از نگاه من
۱۴ بهمن ۱۳۹۰
این هم شناخت کلی من از دوستان وبلاگنویس. این شناخت همینطور الکی الکی نیستها؛ حاصل سالها دود چراغ است رفقا.
دوست دارم شما هم شناختتان از دیگران را در قالب یک پست وبلاگی بنویسید. فکر کنم جالب باشد بدانیم در نظر فلانی چه طور دیده میشویم. یک جور نگاه به خود!
اگر حال کردید و حال داشتید بسم الله
ترتیبی هم در کار نیست الا تفکیک مترویی! فقط خیلی طولانی است؛ به ادامه مطلب بروید بهتر است.
خانم قریب: گمان کنم سرنوشت بیسواد فامیلش را با «غ» خوانده و در این گوشهٔ غربت رهایش کرده. در پست خسروخان یادم رفت بگویم چه بار عظیمی روی دوش اوست. معتقدم سنگینی بار اجتماعی روی دوش هر مرد را همسرش تحمل میکند. پس ما خونساریها به نوعی به او مدیونیم. نوشتههایش همیشه برایم مهم بوده.
رها: تعدادی شعر عاشقانه و عارفانه و دیگر هیچ. اینطور که گفته وبلاگش زمینهای برای انتشار اشعار است. خدا را چه دیدید شاید روزی کتابش را رونمایی کرد.
نیمه پنهان ماه: بیسر و صدا. سر به کار و دل به یار. هر وقت اسمش را بالای لینکدونی میبینم دلم را صابون میزنم که یک شعر خوب میخوانم. و معمولا میخوانم.
حوا: استعدادی فوقالعاده در شعر. مثل اینکه هنوز درس دارد و کمتر آفتابی میشود. ببینیم بعد از درس چه گلی به سر وبلاگش میزند.
مهرناز: آهسته و پیوسته، راهی را که از اول شروع کرده ادامه میدهد. کم کم منبعی مجازی شده برای معرفی میراث معنوی خونسار. با اینکه وصف حالهای فردی را بیشتر میپسندم اما همیشه میخوانمش.
هاله جان: هیچ وقت نتوانستم رمانتیسم «لاله اشک» را با اکتیویتهٔ پستها و کامنتهایش تطبیق بدهم. دورترین خونساری روی زمین به خونسار. شاید هم نزدیکترین! چشمم خشک شد تا کمی هم دربارهٔ هیدرولوژی خونسار بنویسد.
خانم شاه حیدری: از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. آن هم خروار خروار. از احوالات شخصی بگیر تا معجونهای عجیب و غریب سلامتی و اخبار داغ و عجیب. عجیب ترینش هم قالب جدیدش. کلا خواندنی است.
دلتنگ: در تمام عمرم ندیدهام کسی این قدر عاشق خونسار باشد. رفاقتش هم کاملا قیصری است. یادتان هست یک تنه دت هاله را برگرداند؟ مطمئنم اگر روزی بخواهند خونسار را از نقشه حذف کنند با او طرفند.
دت هاله: آرمانگرا و لاجرم حرصخور. برایش مهم است که همهٔ کارها درست انجام شوند. در قضیهٔ نشت گازوییل خیلی مسئولانه و فعال عمل کرد. مدتی پیش هم پستی شکلکی نوشت که خیلی قشنگ بود. این روزها عملگراتر شده و درهمانههایش وبلاگستان را ترکانده.
حریم حائر: اینکه با نام مستعار مینویسد به این معنی است که نه برای اهداف خاص که به خاطر اعتقادش حضور دارد. پیداست به اصولش اعتقاد دارد. برای من اعتقاد داشتن به اصول و فکر کردن به آن خیلی مهم است. از آدم هرهری و بیاصول بدم میآید.
روزنه امید: روزنهای است به دنیای حکایات و مثلهای مدرن. گاهی خیال میکنم یک موتور جستجوی خودکار این حکایات جالب را سرچ و منتشر میکند. اصلا مقولهای به نام کامنت برایش مطرح نیست. آدم این قدر خونسرد!
عبدالحمید حقی: تنها خواننده معاصر خونسار که من میشناسم. به استاد خونساری گفته آسوده بخواب که من بیدارم! امیدوارم مالکان جدید مخابرات زودتر غزلش را بخوانند تا بیاید و درست و حسابی برایمان غزلخوانی کند. خیلی دوست دارم از پشت پردهٔ جماعت مزقونزن بنویسد. حیف است این خاطرات منتشر نشود.
خسرو دهاقین: نظرم هنوز همان است که اینجا نوشتم: http://5060.blogfa.com/post-116.aspx
اخیرا هم گاهی یک دالی میکند و میرود! میخواهد وبلاگش خمس نگیرد لابد!
جنابی: در شهر میچرخد و گزارش میدهد. از مشکلات تاکسیها گرفته تا عمران و آبادیهای اخیر. نجفزادهای شده برای خودش. فکر کنم رویش نمیشود از خودش چیزی بنویسد. شاید هم دوست ندارد.
حسین صدیقیان: جدی و عصا قورت داده. در یک کلام «مرد خبر». تا حالا پیش نیامده که در جایی خبری بشنوم که او قبلا نگفته باشد. خیلی وقتها خبرهای دست اولش را در جمعهای خانوادگی مطرح میکنم و پز میدهم. خوشحالم که اخیرا در وبلاگ تخصصیش هم چیزهایی مینویسد.
مهدی رفعتی: اهل سیاست است اما آرمانگرا و مخالف هر نوع سازش پس سیاستمدار نیست! تمام همتش را مصروف نابودی جسم و جانش کرده. نمیدانم چرا نمیتواند قدری منعطف باشد و تا شقایق هست کمی هم زندگی کند. احتمالا فکر میکند تنها راه اصلاح جهان حرص خوردن اوست.
مهدی حاجی زکی: موتور محرک وبلاگستان خونسار. بمب انرژی. احساساتیترین مرد جهان؛ کافی است به او بگویید دختر بچهای زمین خورد و گریه کرد تا برایتان یک فیلم هندی بسازد. این روزها به تخصص اصلیاش که طنز است میپردازد و البته کمی هم فیلم سازی میکند. کمش اگر بگذارد!
سولیتاریو: «خود» نویسترین بلاگر خونساری. با کامنت و کامنتگذار جماعت میانهای ندارد. آرشیوش پر از موسیقی فوقالعاده و حسابی است. گاهی آدم دوست دارد کسی را بدون تبادل قربون صدقه دوست بدارد؛ او برای من این است.
علی معصومی: اهل تخصص. وشندش کار خیلی جالبی بود. این روزها هم عکس میگیرد عکس گرفتنی. این طور که پیداست وقتی به چیزی پیله کند ولکنش نیست. و هنوز نمیدانم بالاخره چند وبلاگ دارد!؟
محمد صاحبی: کمی از مناسبتنویسی خارج شده و ثابت کرده که حیف است کم مینویسد. حیف این نگاه و علم نیست که گوشهٔ مغز او خاک میخورد؟
خرس کوچولو: مفت و مختصر و مفید و پاکیزه. یک پارچه مرد خانواده. قالبش را خیلی دوست دارم؛ آرامم میکند. حضورش کم ولی پر رنگ است. به نظرم بیش از آنچه مینویسد تجربه و پختگی دارد ولی در انتشارش بخیل است.
شهرام دادگستر: فیلمنامهنویس، تهیهکننده، کارگردان، عکاس، کلکسیونر، آشپز،... همه کار میکند الا وبلاگنویسی! یادم میآید خیلی وقت پیش پستی دربارهٔ کارگریاش در عید نوشت که خیلی چسبید. کاش بازهم ناپرهیزی کند و بنویسد.
شهاب دادگستر: اول آمده بود یولید و تدوین درس بدهد اما آب اینجا را خورد و به سیخ و سه پایه و گیوه پناه آورد. او هم مثل برادرش، اگر بنویسد خوب مینویسد. مثل مطلبی که درباره جلسه وبلاگنویسان و مسئولان نوشته بود. اما فعلا کارش شده معرفی و تبلیغات این و آن!
بهلول: در صندوقچهٔ کوچکش قلبی طلایی و داغ دارد. یک روز یکی را به آرشیو فرستاد و از آن روز عارف شد. شاید هم فیلسوف یا حتی عاشق! شاید هم من اشتباه میکنم! تمام همتش را وقف به هم ریختن ساختار شعر نو کرده. یعنی نیمای دیگری در راه است!؟
محمدعلی حقی: از وکیل جماعت چه انتظاری میتوان داشت الا خشکی و عصاقورتدادگی؟ اما وکیل ما دستی هم در شعر و شاعری دارد و در انجمن شعر هم فعال است اما ما را تحویل نمیگیرد. بیشتر اینجا باش مرد و کمی از قوانین زندگی مجازی بگو تا کار دست خودمان ندهیم.
حمید امینی: آخر نفهمیدم ماندنی است یا رفتنی. این روزها آنقدر کمرنگ شده که اصلا یادم رفته بود دربارهاش بنویسم. همین الآن یادم افتاد. گاهی هم در کامنتها و جواب کامنتها چیزهای عجیب و غریبی مینویسد. کلا نظر دادن دربارهاش برایم سخت است. ولی میدانم خیلی احساساتی و با اعصابش درگیر است. حمیدخان بیشتر باش میخواهیمت.
خرس سبز: نماینده خونسار در جنبش سبز. هم هست هم نیست. یک جورهایی نامریی است اما حضور دارد. بد سیاسی است، بدها! آدم میترسد در وبلاگش نظر بدهد. آخر خرس حسابی مگر نشنیدهای نباید وارد معقولات شد. از این پا لب گور نصیحت و از تو نشنیدن!
دایی جان: ستارهای که درخشید و گم شد! طناز خوشذوق و خوشبیان. از وقتی شناخته شد کمرنگ شد و در نهایت بیرنگ. الگویی برای اثبات بیرحمی دنیا: از دل برود هر آنکه از دیده برفت! وقتی اسمش را در کامنتدونی دیدم حالم گرفته شد که چرا فراموشش کرده بودم! به فکر فرو رفتم؛ یعنی ما هم شش ماه بعد از رفتن از یاد میرویم!؟ گیتی است کی پذیرد همواری؟خب چه طور بود؟ ناراحت که نشدید؟ به هر حال من هیچکس را از نزدیک نمیشناسم و این نگاه کاملا مجازی است. کم و کسرش را به بزرگی خودتان ببخشید.
۹۰/۱۱/۱۴
کامران نجف زاده و فیلم هندی هم خیلی برام جالب بود.