ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

سالنامه 1390

۲۹ اسفند ۱۳۹۰

صفر
این پست را در ادامه مطلب گذاشتم چرا که خیلی بلند است؛ شاید بلندترین پست این وبلاگ.  آن را برای خواندن ننوشتم. این پست برای ثبت در تاریخ است. برای آینده‌ی خودم.
انتظار ندارم بخوانیدش و یا نظری پای آن بگذارید. و فکر هم نمی‌کنم چندان خواندنی باشد. می‌توانید همین الآن دکمه کلوز را بزنید و بروید سراغ صفحات خواندنی یا بروید و در این آخرین ثانیه‌های سال کم و کسری‌های عید را جور کنید یا هر کاری که دوست دارید.

یک
چند سال پیش توفیقی اجباری دست داد و در یکی از کلاس‌های توجیهی قلم‌چی شرکت کردم. مخلص کلام مشاور این بود که ما برای تک تک دقایق زندگی دانش‌آموز برنامه می‌ریزیم. راست می‌گفت؛ در برنامه‌ای که برای دانش‌آموز ما ریختند برنامه‌هایی مثل دوازده دقیقه استراحت و پانزده دقیقه ناهار و... دیده می‌شد.

چند وقت پیش سرمای سختی خوردم. رفتم دکتر؛ گفت مشکلی نیست؛ سرماخوردگی دوره دارد، سه تا ده روز؛ دوره‌اش که بگذرد خوب می‌شوید. و اضافه کرد یک آدم نرمال در سال دست کم دو سه بار سرما می‌خورد. برای کاهش علائم بیماری هم نسخه‌ای یک هفته‌ای نوشت.
سه سال پیش هم یکی از آشنایان سرطان گرفت. سرطان سینه. خوش خیم بود. پزشکان گفتند به موقع اقدام کردید. بعد از عمل در یک دوره دو سه ساله شیمی‌درمانی کاملا خوب می‌شود. الان خوب شده.

برنامه خسرو معتضد را می‌بینید؟ برخی مورخین می‌گویند گاهی تاریخ را جانبدارانه نقل می‌کند اما این موضوع حرف من نیست. من زیاد از تاریخ خوشم نمی‌آید چون معمولا تاریخ را قوم پیروز نوشته و به سختی می‌شود حقیقت دندان‌گیری در آن کشف کرد. اما به هر حال در تاریخ با جریانات گذشته آشنا می‌شویم:
مصدق که بود و چه کرد، مدرس چگونه در مجلسی موافق شاه یک تنه مقابل بالاترین مقام کشور ایستاد. چه طور قزاق قلدر شاه کشور شد و... قاجار و صفویه و زندیه چگونه آمدند و چگونه رفتند و چه برجای گذاشتند. عمر چگونه به ایران حمله کرد و آن شکوه و فر ظاهری پادشاهی ساسانیان را در هم پیچید. کورش چگونه شاهی بود و چگونه تخت جمشید و آن مجموعه بی‌نظیر در استان فارس امروزی را پدید آورد. و همین‌طور عقب‌تر و تاریخ پیامبران و تاریخ تمدن‌های اولیه.

تا حالا از نزدیک یک زمین‌شناس دیده‌اید؟ من که ندیده‌ام اما می‌دانم یکی از کارهای زمین‌شناس تقسیم بندی دوره‌هایی است که بر زمین گذشته. زمین شناسان عمر زمین را بیش از چهار و نیم میلیارد سال تخمین زده‌اند و دوران‌هایی را هم برایش شناسایی کرده‌اند که کمترین واحد محاسبه‌ی آنها میلیون سال است. زمین شناس می‌گوید اگر کل عمر زمین را یک ساختمان 50 طبقه فرض کنیم عمر حیات به اندازه قطر ایزوگام روی بام این ساختمان، و عمر بشر به اندازه قطر لایه‌ی آلومینیومی روی ایزوگام است! و آدم حیرت می‌کند که این همه مقدمه‌چینی برای نزول اجلال بشر به چه منظور است!؟ از دید زمین شناس، کل تاریخ حیات بشر بر کره زمین چشم‌برهم زدنی هم به حساب نمی‌آید!

دو
برای من این روزهای پایانی سال خصوصا دو سه روز از روزهای یکی دو هفته پیش، با دلشوره‌هایی سنگین و بی‌دلیل همراه بود. بی‎دلیل که می‌گویم یعنی من دلیلش را نمی‌دانم و الا اهل نظر می‌گویند در جهان چیزی بی‌دلیل نیست. هر قدر فکر کردم نفهمیدم چرا دلم چنین آشوب می‌شود و روحم به هم می‌ریزد و طوفانی در وجودم نعره می‌کشد. این آشوب به قدری سنگین بود که کمش، این مرد آرام و صبور و تودار، برای فرار از آن به این‌جا پناه می‌آورد و به خیال خود می‌زد بر طبل بی‌عاری. اما همان‌طور که افتد و دانی این مسکن هم تاثیری موقتی داشت و دوباره هجوم دلشوره‌های توهم‌زا و خیال و خیال و نگرانی برای امری ندانسته!
نمی‌دانستم برای عزیزی اتفاقی افتاده یا قرار است بیفتد. نمی‌دانستم واقعه‌ای در راه است یا واقعه‌ای از سر گذشته. نمی‌دانستم این آخرین ضربه‌های سال ماضی است یا اولین ضربه‌های سال پیش رو... نمی‌دانستم... هیچ نمی‌دانستم. تنها می‌دانستم باید این ندانستن را بپذیرم و بندگی کنم. و کردم، که انتخابی در کار نبود...
کسی چه می‌داند شاید هم علامت پیری و فرتوتی است؛ پیری است کی پذیرد همواری؟

برای من آخرین روزهای نود مثل آخرین ماه‌هایش به سختی گذشت و الآن که فکر می‌کنم می‌بینم اگر جز این بود باید تعجب می‌کردم. مگر می‌شود سالی چنین پرآشوب، خوش‌پایان از کار درآید؟ این کابوس حداکثر می‌توانست یک فیلم معناگرای بی‌سر و ته و پایان‌باز جشنواره‌ای باشد.  پس باید پایانش را بیننده بسازد و امتدادش دهد به هرجا که خواهد. و کیست که بتواند به هر جا که خواهد برود و برسد چه رسد به من بازیگر بی‌اختیار...
نمی‌دانم ملاکی برای بدی و خوبی سال‌ها هست یا نه اما این سال برای من سال بدی بود. سالی پر از اتفاقات بد. پر از تصادفات بد. این که می‌گویم نمی‌دانم ملاکی هست یا نه، به این دلیل است که وقتی خوب فکر می‌کنم می‌بینم این اتفاقات به ظاهر بد، شاید خوب بوده...
شاید لازم داشتم ذوب شوم و دوباره قالب‌گیر شوم و آدمی جدید از خودم تحویل بگیرم. آدمی که زبری‌ها و درشتی‌هایش کمتر باشد و بالمآل انسان‌تر. و چه هدفی برای اشرف مخلوقات بالاتر از این؟ راستی ما واقعا اشرف مخلوقاتیم؟ چرا؟

سه
یاد عزیزی به خیر که می‌گفت بسوزه پدر تجربه...
سال 90 برای من سال تجربه بود. تجربه‌هایی تلخ، تجربه‌هایی ویران کننده، تجربه‌هایی دوست داشتنی، تجربه‌هایی عمیق...
نمی‌دانم اگر این سال در مسیر زندگی من قرار نمی‌گرفت الآن چه آدمی بودم؟ نمی‌دانم اگر این سال سر راهم نبود الآن دنیا را و آدم‌ها را و خودم را چه طور می‌دیدم؟ نمی‌دانم اگر این سال نبود، وقت مرگ چه آدمی بودم؟
یادش به خیر دقیقا یک سال پیش همین روزها... چه حس و حالی داشتم، چه ذوقی، چه شعفی، چه انتظاری برای رسیدن سال 90 و زیبایی‌هایی که فکر می‌کردم انتظارم‌ را می‌کشند. اما به قول کوندرا "انسان فکر می‌کند و خدا می‌خندد" خدا خندید و چنان سالی بر من رقم زد که تک تک ثانیه‌هایش در قلب و روحم حک شدند.

یاد عزیزی به خیر که پارسال همین موقع‌ها برایم فال حافظ گرفت. فالی که الآن یادم نیست مضمونش چه بود و آیا تعبیر شد یا نه.
یاد عزیزی به خیر که دانسته یا نادانسته، آینه‌ای مقابلم گذاشت و قسمت‌هایی از روحم را نشان داد که هیچ گاه ندیده بودم و از دیدنش حیرت کردم... هر کجا هست خدا یا به سلامت دارش.
یاد دوستی به خیر که چه قدر از من دور است و هیچ گاه نتوانست یا نخواست به من نزدیک شود. می‌خواستم به او بگویم دوست داشتن حق تملک و بهره‌برداری انحصاری نیست؛ تلاش کردم بگویم تعریف‌های قدیمی را باید بازتعریف کرد و نشستم و از دور نگاهش کردم... شادی و خوشبختی‌اش را آرزو می‌کنم...
یاد آشنایی به خیر که اصلا مرا نمی‌شناسد و نمی‌‌داند نگرانش هستم و هر کلمه‌ای که می‌نویسد فکرم را به سوی خودش می‌کشد و دعا می‌کنم در این مسیر پر پیچ و خمی که برگزیده محکم باشد و موفق. و زود بفهمد که هر راهی لوازمی دارد و پستی و بلندی‌های خاص خود که باید آنها را دید و پذیرفت.
یاد رفیقی به خیر که احساساتش عمیق و بی غل و غش است و آدم را غرق می‌کند. طوری که می‌ترسم به او نزدیک شوم و طاقتش را نداشته باشم و سرخورده‌اش کنم. و نمی‌داند چه قدر برایم مهم است.
یاد دوستی به خیر که چه مصیبت بزرگی را تجربه کرد، و چه پخته و عمیق عمل کرد و درک کرد که من نمی‌توانم کمکی بکنم الا نگاهی نگران به او و عملکردش. هیچ گاه نگفتمش که گمان می‌کردم می‌شکند زیر بار این مصیبت... ولی علی‌رغم سنگینی بار، طاقت آورد و نشکست و تحسینم را برانگیخت.
یاد عزیزی به خیر  که اواخر عمر کنارش نشستم و شعرها و مثل‌های بی‌نظیرش را شنیدم. یادش به خیر که با زندگی‌اش معنای سنگ زیرین آسیا را به من آموخت و با مردنش به من یادآوری کرد به زودی می‌میرم و مهم نیست این زود چند سال باشد. در مراسم ختمش دائما به این فکر می‌کردم که مراسم من چه طور خواهد بود!
یاد مردی به خیر که مرد و زندگی‌اش نشان داد که هیچ گاه خیال نمی‌کرد می‌میرد و افسوس همه را برانگیخت که چرا این‌طور زندگی کرد!؟
یاد عزیزی به خیر که...
بگذریم؛
وقتی شروع به شمردن می‌کنم می‌بینم کارگر ساده‌ی باربری هم - که خیال می‌کند من چه آدم بزرگی هستم - با فهم ذاتیش از زندگی، و تواضع و حجب و حیای دوست‌داشتنیش، ندانسته تاثیری بر من داشته و چیزی به من یاد داده.

چهار
سال 90 قسمتی از زندگی من بود اما زندگی واقعا چیست؟
نمی‌دانم. اما شاید بشود گفت زندگی مجموعه‌ای است از غم‌ها، شادی‌ها، زخم‌ها، التیام‌ها، نگرانی‌ها، آرامش‌ها...
آیا می‌توان تعریف دیگری از زندگی به دست داد؟ آیا می‌شود غم‌ها و زخم‌ها و نگرانی‌ها را پاک کرد و فقط خوشی‌ها را دید؟ آیا می‌شود یک زندگی مونتاژی داشت؛ بدون هیچ تلخی و تلخ‌کامی؟
نه به نظر من نمی‌شود که اگر هم بشود مطلوب نیست. چرا که در آن صورت زندگی چیزی کم دارد. من همه‌ی این‌ تلخی‌ها را پذیرفته‌ام. همه‌ی این‌ها را زندگی می‌کنم. برای من همه این‌ها هستند و هر از چندی خودشان را به رخم می‌کشند. من هیچ گاه قصد ندارم انکارشان کنم؛ با تمام جزییات میبینمشان و براندازشان میکنم. اما به خودم و به آن‌ها می‌گویم من هم هستم و تمام قد مقابلشان میایستم و ضمن احترام به وجودشان، وجود خود را نیز به خودم یادآوری میکنم.
دلشوره می‌آید غم به دل می‌نشیند زخم زوق زوق می‌کند و روح همه را مزمزه می‌کند و لبخند می‌زند و خودش را مرور می‌کند. اشتباهاتم خیلی روشن و صریح مقابلم می‌نشینند و سخن می‌گویند و من با تمام وجود گوش می‌شوم و نصحیت می‌شنوم.
در حدیث آمده طوری زندگی کن که دقیقه‌ای بعد نباشی و طوری که هزار سال دیگر زنده باشی. این یعنی باید دنیا را با نگاه قلم‌چی دید و دقایق و ثانیه‌ها را رصد کرد، باید از چشم یک پزشک روزها و هفته‌ها و ماه‌ها را پایید. باید مثل یک مورخ، ده سال و صد سال را نگریست و در عین حال باید مثل یک زمین شناس، کل عمر را چشم‌بر هم زدنی هم ندانست!

پنج
الآن که این‌ها را می‌نویسم ذوق خاصی برای رسیدن سال 91 ندارم و نمی‌دانم چه ثانیه‌هایی انتظارم را می‌کشند. نمی‌دانم به کجا سفر خواهم کرد و نمی‌دانم چند بار سرما خواهم خورد و نمی‌دانم چه موقعیت‌هایی برای خودم خواهم ساخت و چه تجربیات و اشتباهاتی مرتکب خواهم شد.
اما لازم می‌دانم برای سال نود از عزیزانی که نودم را رقم زدند تشکر کنم. از تمام دوستان این‌جا، از تمام خواننده‌های خاموش، از تمام نظر دهندگان فعال؛ نظردهندگانی که گاهی یک نظرشان چنان زیر و رویم می‌کرد که مپرس...
و از آن‌ها که هستند، و آن‌ها که نیستند...
...
و از عادل فردوسی‌پور که صاحب اصلی نود است!
...
در یک سایت هواشناسی دمای دیشب خونسار را هشت درجه زیر صفر دیدم و الآن هم هوا لوطی کش است. این یعنی هنوز نمی‌توانم بگویم:
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار...
شاید چند روز دیگر باید صبر کنم.
صبر می‌کنم چرا که بهار حتما از راه ‌می‌رسد و می‌گذرد و دوباره و دوباره می‌رسد.

به قول سید علی صالحی
آن‌قدر این جوی خفته و این آب آسیمه بگذرد
که ما نباشیم و دیگران بگویند
روز است هنوز و روز رازدارِ هنوز است هنوز
...




۹۰/۱۲/۲۹
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۳۰)

اوه بابا تو دیگه کی هستی!!! هنوز نخوندمش فقط خواستم اول باشم!!!!!

پاسخ:
هی میگم با این مهدی نگرد. بفرما اینم عاقبتش!
اینجا نماد دست زدن به مدت مدید نداره؟!
شاید بتونم بگم این زیباترین پستی بود که تا به حال توی وبلاگت گذاشتی.
خوبی تحویل سال و رسیدن عید اینه که آدم ها فرصتی بهشون دست می ده که بشینن و پرونده یک سالشون رو خودشون مرور کنند. درست مثل همون نود فردوسی پور که اشاره با نمکی بهش کردی.فرصته خوبیه تا وجدانشون رو به برنامه نود زندگیشون دعوت کنند تا با هم گلها، خطاها، فرصتهای از دست رفته، رفتارهای درست و نادرست و همه مسائل فنی از این دست -که زیاد باهاشون تو فوتبال آشنا نیستم- رو بررسی کنند و حتی در مورد داوریهای اشتباهشون هم بحث کنند.
چه زیبا یاد کردی از همه اونهایی که -چه خوب و چه بد- ازشون تجربه کسب کردیم.دست همشون رو می بوسم و سال خوبی برای همشون آرزو می کنم.
شاد و پیروز باشی...

پاسخ:
لطف داری . ممنون از اغراقت.
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۱۴ مهدی حاجی زکی
کمش عزیز
سه بار یا شاید هم چهار بار خواندمش و با تک تک سطرهایش صفا کردم
اما ندانستم چگونه حرفهایت را در چند کارکترِ محدود؛ جمع بندی کنم و حرف دل را به زبانم جاری ...
شاید فرصت برای نوشتن کم باشد و شاید هم نشود به این سرعت حق مطلبت را ادا کنم ...
راستش نمی خواهم یک چیزی سمبل کنم و برود پی کارش ...
از سفر که برگشتم حرفهای زیادی برای گفتن دارم ...
تا آنوقت امیدوارم آنگونه که گفتی سالی نباشد که در انتظارش لحظه شماری نمی کنی ...ایکاش بهارش گویای احوالش تا آخر باشد ...
دلم برایت تنگ خواهد شد ...

فرارسیدن نوروز باستانی و سال جدید بر کمش بزرگوار مبارک باد
سایه تان سال های سال بر سر خانواده و ما برقرار باشد انشاءا...
سالی سرشار از موفقیت و شادکامی داشته باشید باز هم انشاءا ...

آفرین
چند قسمت از سالنامه خیلی به دلم نشست.
نوشته شدن تاریخ توسط قوم پیروز.
تاثیر همه کائنات بر زندگی افراد:راستش منم خیلی درگیر این موضوعم که سال گذشته چه حالی داشتم و الآن چه حالی.هنوز نمیدونم براید تغییر احوالم مثبته یا نه.امیدوارم به جای خام شدن پخته شده باشم.
شاید اون موقع که کنار هفت سین نود نشسته بودم هیچ وقت فکر نمیکردم چه سال سختی پیش رو خواهد بود.برای همین ذوق داشتم.دلم نمیاد بگم سال بد .میگم سال سخت.چون شاید علت اصلی سختیش خودم بوده باشم.حالا که این متنو خوندم ذوق تحویل سال جاشو به استرس آینده پیش رو داده.این اشکال آدم های ایده آلیسته.همیشه تشنه فلسفه هایی هستیم که عطشمونو در برابر واقعات تلخ از بین ببره برای همین دز تاثیر پذیریمون از محیط منطقی خیلی بالاست.
امیدوارم انتظار سال خوبی رو بکشید.

سلام

عیدی هاما یاددون وانشو

لطف کردین برسندین

عید بر شما و خانواده گرامی مبارک باد

پاسخ:
عزیزمی ببام. عیدد مبارک. شماره حساب هاده.
خواندم و لذت بردم ....

پاسخ:
لطف داری. غریبی؟
متنتون یه حس عجیبی داشت. باعث شد منم بشینمو این سالی که گذشتو موشکافانه بررسی کنم.
موقع تحویل سال واسه همه دعا کنید.
سال نوتون پیشاپیش مبارک

چشم
به توصیه ی شما به عنوان یک بزرگتر گوش میکنم و نمی خونمش.
سال نو ی تو و خانوادت خجسته باشه.
تا سال دیگه، خدا حافظ.

پاسخ:
گفتم انتظار ندارم نگفتم توصیه میکنم. با مسئولیت خودت نخون. گردن کسی ننداز. سال خوبی داشته باشی.
-----------------------------------------

http://hamidtarighat.blogfa.com آقا اجـــــازه: /
http://kholdestan.blogfa.com

سیب شود رویتان سرخ وسپیدوقشنگ
ســبز شود جا نتان سـبز و بلند وکمند
دور جهان کا متان از کـَرم کــردگا ر
سکه شـود کارتان از یــَد پروردگا ر
سایه ی عمرت بلندگردش این روزگار
طبع بلندت بلند همچو بهاران بهار
پُـر زحلاوت شود چون سمنو زند گی
عرق سعادت شود شیوه ی این بندگی
شیوه ی این بندگی گوهر تابندگی
گوهر تابندگی مظــهر فرخندگی
عید که آمد رود عید دگر زنده باد
گوهر رخسارتان خُرم و پاینده باد
-----------------------------------------

8 تم شدم 5 دقیقه مانده به تحویل سال با اجازه آقا اجازه

پاسخ:
تو فینال دو صد متر المپیک هم هشتم شدن افتخار نداره! سال خوبی داشته باشید.
خیلی غمگینم

جلال ذوالفنون درگذشت

پاسخ:
به نظر من به اندازه کافی عمر کرد و خیلی بیش از یه انسان معمولی از خودش یادگار بر جای گذاشت
سلام اول که یه نگاه سرسری انداختم گفتم وقتی بیکار شدم میخونم اونم نه تو یه روز ...
اما کناوی امونم نداد و خوندم نه یک بار بیشاز چند بار الغرض..
خیلی متن زیبا و با احساسی بود خیلی احساس شتش نهفته بود ....
منم سال نود را که مرور کردم باید خدا را شکر کنم چون واس من سال خوبی بود به جز یکی دو مورد که اونم کار تقدیره و زورم بهش نرسید....

پاسخ:
احسنت بر این مثبت اندیشی.
همشهری عزیز سلام

واهار نو مبارک

تحفه ای یافت نکردم که دهم عیدی دوست
یک سبدعاطفه دارم همه ارزانی اوست
همیشه متنای شمارو چند بار میخونم ولی این مطلب اخیرتون رو فعلا وقت ندارم که خوب بخونم پس نظری هم نمی دم تا بعد...

پاسخ:
شما همیشه لطف دارید چه با سبد عاطفه چه بی اون
نویسنده: آقا اجازه
سه شنبه 1 فروردین1391 ساعت: 9:39
----------------------------------------- هشتم بودم 5 دقیقه مانده بودبه تحویل سال با اجازه آقا اجازه:
کمش جان تو دیگه کی هستی!!! خوندمش هشتم بودم ( یا امام هشتم )
مثل آشپز خانه ای بود در سالی که بخیر گذشت تعارف نکن اومد نیومد داره دیدی بهلول نخونده رفت
حالا یک کم آجیل ماجیل بیار که پسته زیاد داشته باشه بخوریم وبخونیمش
چند قسمت از سالنامه خیلی به دلم نشست.
به قول کندینه : باعث شد منم بشینمو این سالی که گذشت را موشکافانه بررسی کنم.
شاید بتونم بگم این زیباترین پست هائی بود که تا به حال توی وبلاگت گذاشتی
تاثیر پذیری از وراثت و محیط را روانشناسان از اصول لاینفک حیات موجودات زنده
و بخصوص اشرف مخلوقات می دونند این رو کمش نمی دونست حالا می دونه
کمش جان چه زیبا یاد کردی از همه اونهایی که -چه خوب و چه بد- ازشون تجربه کسب کردیم.
دست همشون رو می بوسم و سال خوبی برای همشون آرزو می کنم.
کمش جان بزرگوار بازم بیا نقد کن یکی دوتا از اشکالاتی که گرفتی یادم هست این نشانه دقت
نظر کمش جان خواهد بود ----دلاد =دالان تصحیح نکردم ولی می دنم همه را خوب خوندی
سیب شود رویتان سرخ وسپیدوقشنگ
ســبز شود جا نتان سـبز و بلند وکمند
دور جهان کا متان از کـَرم کــردگا ر
سکه شـود کارتان از یــَد پروردگا ر
سایه ی عمرت بلندگردش این روزگار
طبع بلندت بلند همچو بهاران بهار
پُـر زحلاوت شود چون سمنو زند گی
عرق سعادت شود شیوه ی این بندگی
شیوه ی این بندگی گوهر تابندگی
گوهر تابندگی مظــهر فرخندگی
عید چو آمد برفت عید دگر زنده باد
چهره و رخسارتان خُرم و پاینده باد
-----------------------------------------
از طرف من به دوستان در آژانس (هسته ای ) عید را تبریک بگو به امید دیدار

پاسخ:
فرصت اجازه بده حتما خدمت میدسم و اگر نظری داشته باشم میگم.
به قول حضرت مولانا:
نچیست نشانیِ آنْکْ، هست جهانی دگر *** نو شدن حال ها، رفتن این کهنه هاست

کهنه ها مجبور به رفتن هستند اما فکر کردن به آنها زیباست، اما باز هم به قول شاعر رومی!!!:
نوبت کهنه فروشان درگذشت *** نوفروشانیم و این بازار ماست

روزهای خوب و پر برکتی داشته باشید

پاسخ:
ممنون. شما هم همینطور
«آقا اجازه»
برای طنز من دارم« اجازه»
حکایت می کنم برگیرپندی تو این نظم مرا پندارقندی
برای طنز من دارم« اجازه» که خوب وبدگویم با اشاره

روز دوم از آغاز سال 1391 یکی از مراودات دوستان دلیل این شد تا با اشارت، بشارتی
به خود بدهم وآن بشارت را در قالب نظمی آراستم وصبح همان روز تحت عنوا ن آقا
اجازه : «برای طنز من دارم اجازه» پست نمودم. دوبیت فوق کل مطلب من را به نوعی
بیان می کند. حا لا جهت توضیح بیشتر به نظم دیگری با عنوان «مردانگی» توجه
ودقت دوستانی که گاه گاهی تجدید دیداری در وبلاگ دارند را جلب می نمایم.

« مردانگی »

مردانگی به مر دم آخر زمان نیست
صــدق و صفا همه رسم خسان نیست
هر کس در این زمانه بود فکر خویشتن
جز کینه عادت مَردم نامهربان نیست
َمردم فسرده اند از این روزگار سخت
از مردم فِسُــرده پــناه وامان نیست
چون راهـــزن شد و مفتخوار و دزد
آن راهزن مراقب این کاروان نیست
وقتی حسود شد همه ایمان زدل رود
این حاسد گرفته عَلَم آرمان نیست
گرگ است درلباس شبان جلوه می کند
این جلوه را بدان کارش شبان نیست
نازم بدست وبازوی مردان چون کُمِش
اندیــشه ی کُمِشی نامهربان نیست
بر بازوان خویش نما تکیه ای کُمِش
بیرون بیا زچاه مرا این توان نیست
«آقا اجازه »:خاک کف پای عاشقان
جز توتای چشم من و این آن نیست

کلا اگر بخوام بگم که بدترین سال در تمام این سی سال عمرم کی بوده بی شک سال 88 و89 رو می گم. سال 88 علی رغم اینکه زیباترین بهاری بود که در تمام عمرم دیدم .برای من و خانواده ام سالی پر از استرس و اضطاب بود که آثارش تا 89 ادامه پیدا کرد و بالاخره استرسهای 88 در 89 به بار نشست و خنجرش رو زد. بعد از پایان این بیچارگی ها که خدا نصیب هیچ کس نکنه سال 89 تازه یادش اومد که انگار هنوز حسابی خودشو نشون نداده . این بود که تصمیم گرفت ما رو تو 6 ماهه دوم بین خانه و قبرستان در رفت و آمد نگه داره. خلاصه این 6 ماه که همش سر مزار گذشت انگار سال 90 دلش برامون سوخت و گفت فعلا یکسالی استراحت کنید. این بود که سال 90 علی رغم اینکه نکته خاصی نداشت همین که مصیبت و دلواپسی نداشت سال خوبی بود. خدا 91 رو به خیر کنه. وامیدوارم برای شما هم سال خوبی باشه

سلام
ادامه ی مطلب زیبایی بود انسان را به تفکر دعوت می کند
سختی ها زیبایند چرا که با اسانیها همراهند واین کلام خداوند است
ان مع العسر یسرا
ودر ایه گفته نشده بعد از هر سختی اسانیست
پس ما انسانها باید منظر خود را عوض کنیم
مگر ما چند زاویه از یک اتفاق را می بینیم که بعد از هر اتفاق فورا ارزیابی می کنیم
سال خوشی را برای شما ارزو می کنم

باعرض سلام و ادب خدمت کمش عزیز
سال نو مبارک .ما که کوچکتریم منتظر عیدیه بزرگترا هستیم .مطالب اخیرتون خیلی خواندنی و جالب بود مدتی بهخاطر کارهای اخرسال نتونسته بودم به وبلاگتون بیام ولی حالا که اومدم دیدم شما فرصت بیشتری برای گذاشتن پست داشتید تا ما . خلاصه کنم سال نوتون مبارک امیدوارم که امسال سال پر از برکت و خیر برای شما و سایر دوستان وبلاگ نویس خوانساری و کلا برای همه مردم دنیا باشه .حق شما را جلوه دهد .

۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۰۷ مهدی حاجی زکی
کمش عزیز سلام
یک بار دیگر عیدت مبارک
اما حرفهای من در خصوص ادامه مطلب آخر سالت:
برنامه ریزی برای زندگی چیز خوبی است اما با شرایط این روزهای روزگار که حوادث غیر قابل پیش بینی اش زیاد شده قدری کار را سخت می کند ...
اینکه آدم بتواند پیش گیری کند یا حداقل قبل از اینکه کار از کار بگذرد اقدام کند هم بسته به شرایط دارد!! احتمال اتفاق چنین پیش گیریهایی قدری کمرنگ شده از هر 10نفر مبتلا به سرطان تنها یک یا دو نفر موفق به تشخیص و درمان می شوند ...
همانطور که گفتی تاریخ را قوم پیروز نوشته اند و برای همین زیاد قابل اعتماد نیست اما باز هم حقایقی دارد غیر قابل انکار که نمی توان به سادگی از آن گذشت ...
مقدمه چینی برای نزول اجلال بشر هم مثل آباد کردنی است که همیشه سخت تر از خراب کردن بوده؛ این نظر شخصی من است اما همین ملیونها سال مقدمه چینی بعد از نزول اجلال بشر دو پا بر چشم برهم زدنی هم نابود خواهد شد؛ نمونه اش همین لایه اوزون و انتشار گازهای گلخانه ای ...

پاسخ:
موافقم.
۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۲۰ مهدی حاجی زکی
حس و حالت در مورد آغاز سال نو را هم همانطور که در چل چو گفتم به برزخی شیرین تشبیه میکنم؛ هرچند که انتظار اتفاقات بد و خوب توامان است اما زیبایی ها برای من چربش بیشتری دارد ...
این سالهای نیستند که در مسیر ما قرار میگیرند؛ سالها همیشه ثابت بودند و تنها اسمشان و تعداد ارقامشان عوض می شده این ما هستیم که در مسیر سالها قرار می گیریم؛ گاهی تجربه می اموزیم و گاهی بر خر خود سواریم و دلمان می خواهد بر جهت عکس رودخانه شنا کنیم ...
یادهایت هم زیبا بود آنقدر غرقش شدم که خیالات ورم داشت یحتمل یکی از آنها من باشم ...
تاثیر آدمها روی ما را نمی شود انکار کرد چه بسا کوچک ترینشان بزرگترین تاثیر را روی ما خواهد داشت و ما شاید غافل باشیم ...
زندگی را با تلخی هایش دوست دارم چرا که نبود تلخی ها و کمبود ها شیرینی ها و داشته ها را بی معنا می کند و آنوقت زندگی می شود خنثی ؛ برعکس اسید ها و باز ها؛ که اجتماعشان بی هدف و خنثی است و جدابودنشان اثر گذار ...
از یک آدم عادی نمی توان انتظار داشت که خصوصیات یک پزشک؛ زمین شناس؛مورخ ؛یا مشاور را یکجا داشته باشد اما به حد کفایت می تواند دقایقش را رصد کند و باز هم می گویم پیش بینی آینده این روزها سخت تر شده و برنامه ریزی را هم به تبع سخت خواهد کرد ...

۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۲۸ مهدی حاجی زکی
سپردن همه چیز به قضا و قدر و اینده شاید کار عاقلانه ای نباشد ...اما گاهی کارساز است ...
هرچه پیش اید خوش آید ...
برایت آرزوی بهترین هارا دارم
انتظار آینده را نکش آینده خودش از راه خواهد رسید
غصه گذشته را هم نخور که هرچه بوده گذشته
دم را بچسب که شاید چند لحظه بعد تبدیل به گذشته ای بشود که حسرتش را میخوری ...

سلام وقت بخیر
دیشب جاتون خالی حرم حضرت معصومه (س) بودیم
توی صحن امام جواد یه ماهی قرمز خیلی بزرگ توی حوض شنا میکرد
ماهیش مثل کوسه بود
یه لحظه اطراف حوض رو گشتیم ببینیم خونساری نمی بینیم آخه حدس زدم کمش حتما اومده قم و ماهیشم اورده ...!!

سلام
حقیقت چیست ؟
حقیقت بودن ؟
یا حقیقت نبودن چیست ؟
زندگی چیست ؟
تو زندگی مون هم شادی هست هم غم .
هم سختی هست هم آسونی
هم مرگ هست وهم حیات...
ولی همه ی اینا ناپایدارند و گذرا
علامه طباطبایی یه جمله ی زیبا دارند : "ما ابدی هستیم"
و این جمله رو تذکر خوبی برای افراد میدونستند
حالا که سختی ها وآسونی هاو....همه گذراند و ما ابدی
پس نقششون در ما چیه ؟
شاید جوابش همون جمله ی قشنگ خودتون باشه
"شاید لازم داشتم ذوب شوم و دوباره قالب‌گیر شوم و آدمی جدید از خودم تحویل بگیرم."
شاید...
آرزوی لحظات خوب وخوشی را برای شما دارم

پاسخ:
لطف داری. امیدوارم سال خوبی مقابلت نشسته باشه.
اون بالای مرورگر اینترنت زدم 5 بقیش اومد ... یه کلیک کردم ... دیدم او ه ه ه ...
مطلب نوشته این هوا ... اولش نوشته بود ``انتظار ندارم بخوانیدش و یا نظری پای آن بگذارید.``
با خودم گفتم : نه، نمیشه ... باید خوند و نظر گذاشت ...
صفر و که خونده بودم . دو تا پاراگراف اول یکو خوندم. گفتم نه فایده نداره ... رفتم که بپرم رو دو ... دو سه خط دو رو که خوندم گفتم : نه فایده نداره ... این پسته فرق داره ...
از اول تا آخرشو خوندم ... تو سه دلم گرفت ... طوری که نفهمیدم چهار و پنج چی شد ... ولی خیلی چیز ها از همین پست یاد گرفتم . و همین پست برام یه سال تجربه بود ...

سلام
آپم

با یه سوال

پاسخ:
سلام چشم.
در اخرین ثانیه ها ی سال نخواندم ولی در اولین روزهای سال جدید خواندم و فکر کردم که چه باید بنویسم چند روز گذشت و به یاد جمله ای از نیچه افتادم"ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست، اما بند گسل دوست خویش تواند بود" و نوشتار شما این گونه بود در دنیایی که در ان زنده ایم و بسیار روبرو می شویم با ادمهای سطحی و به قول دوستی عزیز انسانهایی از جنس زن دایی ها(دلیل انتخاب این عنوان را نمیدانم)!!وقتی با چنین افکار عمیق و ریشه ای برمی خورم لاجرعه سر می کشم و فریاد می زنم جسته ایم انچه یافت می نشود و سر تعظیم فرو می اورم سایتان مستدام

واقعان داریم بزرگ میشیما!
دیدی بابا بزرگ و مامان بزرگارو چه صبور و با طومأنینه(غلط املایی محتمل را ببخشایید)
نشستن و نیگامون میکنن!
مث این فلسفسه های عرفانی که میگه تو دنیا باید شاهد باشی و بی قضاوت همه چی رو دریابی، یه نتیجه ای تازگیا از زندگی گرفتم "که سخترین لحظه ها هم بلاخره میگذره" و خدایی وحشت تصور بعضی چیزا خیلی بیشتر از اصل ماجراست!
وقتی علی رقم توصیت داشتم دلنوشته هاتو میخوندم غم آشنایی"تاکید میکنم غریب نه آشنا" نه از اون لحاظ که غمه رو بشناسما از اون نظر که دچار همزاد پنداری شدم ، دلمو چنگو لی کرد، ولی الان مثه ملوانی که تازه یه طوفانو رد کرده هم خرابم و هم آباد...

پاسخ:
واقعا نظرات خاص میدیا. کیف کردم از ادبیاتت. خراب و آباد باشی همیشه
http://hamidtarighat.blogfa.com/

من که چیزی نخواستم


چــــرا بازدید نیومدی از جایزه محرومی بزرگوار

سلام
من همه نوشته ها رو خوندم. ولی خدائیش به آخرای پست که رسیدم داشت خوابم می برد.
با اینحال به خودم اجازه ندادم بدون خوندن و نظر دادن برم.
سال خوبی رو برای شما آرزومندم.
یا علی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی