به رسمیت شناختن حقِ نفهمی
۲۸ بهمن ۱۳۹۰
همانگونه
که بر همگان واضح و مبرهن است آدمها معمولا خود را فهمیده و بعضی را نفهم
میدانند. و همان بعضیها هم به نوبهی خود، خود را فهمیده و بعضی را نفهم
میدانند! حتی ممکن است ما کسی را نفهم بدانیم و او هم ما را.
یعنی فهمیدگی و نفهمی اینقدر نسبی است!؟ نمیدانم شاید باشد. شاید هم نباشد.
به هر حال به نظر من این خیلی مهم نیست. مهم این است که اگر فهمیدگی نسبی هم نباشد، لااقل شانسی هست. مثلا اگر زندگی و شرایط خودمان را مرور کنیم میبینیم در مقاطعی از زندگی شانسهایی داشتهایم که مسیر ما را به سمت فهمیدگی اصلاح کردهاند. شانسهایی مثل خانواده، فامیل، همسایه، معلم، دوست، دشمن. حتی چیزهایی مثل ثروت، فقر، بیماری، سلامتی و خیلی چیزهای دیگر.
پس شاید بهتر باشد وقتی با آدم نفهمی برخورد میکنیم شرایطش را در نظر بگیریم و از او بگذریم. حتی نفهمی را حق او بدانیم. به نظرم به رسمیت شناختن حق نفهمی، یکی از وظایف هر انسان آزاده و غیور است. و اصلا از وظیفه که بگذریم، با این نگاه، زندگی راحتتر و زیباتر میشود. باور کنید.
یعنی فهمیدگی و نفهمی اینقدر نسبی است!؟ نمیدانم شاید باشد. شاید هم نباشد.
به هر حال به نظر من این خیلی مهم نیست. مهم این است که اگر فهمیدگی نسبی هم نباشد، لااقل شانسی هست. مثلا اگر زندگی و شرایط خودمان را مرور کنیم میبینیم در مقاطعی از زندگی شانسهایی داشتهایم که مسیر ما را به سمت فهمیدگی اصلاح کردهاند. شانسهایی مثل خانواده، فامیل، همسایه، معلم، دوست، دشمن. حتی چیزهایی مثل ثروت، فقر، بیماری، سلامتی و خیلی چیزهای دیگر.
پس شاید بهتر باشد وقتی با آدم نفهمی برخورد میکنیم شرایطش را در نظر بگیریم و از او بگذریم. حتی نفهمی را حق او بدانیم. به نظرم به رسمیت شناختن حق نفهمی، یکی از وظایف هر انسان آزاده و غیور است. و اصلا از وظیفه که بگذریم، با این نگاه، زندگی راحتتر و زیباتر میشود. باور کنید.
پ.ن: در این پست "فهم" یک مثال است. چیزهای دیگری هم هستند که همین شرایط را دارند مثل: درک، شعور، احساسات، زیبایی، فرهیختگی، استعداد، مهارتهای مختلف و....
۹۰/۱۱/۲۸
و شاید فهیم بودن به خاطر این شانس ها، فرصت فهیم شدن از شانس های دیگه رو از ما میگیره و میشیم برای کسانی که با اون شانس ها فهیم شدند، نفهم!
و این هم می شود یک قانون کلی.
ما از این استدلال نتیجه میگیریم که هر کس حق دارد که نفهمد.