همه برایشان مهم است تو نظرت را در موردشان بگویی و هرکس بگوید نه! دروغ گفته ...
خوردن خام خام جگرت، در برابر این همه فهم کاری بس کوچک و خار است با این حال ...
جگرت را بخورم خام خام ...

کمش گرامی الان یادم اومد من تکلیف و جلو جلو انجام دادم.البته نه اونطوری که معلمم گفته.پست وصیت نامه وبلاگی.در مورد کامنت اول هم باید بگم چون این "یار" کذایی که موجبات سروده شدن اکثر نظم هاست برای ما شده اسباب دردسر.من از تریبون کمش که رسمیتی در حد سازمان ملل داره اعلام میکنم به جون بچم "یار" کذایی است بخدا...
×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×-×
اما کمش از نظر من:
نویسنده ای توانا که در ژرفای چاه اندیشه اش کماکان در حال کندن است.هرچقدر بیشتر میکند در این کار ریش سفید تر میشود و دست نیافتنی برای ماهایی که از سبک سری آن بالاها میپریم و به در و دیوار آسمان کمانه میکنیم.امیدوارم در همین کندن ها به سنگ برخورد نکندو امیدوارم هیچ وقت از ته چاه بیرون نیاید

پاسخ:
- نه اصلا دوست ندارم از ته چاه بیرون بیام نور چشممو میزنه خصوصا نور چراغ قوه‌ها!
۱۶ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۱۵ علی معصومی
دست به قلم شما خوبه میخوام خونسار رو توی چند خط معرفی کنید

پاسخ:
اوهوم فکر خوبیه. اجازه بده حسش بیاد حتما.
یعنی نیم ساعته دارم می خندم به این توصیف زیباتون برای همه به خصوص خودم!! نجف زاده!!!!
من کجا و داش کامی کجا؟ بالاخره من هم جوگیر شدم بعداز دو سال که هی نقد کردم و چیزی نشد حالا از ذوقم هی دارم تعریف و تمجید می کنم!! آدم هم انقد دم دمی مزاج؟!!!
به نظر خودم اومحلا فعال تر بودم ولی حالا خداشاهده انقدر گرفتاری زیاد شده که نمی رسم برم توی شهر بچرخم وگرنه خیلی دوست دارم وبلاگ رو بیشتر به روز نگه دارم و از ماهی یک پست به ماهی دو - سه پست برسونم ولی خداشاهده دریغ از وقت، حتی وقت نمی کنم به خیلی از وبلاگا سر بزنم و کامنت بذارم براشون

ضمن تشکر از این پست درجه یک تون که مثل بقیه پستاتون عالی بود، باید بگم که اتحاد و رفاقت و صمیمیت بین وبلاگنویسان خوانساری و همچنین وجود شما و داش مهدی عزیز در این جمع باعث شده جمع وبلاگنویسان همیشه فعال باشه و همیشه سراسر از شادی

اما اینکه چرا در مورد خودم نمی نویسم: باید بگم : هرکه را بهر کاری ساختند!!
داش مهدی برای خندوندن، شما برای تأمل و تفکر و کیفور شدن از مطالبتون، آقاشهرام برای عکسای قدیمی و خاطرات گذشته و..... و من رو هم برای مسائل شهری!!!

حرف برای گفتن زیاده ولی ضیغ وقته!! شاد باشید، سلامت و پیروز
برای شما و تک تک خانواده عزیز وبلاگنویسان خوانساری از عمق وجودم آرزوی شادکامی و سرافرازی دارم

پاسخ:
خیلی آقایی. همه جوره عزیزی. اینم بگم که قربونت فقط از تخصص داش کامی الگوبرداری کن...
۱۶ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۳۸ مهدی حاجی زکی
جنابی؛ داشی گرام
از تعریفات مبسوطتان منبسط گردیدم
باشد که بتوانم در مراسم شادی و بازگشت از مکه مکرمه و عتبات عالیه جوابگوی مهر بی دریغتان باشم ...

و سلامی به وسعت زیباییهای جهان ! براتون نوشتم وبلاگتون بی نظیره برای همین میگم دس میگذارید رو نقطه های حساس و اصلا قابل پیش بینی نیستید مثل این مادر بزرگ هایی که وقتی بهشون سر میزنی یه خوردنی خوشمزه و جدید از جیبشون در می آرند میگن بخور این آخریشه و باز تا نوبت بعدی!!نمیدونم اگه از خوا منظورتون من بودم وبلاگی به این نام موجود ولی من وبلاگی ندارم وترجیحا مایلم بخونم و یاد بگیرم تا شاید در اینده شاگرد شما باشم ممنون و سپاس

پاسخ:
امیدوارم شما هم وارد گود بشید. داخل گود خیلی با بیرونش فرق داره.
غزلم خوانده شده قبل از اینکه مالکان جدیدی که گفتی بخوانند

پشت پرده جماعت مزغون زن هم تا اونجا که من اطلاع دارم فقط دود است و اتش و صراحی که مل را به زخمهایشان میریزند و دود و اتش را در زیر خاکستر منقل(دلشان) پنهان

خودمونیم عجب تمیس صنعت ایهام را استفاده بهینه کردم فی ابداهه

کمش حان

تنم از آیه های ملال آور و تکراری مور مور میشود

هوا همچون ذهن و فکر من کدر است

دریغ از "یک فنجان هوای تازه"

پاسخ:
اونوخت اینا چه ربطی به من داشت؟
میگم اینقدر نقطه ی عطف نوشتنم با کنتراست بود نسبت به سایر نقاط؟
واو!
مرسی بابت لطفتون که چرت و پرت نویسی های منو حرفهای عارفانه و فیلسوفانه و عاشقانه می پندارید.
همیشه بم لطف داشتی کمش.
همیشه.
کم هات همیشه پر آب.

مطلب جالبی بود، ممنون از پیگیری هایی که در وبلاگستان خوانساری ها می کنید و انرژی ای که بر می انگیزانید

پاسخ:
لطف دارید ممنون.
بله الان متوجه شدم که منظور نویسنده وبلاگ ایه بوده !توفیقی بود بهش سری بزنم

پاسخ:
آره واقعا خوندنش توفیقیه. شعرهاشو دوست دارم.
از اونجایی که نام نویسنده ها با نام وبلاگ ها یکی نیست کاش خودت زحمت گذاشتن لینک وبلاگ هر کس رو هم میکشیدی.
وبلاگ چند نفر خواستم برم... نشد!
-------
ضمنا!
پارادوکست منو مرده! کنتراست محو و مبهم!!!!!
:دی

۱۷ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۴۵ روزنه امید
با سلام
ممنون از توصیف شما
خوب سرچ و کپی هم هنر می خواهد .
من هر مطلبی که برایم جالب باشه را دوست دارم و اگر یک نفر دیگه هم بخونه و یاد بگیره برام کافیه
برگ سبزیست تحفه درویش
تقدیم به همه

سلام
با وبلاگ http://baghshahreman.blogfa.com/ آپم خوشحال می شم به منم سر بزنید.

پاسخ:
به به خوش اومدید خوشحال شدم. حتما میخونمتون. فقط مشکلی تو لینکدونیم دارم که فعلا نمیتونم لینکتون کنم. به محض رفع مشکل اقدام میکنم.
پره یه اندان هم تحویل گیردین

کم ناردینااااااااااااااااااااااااااااا

نکرو "" وامی "" چی هادنده که همدون بگنایدین

" همه چی آرومه من چقدر شادانم ...."
اصل پسته یاددون واشه



۱۷ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۰۸ حمید امینی
کمش جان ممنون از اظهار لطفتون کمش جان من مشکلاتم زیاد است هم باید به معازه برسم همه به خانه به خاطر اینه که دور به دور میام خیلی دوست دارم و بلا گ نو یسی را و دوستان مجازی را ..
باینکه خیلی از اقوام و دوستانم به من خرده میگیرند که تو دیگه از ت گذشته بعد از دو تا بچه ... ولی من میگم وبلاگ نو یسی کاری به سن و سال نداره ولی نوشتی که کامنت من عجیب و غریبه من متوجه مطلبت نشدم اخه باید زود بگیرید
ولی من احساساتی نیستم اعصابم از این دور و زمونه درگیره مطلبهایم هم در مورد بیچارگیهای مردم و خودم در این زمونه هست
کمش خان خو ب بود استفاده کردیم خو اهشا بیا مغازه کازت دارم ما دهن لق نیستیم[

بعضی ها هستند که با خواندنشان آدم دلش نوشتن می خواهد. کمش از آنهاییست که خواندنش هوس نوشتن می آورد. هوس نوشتن مثل هوس بغل کردن یکیست که دوستش داری اما باید هزارتا چیز ریز و درشت را در نظر بگیری که نکند یکی خوشش نیاید ان دیگری چه فکری می کند و ان دیگرانی که اتفاقا قدرتش را دارند این آغوش را از تو نگیرند و هزار تا چیز دیگر . این هوس را بوسیدم و گذاشتم کنار تا ارامش خودم و اطرافیانم بیشتر باشد هرچند که بدجوری تشنه این آغوش میشوم گاهی. حالا تا ببینی کی خواندن کمش منرا دوباره وادار به نوشتن کند

حق بهت میدم که از من چیزی ننوشتی .
چون هنوز زوده منو بشناسی




ازت توقع داشتم زودتر از همه کارام رو گوش بدی . مخصوصا آخری رو .
اما انگار توقع بی جایی بود

پسران کوچه ی ستاره رو میگم

پاسخ:
شرمنده. همیشه لینکدونیم بهم نشون میده که کی آپ کرده و بهش سر میزنم. اون وقت که خودکشی رو گذاشتی لینکدونیم نشون نداد. شاید اول ثبت موقت کرده بودی شاید هم من گیج بودم و ندیدم. به هر حال این بار تا اون بالا دیدمت اومدم و باقی ماجرا. منتظر کار بعدیتون هستم.
سلام دوباره

عزیز برادر من که هرروز بهتون سر میزنم دیگه بیشتر از این ؟؟؟؟

البته از اینکه منو خیلی نمیشناسید چیز زیادی از دست ندادید یا شاید اصلا چیزی از دست ندادید

پاسخ:
- اختیار دارید هر گلی یه بویی داره. شما که خودتون متخصص گل و گیاهید ماشاالله.
خودتو نزن به خر...................(یت رو ننوشتم که معلوم نشه)

من ادما رو از نوشته هاشون میشناسم حتی اگه دروغ بنویسند

پاسخ:
کدوم خریت اونوخت؟
قیصری
خیلی برام جالب بود .

پاسخ:
خوشحال شدم.
هییییییییی روزگار ....

پاسخ:
اضافه شد. با شرمندگی بسیار!
میخاستم یک پست بزنم تحریمت کنم که به موقع اصلاح کردی

پاسخ:
شما که سبزی دیگه چرا اینقدر خشونت به خرج میدی؟ گفتگو بهتر نیست؟ به هر حال ببخشید پیری و خرفتی ما را.
در جواب "اونوقت اینا چه ربطی به من داشت"

پاسخ:
اینو فهمیدم اما هنوز ربطشو نفهمیدم. چرا آدمو حرص میدی؟ درست حرف بزن تا نزدم.... استغفرالله...
۲۰ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۰۷ هیئت تیر اندازی با کمان
سلام
به روز هستیم لطفا نظر بدهید

پست خیلی خوبی بود . چون یکی از عوامل پیشرفت اینکه ادم خودشو از دیدگاه دیگران ببینه و اینجوریه که میتونه نقاط ضعف و قوتش رو بشناسه . در مورد وبلاگ بنده هم شما لطف دارید و واقعا برام باعث افتخاره که سر میزدید و مطالبش رو میخونید

پاسخ:
خواهش میکنم.
1.همشهری کی بود؟!
2. پرخچه شخصیت داره برادر من. چطور از قلم افتاد؟!؟!
3. ممنون از تعریف غیر قابل درکت. 25 ام جوابای ما میاد و... . البته دلیل آپ نشدنم فقط این نیست. گاهی می نویسم و بعدش به خودم می گم شرمت باد با این ابتذال وب نویسیت. و اینطور ترجیح می دم چسب بزنم. اما وقتی که نمینویسم سیاه تر از همیشه ام. انقدر که هییییچ چیز جواب نمیده.
البته وبلاگ یا وبلاگ های متعدد شاید باید داشته باشم. آیه دست و پامو می بنده. گاهی دوست دارم شخصی نویسی کنم. گاهی اجتماعی. گاهی هنری و گاهی شعر ولی آیه به تنهایی جوابگو نیست.


پاسخ:
راستش همیشه خیال کردم به خاطر رها و آزاد بودن شعرهات و فضای بسته‌ی اینجا، جای دیگه‌ای می‌نویسی. به هر حال دوست دارم بیشتر بخونمت.
4راستی...:
. به قول یکی از دوستان وبلاگ آدمها مثل عکس های تکیشون میمونه. سعی می کنند توش بهترین ‍ژست رو بگیره. گاهی خیلی احمقانه است. از وبلاگ های خونساری و آدم های خونساری وبلاگ آقای صاحبی(علیرضا) و آقای رفعتی عزیز دوست داشتنی ترین ها و خالی ترین ها از ژست های احمقانه و پوچند.
هیچ وقت توی این دو وبلاگ کامنتی نذاشتم. هر وقت بهشون سر می زنم تا چند روز حالم بده که چرا من انقدر آدم خالی ای هستم!

پاسخ:
این دو کامنت نشون میده حرف‌های زیادی تو دلتون مونده حیفه نمی‌نویسیدها!
سلام با شما موافقم در مورد سرنوشت بیسواد، در ضمن مثل همیشه به من لطف داشتید ممنونم

پاسخ:
خواهش می‌کنم. اونقدر دیر نظر دادید که خیال کردم هاله جان راست می‌گه و ناراحت شدید.
ما که ترمز دستی را تا ته کشیدیم و رفتیم

پاسخ:
حالا چرا رفتی!؟ یعنی دیگه زندگی ارزش بودن رو نداره؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی