ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی


گام معلق لک‌لک

یکی از دغدغه‌های تاریخی بشر مرگ است. مرگ قطعی‌ترین و واقعی‌ترین پدیده‌ای است که انسان با آن مواجه می‌شود. همه آدم‌ها چیزی گوشه ذهن دارند به نام مرگ که گهگاه نشانه‌ها، آن را از گوشه ذهن بیرون می‌آورند و مدتی جلوی چشم می‌گیرند.

زمانی بشر خیال می‌کرد زمین بر شاخ گاوی استوار است اما الآن می‌دانیم گاوی در کار نیست. زمانی انسان خیال می‌کرد زمین مرکز عالم است و خورشید و سایر ستاره‌ها به دور زمین می‌چرخند اما معلوم شد این تصور غلط بوده. زمانی انسان خیال می‌کرد دلیل زلزله انتقال زمین به شاخ دیگر گاو مذکور است اما حالا می‌دانیم دلیلش چیست. زمانی انسان خیال می‌کرد آتشفشان قهر خدایان افسانه‌هاست اما امروز دلایل علمی آن را می‌دانیم....

تصورات انسان از دنیا همواره رو به تکامل بوده و تقریبا تمام پدیده‌ها شامل این تکامل بوده‌اند اما مرگ تنها پدیده‌ایست که از ازل تا الآن واحتمالا تا ابد یک مفهوم دارد: بودن و ناگاه نبودن.
البته درباره دنیای بعد از مرگ اعتقادات فراوان و متنوعی وجود داشته و دارد اما اصل مرگ همیشه یکی بوده: انسانی تا دیروز بود و امروز نیست. موجودی تا یک دقیقه پیش بود و اکنون نیست.

خب تا این‌جای کار مشکلی نیست و اگر بشر قرن بیستم نیامده بود داستان بشر روی کره زمین به خوبی و خوشی تمام می‌شد و کلاغ قصه ما هم به خانه‌اش می‌رسید اما مگر این بشر شیر پاک خورده امروزی می‌گذارد آرام سرمان را زمین بگذاریم!؟

بشر امروز ذره‌بین به دست هر چیزی را برانداز می‌کند و در هر سوراخی انگشت می‌کند تا ببیند داخلش چیست! و این سوراخ هر چه مبهم‌تر کنجکاوی برانگیزتر! و چه چیز مبهم‌تر از مرگ؟ انسان امروز با لبه‌های تیز مرگ هم سر بازی دارد و تا کار دست خودش ندهد ول کن نیست.

نظرگاه‌ها و زوایای بررسی مرگ متنوع و پیچیده‌اند و به این پست هم مربوط نیستند بنابراین می‌خواهم به دو موضوعی که به من مربوطند بپردازم:

1 - مرگ اختیاری

2 - مرگ مجازی

اول دومی: موضوع ساده است؛ مرگ مال انسان است و با خلقت انسان مجازی مرگ او هم می‌شود یک سر ماجرای مرگ. تا قبل از قرن مشعشع حاضر، آدم‌ها همه واقعی بودند و مرگشان هم تابع قوانین واقعی بود اما این آدم مجازی آمد و تمام محاسبات را به هم ریخت. آدمی که یک انسان واقعی خلقش می‌کند و هم او می‌میراندش. گویی انسان خواسته پا در کفش خدا کند و بگوید من هم بلدم خلق کنم و بمیرانم!
خب مسایل فلسفی خلقت به بحث من مربوط نیست اما به هر حال من و شما که درگیر انسان مجازی هستیم درگیر مرگش هم می‌شویم. این انسان مجازی که ظاهرا چند کلمه بیشتر نیست گاهی توی دل ما بیش از انسان‌های واقعی جا باز می‌کند و چه بسا مردنش از مردن انسان‌های واقعی اطرافمان هم غم‌انگیزتر باشد.
من و شما در همین وبلاگستان خونسار تجربه مرگ دوستان مجازی را داشته‌ایم. دوستانی که وجود داشتند و به ناگاه رفتند و ما را با این فکر که کجا رفتند و چرا رفتند تنها گذاشتند و ما هم سعی کردیم مرگشان را بپذیریم و به زندگی ادامه دهیم چرا که به هر حال زندگی ادامه دارد و فرقی بین مجازی و حقیقی آن نیست.

اما اولی: مرگ اختیاری. حتما کلمه اتانازی را شنیده‌اید. اگر هم نشنیده‌اید الآن شنیدید و با کلیک بر رویش می‌توانید معنا و مفهومش را هم ببینید. در یک جمله اتانازی مرگی است برای رهایی از وضعیت دشوار.
مفهوم اتانازی به جوانی مرگ مجازی نیست اما پس از پذیرش ضمنی و در بعضی از کشورها عینی و قانونی اتانازی، حالا دیگر تعریف شرایط دشوار در حال تحول است. شرایط دشوار برای بشر یک قرن پیش درد و رنج جسمی ناشی از بیماری لاعلاج تعریف می‌شد اما امروزه شرایط دشوار می‌تواند شرایط روحی هم قلمداد شود. و دلایل بسیاری از خودکشی‌ها همین شرایط دشوار روحی است که البته به بحث من مربوط نیست.
...
ای بابا این پست هم شده یک پست قاراشمیش و لنگ در هوا. به هر سوراخی که ورورد می‌کنم تهش می‌فهمم که به حرف من مربوط نیست! پس حرف من چیست که این‌طور بال بال می‌زنم برای زدنش!؟
...
اصلا بیخیال آسمان و ریسمان؛ مستقیم می‌روم سر اصل مطلب:
این بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر هم مثل سایر همپالگی‌های معاصرش(بشر را می‌گویم) کنجکاو مرگ است. می‌خواهد ببینید مردن دقیقا یعنی چه؟ می‌خواهد عینی‌تر از تعریفات و شنیده‌ها و دیده‌ها با مرگ مواجهه کند. می‌خواهد ببینید "بودن و ناگاه نبودن" چه مزه‌ای دارد؟ چه حسی دارد؟ چه چیزی را درون آدم تغییر می‌دهد؟ چه چیزی را بیرون آدم تغییر می‌دهد؟ در یک کلام  دوست دارد مرگ واقعی را تجربه کند. اما از آن‌جا که جراتش را ندارد تصمیم گرفته مرگ مجازی را تجربه کند. بالاخره گفته‌اند المجاز یهدی الی‌الحقیقه.
...
قانع نشدید؟ باشد. شاید من هم جای شما بودم قانع نمی‌شدم. آخر این چس‌بازی‌ها به یک چاه‌کن همیشه ته چاه نمی‌آید. این حرف‌ها مال کافی‌شاپ و محافل روشنفکری است نه یک اشکنه‌خور کلنگ به دست.
پس طور دیگری به موضوع نگاه می‌کنم. مطمئنم قانع خواهید شد.
این عبد ناصالح بانک رحیل شنیده. احساس کرده زیادی مانده. احساس کرده وقت رفتن است. احساس کرده وقت چیده شدن است. احساس کرده اگر بیش از این روی درخت جا خوش کند می‌گندد و بوی تعفنش عالم را برمی‌دارد(اگر تا حالا برنداشته باشد البته!). احساس کرده پیر شده، خرفت شده، آلزایمر گرفته، پارکینسون گرفته، دست و پایش می‌لرزد، عقلش کار نمی‌کند، حد درک و فهمش از اطراف، به صفر میل می‌کند. کنترل اعصابش را ندارد. انتظاراتش بالا رفته. به همه چیز گیر می‌دهد. زودرنج شده...
و به تمام این دلایل یا هر دلیلی که خودتان فکر می‌کنید، قصد اتانازی مجازی کرده تا لااقل کارش به ایزی‌لایف نکشد. می‌دانید که ایزی‌لایف خیلی سخت است و این کمش پیر طاقت این یکی را ندارد. شما را به ارواح رفتگانتان  این یکی را برایش نخواهید. خدایی بی‌انصافی است.

البته این را هم بگویم که این مرگ از آن مرگ‌های برگشت ناپذیر نیست. این‌طور نیست که این دوستتان برود و پشت سرش را نگاه نکند و حاجی حاجی مکه. خدا را چه دیدید شاید چند هفته دیگر یا چند ماه دیگر روحی تازه در کالبدش دمیده شد و قبراق و سر حال بازگشتی شکوهمندانه و سلحشورانه داشت. چیزی مثل بازگشت گودزیلا.
...
بگذریم، دوست ندارم خداحافظی را کش بدهم. از آنجا که نه نان بیات خوردن دارد و نه ماست ترش، هر تصمیمی هم باید در موقع خودش اجرا شود. و اگر آن موقع بگذرد مطمئنا بازی لوس و بی‌مزه‌ای شکل خواهد گرفت که همه را منزجر خواهد کرد. در تکمیل دلایلم عارضم به حضور انورتان که: بالاخره همه رفتنی هستیم، چه من و چه شما و چه این کمش بی‌نوا. و فرقی نمی‌کند این رفتن کی باشد؛ امروز، فردا یا چند سال دیگر! پس بیایید در این آخرین لحظات وداع بخندیم و یکدیگر را ببخشیم.
من از هیچ کدام از وبلاگ نویسان و نظردهندگان و خوانندگان اینجا رنجشی ندارم. از همه ممنونم که بیش از سه سال مرا تحمل کردند و برایم وقت گذاشتند. همه شما دوستان من بودید و خواهید بود؛ از ابوالفضل ندیده و باران و ماهان و محمود گرفته تا بزرگان مجلس. به هیچ وجه و در هیچ زمینه‌ای به خودم حق نمی‌دهم طلبکار کسی باشم و اگر کسی احساس می‌کند ظلمی به او کرده‌ام یقین داشته باشد که به هیچ وجه آگاهانه نبوده و قصد بدی نداشته‌ام. بنابراین خواهش می‌کنم به خاطر نیت خوبم ببخشدم.

بدرود


پ.ن:
1 - کامنتدونی من همیشه آزاد بوده و هیچ وقت نظر نامربوطی دریافت نکردم. این نشان می‌دهد خوانندگان اینجا فهم بالایی دارند و با ظرفیتند. اما از آنجا که دیگر نیستم و نمی‌توانم مسئولیت قانونی اینجا را بپذیرم کامنتدونی را تاییدی می‌کنم و تا چند روز به نظرات پاسخ خواهم داد.

2 - هیچ پستی الکی منتشر نشده و هدفی در دل داشته؛ این هدف گاهی معرفی بوی شکوفه آلوچه - به عنوان قسمتی از طبیعت که شاید مغفول واقع شده - و گاهی بیان مشغولیت‌های فکری خودم بوده اما عموما حول مسایل فرهنگی و اجتماعی و شخصیتی دور زده و معمولا هم زمان‌دار نبوده. پس دوستان تازه اگر خواستند بیشتر بشناسندم سری به آرشیو بزنند.

3 - تیتیر مطلب نام فیلمی از آنجلوپولوس است که من دوستش دارم. گفتم دم آخری کلاس کار را بالا ببرم!!

4 - قربون شما




۹۱/۰۳/۰۶
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۵۱)

پیله تنهایی به دور همه پیچیده!
دارد خفه ام میکند، اما من پیله تنگ خودم را بیشتر از هیاهوی دنیای از همه جا بیخبر دوست دارم.

خدا کند که زود بیایی

پاسخ:
موافقم.
البته من از تعبیر پیله تنهایی برداشت منفی ندارم. به نظرم لازمه گاهی دور خودمون حصار بکشیم و به خودمون برسیم. این کار سخته ولی لازمه.
به خاطر همه کامنتهای قشنگت ممنونم.
قدم ما ظاهرا سنگین بود و لی اشکم را در آوردی کاش اصلا نیامده بودم کاش

پاسخ:
نفرمایید ماه ناز خانم. من با آرامش و شادی دارم میرم و قبل از اومدن شما قصدش رو کرده بودم شرمنده که مصادف با اومدن شما شد. راستی بد نیست وبلاگ بزنیدها.
۰۶ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۵۱ مهدی حاجی زکی
همونطور که گفتی هیچ چیز وبلاگ کمش بی منظور و بدون دلیل نبوده
مطمئن هستم اتانازی حضرت اشرف هم بی دلیل نخواهد بود
راستش یک صفحه تایپ کردم که منت کشی کنم تا از تصمیمت منصرف بشی اما بعد دیدم اولا تو هم برای خودت دلیل داری دوما اگه خودم تو موقعیت تو بودم دوست نداشتم کسی منصرفم کنه
پس امیدوارم اون آمپول هوا یا چه میدونم استکرنین که به جسم مجازیت تزریق کردی اثر نکنه و دوباره برگردی
همیشه برام مهم بودی و مهم خواهی بود
حتی همین پست آخریم؛ خیلی صبر کردم بیای بعد جواب کامنتها رو بدم که نیومدی
در کل برات آرزو بهترینها رو می کنم
نمی تونم ناراحتیم رو پنهون کنم ولی هرکسی صلاح خودشو بهتر می دونه
توی یه پست جدا گونه به این مرگهای مجازی خواهم پرداخت
امیدوارم لاقل اونجا ببینمت
عزیزمی مثل همیشه ...

پاسخ:
خیلی خیلی ممنونم که به تصمیمم احترام گذاشتی. این یعنی احترام به حریم خصوصیم. همونطور که گفتی لازم میدونسم فعلا نباشم. 
امیدوارم زودتر عطش برگشت پیدا کنم چون بدون عطش نمیتونم جایی باشم.
حتما پستت رو میخونم و نظرم رو میگم. 
خیلی دوستت دارم.
اگه مطمئن نبودم که بر میگردی این پیامو نمیذاشتم .
منتظرم .

پاسخ:
حس و حال الآنم طوریه که خودمم نمیدونم کی برمی‌گردم اما امیدوارم زودتر برگردم. ممنون.
۰۶ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۱۷ دختر کاغذی
کمش عزیزم سلام
آمدم مثل همیشه تا پست های قشنگ بخونم
آمدم اما اینبار با اشک برمیگردم
خیلی نامردیه که دارید میرید
دوست داشتم نوشته هاتون
منتظر میمونم که برگردید

پاسخ:
سلام بر دختر کاغذی دوست تازه و عزیزم. 
نه نه اشک نریز این تجربیات برای آدم خوبه. هم برای من هم برای تو. باید تمرین کنیم محکم باشیم.
فقط می‌تونم بگم ممنون از لطفت صادقانه‌ت.
خداحافظی نه تازه میخوام هویت کمش رو بشناسم وبه همه معرفی کنم 1چند وقتی استراحت کنید وبا آرامش برگردید به امید بازگشت آقای کمش با مطالب قشنگ وجذابتر

پاسخ:
به به رفیق تازه. اینم از بازی‌های روزگاره که وقتی داری میری یه دوست تازه پیدا میکنی. ممنون حمید جان. 
اگر هویت رو چیزی غیر از مشخصات شناسنامه‌ای بدونیم فکر میکنم من از شناخته شده‌ترین آدمهای اینجا باشم. نوشته‌هام به بهترین نحوی منو معرفی می‌کنند. اگر دقیق و درست خونده بشند.
۰۶ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۳۰ دختر کاغذی
کمش عزیز اگر وبلاگ 3 ساله تو پیر شده و وقت رفتنش پس من چی بگم؟

پاسخ:
تو دنیای واقعی هم رفتن به سن و سال نیست ای بسا کودکی که زودتر از پدرش میره.
به نظر من رفتن وقت مخصوص داره و باید اون وقت مخصوص رو شناخت و در تصمیم محکم بود. من سعی کردم باشم.
Ghabl az inke edame matlab ro kamelan bekhonam begam ke chera in poste khodahafeziton ba in chenin posti darbare marg hamsoo shodeh.
Bargardid. Kheili beheton adat karde bodim. Midonam ke esterahat lazem darid ama omidvaram in esterahat tolani nashe.

پاسخ:
از لطفتون خیلی ممنونم. خب به هر حال اینم خودش یه ماکته از مرگ. لااقل به عقل من این‌طور رسید. اگر تشبیه خوبی نیست عذر می‌خوام.
خودمم امیدوارم زودتر برگردم.
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها ناخودآگاه لبخندی روی لبانمان می نشاند…!
چه حس زیبایی است
چقدر دوست دارم این لبخندهای بیگناه را
و چه بیشتر دوست دارم این بعضی ها را …


او که خوب حافظی‌ست؛
هر وقت خداحافظی می‌کنی اما،
فکر کن تو باید چگونه مراقب خودت باشی

پاسخ:
دقیقا برای حفاظت از خودم دارم میرم. 
با این که در مجموع کلمات کمی رد و بدل کردیم اما همیشه این محبت رو از کلماتتون حس می‌کردم و خوشحال می‌شدم. به خاطر همه چیز ممنونم و امیدوارم همیشه موفق باشید.
چه داغى مجازى بر دلمان نهادىد٠ اىن مرگ مجازى پىش بىنى شده بود٠ در پست ًبر چه مى گرىمً گفتم که بوى طناب مى اٛىد٠ به نظر من اىن مرگ مجازى نىست اىن ىک خودکشى است٠خودکشى کسى که بقول خودش از احساس پىرى است٠ ًاحساس کرده زىادى ماندهً اىن نشان از احساس بى ثمرى است٠ حال باىد دىد چرا کمش احساس پوچى در دنىاى وبلاگنوىسى کرده٠ کمش: اگر مىخواهى مرخصى بروى برو اما براى خودکشى و بقول خودت مرگ مجازى , بدان تو خودت تنها نىستى٠ توىى و وبلاگنوسان٠مسئولىت دارى٠چطور مى توانى تنهاىشان بگذرى٠ ما همه از تولد کمش مسرور شدىم و از رفتنش داغ به دل٠خىلى غصه ام شد اما امىدوارم به زودى برگردى٠    
 
باْعرض معذرت از اىنکه ى هاىم بى نقطه اند٠ اىن فارسى نوىس اى پد که امروز بخاطر شما گرفتم چه بى نکفته است٠ به امىد بازگشتتان٠

پاسخ:

 دقیقا وقتی گفتید بوی طناب میاد احساس کردم تله‌پاتی دارید. 
حق با شماست نوعی خودکشیه که دقیقا نشان از پیری و بی‌انگیزگیه. یا شاید خستگی یا احساس خلا یا هر چیز دیگه... 
البته نمیشه با معیارهای اخلاقی خودکشی واقعی قضاوتش کرد اما موافقم که باید متوجه مسئولیتهامون هم باشیم.
باور کنید احساسم اینه که مسئولیت الآنم رفتنه. امیدوارم درست تشخیص داده باشم و رفتنم اثر لازم رو بر خودم و دوستانم داشته باشه.
به خاطر من؟ خیلی لطف کردید. این بینکفته هم از اون اصطلاحاتی که من عاشقشم 
به خاطر همه چیز ممنونم.
فصل امتحاناست ... گذری بر وبلاگ مزبور داشته ... از قرار معهود شخص کمش قصد متارکه ی محیط را دارند ... بر قرار معمول به دلیل درازای مطلب طاقت خواندن نبود ... اما با این تفاوت که در این روز کسی بود که مختصری از مطلب را ادا کند ... نظرات فوق الذکر مهر تاییدی بر مخلص بود ... جزوه گذاشته و دست به کیبورد شدیم تا بگوییم ... Goodbye dear komesh ... که حقا این شیوه ، شیوه ای بس درست و صحیح است ... اما چه کنیم که دیگر انگیزه ای از زدن رقم ''5'' در مستطیل سفید نداشته ... به هر حال : سفرت بخیر اما تورو دوستی خدارا چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا!

پاسخ:
وییییییییییییییییییییییک! کویر وحشت کدومه؟ باز شروع کردی چرت و پرت گویی فاضلانه!!؟ اصلا معلوم هست کجایی؟ 
برو درستو بخون بدو برو . پله‌های زیادی از علم موندن که معطلن تو پا روشون بذاری. 
میدونی بدی روزگار چیه؟ اینکه تا نری هیچکی قدرتو نمیدونه
من نه شما رو میشناسم و نه تا حالا مطالبتون رو خونده بودم اما این مطلب آخرتونو که خوندم بی جهت دلم گرفت...
مواظب خوبیهات باش...

پاسخ:
لطف داری عزیز
با حرفت موافقم به هر حال این یه عادت بشریه. البته قدر دونستن رو به به و چه چه و کف زدن نمیدونم بلکه مهمترین قدرشناسی رو فهمیدن آدمها میدونم. چیزی که من گاهی دریافتش نکردم. و البته این از بازیهای روزگاره و کاریش نمیشه کرد. 
مجموعا راضی‌ام و غمی نیست رفیق تازه.
براتون آرامش آرزو می کنم .
موفق باشید .

پاسخ:
ظاهرا تو هم دوست تازه‌ای شایدم خواننده خاموش. 
در هر صورت ممنونم رضا جان.
فردا به یکی از دو شماره زنگ بزن حتما صبق فول خودت منتظرم(نامرد)

پاسخ:
جان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کدوم دوشماره!!!؟ 
کدوم قول!!!!؟
حمید این دم آخریه اتله دانم تاق نگنو یا نه...
خیلی چاکران
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتیم نه از روی مجاز

مجازی در کار نیست که تصور از هر حقیقتی، راست تر می نماید
امیدوارم دنیا بر کامتان باشد و از آنچه انجام می دهید لذت ببرید، چه نوشتن در وب و چه ننوشتن.

پاسخ:
تو پست "تصویر ما، خود ما" منظورم تقریبا همین بود که الآن گفتید. تصور، مجاز، حقیقت... 
ممنون از لطفتون.
سلام
من که فکر کنم از پا قدم من هست
بابا دمتگرم دیگه تا مااومدیم یکی میخواد بره

پاسخ:
سلام
نه زایله جان. همونطور که نوشتم تصمیم مال قبل بوده و فقط به تعویق افتاده. اتفاقا اومدن تو میتونه رنگ و بوی تازه بیاره و فضا رو قشنگ کنه. کاش میتونستم باشم و بیشتر با هم رفیق شیم. حالا هم چیزی نشده زندگی ادامه داره.
امیدوارم پر انرژی برگردید

پاسخ:
امیدوارم. امیدوارم
۰۷ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۵۵ خلدستان طریقت
تقدیر وتشکر
از جناب حاج سیدداود شاهولایتی
من به عنوان کوچکترین خوانساری
اگر بپذیرید در چندروز اخیر در خوانسار
با اکثر مسئولین ودست اندر کاران دیدار و مراوده ای
داشتم و اگر ممکن نشد خدمت بزرگواران دیگر
برسم از کم لیاقتیم بود وشاید هم از کمی وقت
به هر حال بدینوسیله از همه بزرگوارانی که
دست اندر کار برگزاری آن مراسم باشکوه
بودند تقدیر می کنم
دست مریزاد عرض می کنم
و آرزوی توفیقات روز افزون دارم
از جناب صدیقیان جهت اطلاع رسانی ممنونم
خلدستان طریقت
--------

جهت اطلاع

پاسخ:
و با تقدیر و تشکر از شما به خاطر تلاشهاتون.
۰۷ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۳۴ حمید امینی
چی شده؟
اگر کسی خوبی های تو را فراموش کرد، تو خوب بودن را فراموش نکن!!! )) کوروش کبیر
این

چندمین بار است ؟

که می آیدم

تو نمی آیی

هنوز هم

خیال آمدن نداری

دلم

دستم

زندگی ام

تشنه مانده است.

بی نان بودن آسان است

بی تو بودن را

چه کنم ؟
وقتی پیله تنهایی رو به دور خودت می بندی ،غصه نخور

چون آخرش پروانه میشی


کسی می گوید سر خود بالا کن ، به بلندا بنگر



به بلندای عظیم به افق های پر از نور امید



و خودت خواهی دید و خودت خواهی یافت



خانه ی دوست کجاست . . .



خانه دوست در آن عرش خداست ،



خانه دوست در آن قلب پر از نور خداست



وفقط دوست ، خداست . . .

کمش جان امیدوارم هرکجا که هستی در پناه خداوند مو فق وموءید باشی
مادوست نداشتیم کمش جانی که خوب میفهمید و خوب مینوشت, به این زودی خدا حا فظی کند امیدوارم زود برگردی کمش جان اکر از کامنتهای بی سرو ته ما نا را حت شدی ببخشید ما دوستت داریم و دوست دارم مغازه ببینمتان مو فق باشید

پاسخ:
اوه حمید جان قضیه دیگه اینقدر هم هندی نیست. سخت نگیر نه به خودت نه به من. لطف داری و چیزی ندارم بگم الا تشکر و اظهار شرمندگی. 
بابا ما که هر روز نباشه یه روز درمیون یا خودمون یا دخترمون (یکی دو سال دیگه هم پسرمون) در دکون شما پلاسیم!!
چاکر مرام شما هم هستیم دربست
ادگو بشه خا بش

ولی سختو بخچه من که همیشه اولین بار اتومیدان وب توم ادی
بعد حتما حتما نظرا و جوابا و احترامی که بخچه نظرامون قائلیده و ............................

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا




پاسخ:
نربم رودم نربم. مسره گنه یاددواشو 
وحالا اول راه و خداحافظی یه دوست خوب

یه دوست جدید و جالب

کسی که هرگز تا به حال ندیدیش ونمیشناسیش

شایدم دیده باشیش ولی نمی شناسیش

به ظاهر نمی شناسیش

ولی میدونی که مهربونه و حساس

کسی که به ارزشها پایبنده و آرمان گرا

کمش عزیز امیدوارم یه چند مدت استراحت کنی و دوباره با انرژی بیشتری برگردی
منتظرت می مانیم...

پاسخ:
خیلی لطف داری ممنونم. امیدوارم زودتر برگردم.
سلام
خیلی وقت نیست مطالب شما رو می خونم ولی چیزی که مورد خوشایندم بود تفکر به روز و خیلی دربند احساسات نبودن شمابود.
هرکسی درهر مرحله ای ممکن است نیاز به تغییر یا استراحت یا خلوت یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم داشته باشد
ولی رک بگویم طریقه ی بیان این نوع نیاز مهم است رفتن شما محیط وب را اشفته کرده نیمی از این اشفتگی به خاطر رفتن کسیست که اهل وبستان به او وابسته شده بودند ونیمی دیگر از این آشفتگی به نظر من متنی است که شمانوشتید
در بیان این نیاز لازم نبود سخن از مرگ و اتانازی و...گفته شود
می توانستید به گونه ای این استراحت را اعلام کنید که احساسات این افرادکمتر خدشه دار شود
فکرتان پاینده امیدوارم برگردید وتعاملات فکری بیشتری با هم داشته باشیم

پاسخ:
لطف دارید شما ممنونم از تعریفهاتون.
نمیدونم والا شاید خوب بیان نکردم اما به هر حال حسم واقعا همین بود که گفتم بدون هیچ اغراقی. تفکر و حرف زدن درباره مرگ برای من خط قرمز نیست حتی به نظرم لازمه و دوست داشتم این حسو به دوستام هم منتقل کنم مثل بیشتر پستهام که قصد داشتم مطلبی رو بیان کنم.
به نظرم لازم بود این وابستگی(که فکر نمیکنم برای همه بوده باشه) قطع بشه. این هم یه مرحله از دوستیه.
باز هم ممنونم و عذرخواه.
۰۷ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۳۳ ناصرالدین شاه
والله خوب مملکتی است
هی بُرد هی بُرد است به خدا ...
بلانسبت طویله هم اینجور نیست که هرکسی هروقت خواست برود و بیاید
به جقه تاج همایونی قسم
تو که رفتی و قرار هم نیست برنگردی
اما به جان انیس الدوله
به قد و قامت بیست پنج سانتی ولیعهدمان مظفر
من بعد کسی بدون اجازه همایونی برود یا بیاید می دهیم از حلق آویزانش کنند تا عبرت دیگران شود ...
این چه بساط چه فیلمی است ؟

پاسخ:
به جقه همایونی قسم اینجایش را نخوانده بودم. البته شاهیت شما هنوز آن طور که باید و شاید منعقد نشده و ما رعیتهای اطراف دربار هنوز عادت نکرده‌ایم به حساب بردن این است که اینطور شد والا حتما جهت کسب رخصت خدمت میرسیدیم قربان آن پر تاج همایونی.
ایام به کام و تاج و تخت و اندرونی همایونی مستدام.
راستش شوکه شدم همیشه وبلاگتون رو میخوندم، و مطالبتون رو دوست داشتم هر چند خیلی کامنت نمی ذاشتم. امیدوارم این دوره غیبت خیلی زود تموم بشه و سرحال و پرانرژی برگردید.

پاسخ:
شوکه برای چی؟ شما که خودتون در این رفتنها ید طولایی دارید...
به هر حال ممنونم از لطفتون. امیدوارم هر جا هستید خوب و خوش باشید.
به دنبال کسب تجربه در این دنیای مجازی قدم نهادم تا بجویم آنچه که در دنیای حقیقی نیافتم ارام ارام پابه پایتان امدم و مطالبتان و یا به زبان دنیای مجازی پست هایتان را خواندم و نظر گذاشتم از دوستانتان مطلبی خواندم که بیان می داشت در دنیای مجاز ی نمی شود احساسات کامل را ابراز داشت و شاید تنها با آن شکلک ها بخشی از احساسات قلبی را بشود ابراز نمود ولی من با همان نحوه نوشتن ها یافتم احساسات صادقانه و قلبی دوستان را و پاسخ دادم و....ولی نمیدانم چرا هنوز مصمم نشدم در ایجاد وبلاگی شاید اینگونه زحمت دیگر دوستان هم کم می شود و لازم نیست قدم رنجه کنند و نظر بگذارند چرا که اکثرا این عدم دفت و توجه در خواندن پست ها را به وضوح یافتم بعضی از دوستان می ایند که شما هم بروی ...به هر حال نمی دانم چرا پایم همچنان سست است و با رفتن شما و.....سستر نیز می شود اینجاست که می شود درک کرد که بله در دنیای مجازی هم زنجیره هایی از عاطفه شکل خواهد گرفت که باید با تمام وجود حفظش نمود و یا دل به دریا زد و دلبسته نشد که ظاهرا این با صفات من نمی خواند پس هنوز برایم زود است قدم بگذارم در دریایی که موج خون فشان دارد. و به احتمال قوی من هم بروم به دنبال جستجوی خویشتن خویش چرا که ره گم کرده ام شدید!

پاسخ:
- من الان سه سال یادداشت روزانه دارم که هر کدام از این یادداشتها روزی و فکری را نشان میدهند. الان که به بعضی افکار سابق نگاه میکنم میفهمم نسبت به ان زمان در چه نقطه‌ای هستم. الآن ممکن است آن نظر سابقم را رد کنم و این منحنی فکری مرا نشان میدهد...
- به نظر من کسی که برای جلب توجه دیگران بنویسد نه حرفی برای گفتن خواهد داشت و نه توجهی جلب خواهد کرد. انسانی که به خودباوری رسیده باشد چون گل بویش منتشر خواهد شد اما کسی که برای جلب توجه بنویسد همچون طبل میان تهی است و فقط سر و صدا دارد. 
- وبلاگ نویسی هم نوعی ارتباط است و اخلاقیات خاص خودش را می‌طلبد اما موافقم که در بند نظرات بودن یکی از اشتباهات وبلاگ نویسی است.
۰۸ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۳۲ دختر کاغذی
کمش عزیزی که تازه بات آشنا شدم
بیاو به خاطر بچه ها نرو

پاسخ:
دختر کاغذی عزیز از لطفت ممنونم اما خواهش میکنم من رو هم درک کن.
مون و تو تصمیممون بگفتی بشمین خدا شاهدو مون از تو اطلاع نارت گه ادگو چه کره انگار به قول خود تله پاتی دارمین(به لاله اشک بیات)

اون شی گه بومیان یک کش بمدی تعجبم کرت حیل وسه گنایان شیفت کاریم به بترسایان ابی فردا بیدرنبه پیشتام شماره بینا شای یگ رو.... بخجه دونفرم بینابه بل بواژان تو و خوا

اون تیلیفونژ کرت اون جی اژگوا بشو اما........تو تیلیفونت نکرت

درد هم ادفیممین بی اینگه از هم خبر داربمین

این شماریه داربه


...







....














....











...















..








...


















..












...
...















.
.




























اهک خصوصی بیدواژان
نله ابی خیلی خیلی مسر گنانا

زی ورگرد


پاسخ:
ابی چونه بینخوس. چار سال ژیر و بالا فرخه نکرو
نمیدونم چی بکم خوشحال بودم حالا که از خوانسار دور شدم دوستان تازه دارم

امیدوارم این خداحافظی برای همیشه نباشه

پاسخ:
لطف دارید ممنون. هنوز هم دوستان زیادی اینجا هستند. 
امیدوارم.
درکد کران

کمش همیشه هوژ

اگ ادگوا ورگرده ابی با اسم کمش نوره کمش 2 و نزنان از اینا

تو خا کسی نژتشناسیده این مهمو

اما مون همه از همه چیم خبر دارنده خوم امگوا اینجور بو ناراضی نیان

همین گه هیدان ظاهر و باطن

پاسخ:
من چاکران
خیلی خبو که راضیه. 
به پیشنهادد فکره کران.
من وبلاگ وشکو را میخوندم اخرین پستش از شما گفته بود هر چند اصلا نخوندم پستاتونو و این اولین سلام منه اما از ته قلبم امیدوارم هر چه زودتر برگردین و این سلام من با خداحافظی شما همراه نشه................

پاسخ:
سلام به شما. این پست چند دوست تازه نصیبم کرد. ممنون.
۰۹ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۲۳ انیس الدوله
شما مردان ولایت پارس در بی وفایی لنگه ندارید
هنوز ما نیامدیم شما رفتید

پاسخ:
عذر خواهم بانوی بزرگ اما کجای این بی‌وفایی بود؟ یعنی واقعا باید با کفن سفید میرفتم تا بی‌وفا نباشم؟
هم حقتونه ششصدتا هووی دایم و موقت داشته باشید.
برید بچه ها!
چاییتون سرد میشه ها!
برید...اما آهسته.

(حسین پناهی)

پاسخ:
باشه آهسته میریم ولی دیگه همه چیزو به این بیچاره نچسبونید!:)))
"به نظر من کسی که برای جلب توجه دیگران بنویسد نه حرفی برای گفتن خواهد داشت و نه توجهی جلب خواهد کرد. انسانی که به خودباوری رسیده باشد چون گل بویش منتشر خواهد شد اما کسی که برای جلب توجه بنویسد همچون طبل میان تهی است و فقط سر و صدا دارد. "واقعا لذت بردم مرسی در پناه حق در حد ایجاز بیان کردید آنچه باید دلنشین بود و بر دلم نشست درسی بس عظیم

باشی یا نباشی ...

دوستت دارم تو ذهنم همیشه جاودانه ای

سلام
چه حیف آخرش نشناختیم شما رو رفتی
خدا بیامرزدت
منتظر معجزه زنده شدنتان به دست عیسی دمی هستیم.

خبو که ادگو بشه

شما خا همژ یادره

پس کی شروع گنو رفتند


نکرو قضیه این فوتبالیستا هو که هی اژونگو بشنده اما همژ بیدرنده

از دل که نمیروی ... میروی ؟
هنوز نرفتی پس چرا؟؟؟؟
وقتی جواب نظراتو میدی یعنی یا هنوز نرفتی، یا برگشتی.
هوم؟
در چه حاله

مون خا داران نفسا آخرم ادکشان

تو چیشد کشه
تو خو همون نفسه کشه مون فاتحم ورخونکا داژه نه بور بین...چشمهایش
خدا نگهدار
من اولین باری که برای شما می نویسم ولی همیشه مطالبتون رو مطالعه می کردم.
خیلی تصمیم عاقلانه ای گرفتید و کار به جایی انجام دادید.
نام مجازی مرگ مجازی میاره
امیدوارم موفق باشید و با واقعیت برگردید.
ضمن اینکه شما به زودی باز خواهید گشت.
حتی حس می کنم الانم خداحافظی شما مجازی و شما حقیقتا وارد عرصه وب لاگ نویسی شدید
سلام
فکر نمی کردم دو هفته منو نبینید اینقدر روتون اثر می ذاره!!
شما که اینقدر به من وابسته بودید چرا چیزی نمی گفتید آخه؟
این استراحت شما هم شده مثل استراحت معروف شاه که گفت:
مدتیه که احساس خستگی می کنیم. چند وقتی در خارج از کشور استراحت می کنیم و باز می گردیم.
البته امیدوارم که شما واقعاَ برگردید.
راستی این "اتانازی" که افتاده روی زبون همه یعنی چی؟!
۱۷ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۱۳ حمید مطربه
بیدره خا همون مون بمرتان به کل
ادینان همون بیدردین

پس کی متولد ادگندین!!؟؟
۲۰ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۰۹ مهدی حاجی زکی
هرچه تلاش می کنم اینجا نیایم
نمی شود که نمیشود
روزی دو بار می خوانمت
هرچند تکراری باشد اما از این روزهایی که می گذرد که تکراری تر نیست!!
نمی دانم تا کی می خواهی ادامه بدهی
اما ...
ولش کن
سلامت کهباشی برای من کافی است
روزی برخواهی گشت ...
دیگه نمیشه سلام کرد، دیر اومدم اونم خیلی، فکر کنم دیگه رفتی، من تازه دارم با شماها آشنا می شم، حیف شد که نشناختمت

رفتنت مبارک
سلام کمش عزیز
ما همچنان به یادت هستیم و چشم به راه که برگردی.
بیا بیرون از چاه تنهایی.
با ماش استاد.
درود بر تو کمش عزیز

به قول شاملو:
مرگ را زیسته ام من
به آوازی غمناک... غمناک...
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...

و به قول پناهی:
سلام
خداحافظ
چیز تازه اگر یافتید، بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این در گمشده بر دیوار...

بدرود.
اگه برگشتید بروزم


یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی