ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

و اما خداحافظی

۱۸ مهر ۱۳۹۱

همان‌طور که بر همگان واضح و مبرهن است این پدر پیرتون هنوز مختصر مشاعری براش باقی مونده که بی‌دلیل سر به بیابون بی‌وفایی نزنه. دلایل رفتنم رو تو پست خداحافظی به صورت اجمالی و کلی گفتم و البته الآن هم نمی‌خوام بشکافمشون بلکه باز هم به صورت اجمالی توضیحکی می‌دم:

من گاهی در شرایطی قرار می‌گیرم که مجبور می‌شم توقف کنم و یه نگاهی به پشت سرم بندازم. گاهی یه چیزایی تو اطرافم و یا تو خودم می‌بینم که احساس می‌کنم یه جای کار می‌لنگه، احساس می‌کنم این نبود آنچه می‌خواستم. احساس می‌کنم خسته شدم. احساس می‌کنم یه چیزایی بد جور داره اذیتم میکنه. و این "یه چیزایی" که می‌گم می‌تونه خیلی چیزا باشه...

مجموعه شرایط روحی و روانیم زنگ خطر رو به صدا درمیاره و میگه کمش مواظب باش. کمش رفتی تو فرعی، زدی تو خاکی. کمش مشکلی وجود داره، اجازه نده اشتباهاتت زیاد بشه. هدف تو این نبود. قرار نبود اینطور بشه که شده. و حالا که شده مهم نیست؛ به خودت بیا و اوضاع رو سر و سامون بده...

خب من معمولا به محض شنیدن این آلارم ترمز نمی‌کنم. می‌گم بذار یه چند کیلومتر دیگه جلو برم. شاید آلارم قاطی کرده شاید مشکلی نیست شاید راه درسته. یا شاید این راه جدید هم راه بدی نیست. شاید نقشه من قدیمی بوده و این راه توش نبوده. شاید این راه بهتریه و...

به هر حال این بار هم یکی از همون بزنگاه‌های زندگیم بود که آلارم رو شنیدم و مجبور به بررسی شدم و برای باز تعریف خودم و اطرافم مجبور شدم درنگ کنم و برای این درنگ نیاز داشتم از اینجا فاصله بگیرم و وقت بیشتری به خودم بدم و اجازه ندم اینجا برام نقش مسکن و یا مخدر ایفا کنه و  این شد که شد.

اینو هم اضافه کنم که من ترجیح می‌دم هی تو فرعی و خاکی و حتی بیابون ناشناخته بیوفتم و راه‌های نشناخته رو امتحان کنم تا اینکه تو یه مسیر مشخص و از پیش تعیین شده حرکت کنم چرا که یه روز به راه‌های موجود مشکوک شدم و نتونستم دیگه بهشون اعتماد کافی داشته باشم. و پر واضحه که این نوع زندگی علی‌رغم شیکی و باکلاسی و وسوسه‌انگیزیش خیلی سخت و طاقت فرساست. کاش من هم راهی مشخص و با هدفی مطمئن و روشن داشتم و به جای این چپ و راست رفتن‌ها با خیالی آسوده تو راه مشخص جلو می‌رفتم. چه می‌دونم شاید همین روش هم خودش یه راه مشخصه. شاید اینجا هم نسبیت حاکمه...

در مجموع معتقدم به بعضی از آدما پایه‌های محکمی برای ایستادن داده شده و بعضی هم از بین پایه‌های موجود انتخاب می‌کنند. اما بعضی‌ها باید خودشون پایه‌های مخصوص خودشون رو بسازند و روش بایستند. متاسفانه تا الآن من از گروه سوم بودم...

...

بگذریم...

دلم تنگ همتون شده بود و تنگتر بعضی‌ها. چه اونایی که هستند، چه اونایی که نیستند. چه روشنا و چه خاموشا. رسما و صمیمانه و متواضعانه و دوستانه و رفیقانه از کسانی که نگرانم شدند پوزش جزیل می‌طلبم. به بزرگی دلای بزرگ و قشنگشون ببخشند و بدونند منم در حد وسع و امکانات و اختیاراتم نگرانشون بودم و دلشوره‌ها کشیدم کشیدنی... امیدوارم روزی فرصتی برای جبران پیش بیاد.

 

خب ذهنتون رو بیش از این مشوش نکنید و برید این موسیقی مزخرف رو دانلود کنید و با گفتگوی سازها خلوت کنید.

 

 

 

۹۱/۰۷/۱۸
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۱۶)

وایییییییییییییییییییییییییی
تو چقد خوبی...............................................
چقد دلم میخواس مثل تو بودم..............................
واییییییییی.................
تو که اینقد خوبی به وبلاگم سر بزن... ;)
جات خالیه اونجا!
اگه تو هم نیای تنها میمونم :(((

راستیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اگه این روبوت مزخرف رو حساب نکنیم، اولللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل!
پاسخ:
بهلول جان خوبی بابا!!!!؟
تو پست اولی بعد از برگشتنتون شوکه شدم که دیدم گفتید با مدیریت جدید. سبک نوشته همون رو می گفت. فکر کردم وبلاگتون رو واگذار کردید. اما این پست همون کمشه که همیشه سعی می کنه رفتارش مورد پسند همه باشه برا همین هی دلیل میاره.
آره گاهی آدم دوست داره که دور بشه اما این کشش زورش بیشتر از پسکش هست.
پاسخ:
خود این پاسخ هم نشون داد خیلی خودمو توضیح میدم نه؟!!!
سلام
لذت بردیم از این بحر طویل.
ظاهراً این مدیریت جدید یه جورایی با اون قبلیه نسبت داره.
چون هر دو تاشون وقتی گوش مفت گیرشون میاد دیگه ول کن نیستند.
عزیز من، جناب مدیریت جدید شرکت "کمش گستر وبلاگان" اینجا ملت عادت دارند کوتاه و خلاصه بخونند.
از ما گفتن بود.
جالب اینجاست که هر چی هم طولانی بنویسی بازم همه دوستت دارند و می خونندت!
مخلص کلام: کوتاه بنویس، مثل من!
اینجا چه خبره ؟
پاسخ:
هیچی یارانه ها رو ریختند!
اوووووووووووووووووهه
این داستان بو یا رمان یا....؟

شرمنده من همش رو نتونستم بخونم فقط همون اولاش رو خوندم-به هر حال ما همه جورتو قبول داریم


در ضمن بروزم


یا علی
پاسخ:
پس فقط اومدی که بگی به روزم!!؟ اونو که خودم از لینکدنی بغل وبلاگم میفهمم.
یادم نیست کجا ولی خوندم:
یه جنگل بکر بود که هیچکس جرات نداشت ازتوش رد بشه.و همه ی ساکنای دورو برش ترجیح میدادن جنگلو دور بزنن ولی از توش رد نشن!
تا اینکه یه روز یه گاو دلشو میزنه به دریا و از اونجا رد میشه، و بخاطر اینکه خیلی باهوشم نبوده یه مسیر سخت و پر پیچ و خم و طی میکنه، و بالاخره میرسه لب جاده.
جالب اینجاست که بعد از اون همه از رو رد پاهای گاوه از جنگل عبور میکنن و انقدر این ادامه پیدا میکنه که اون مسیر تبدیل به یه جاده میشه! و هیچکس حتی یکبار سعی و جرات نمیکنه که راه های دیگه رو هم امتحان کنه...


سفر یگانه فلسفه ی زندگی مسافر است...
پاسخ:
جالب بود خصوصا کانسپت گاو!
۱۹ مهر ۹۱ ، ۱۶:۴۲ مهدی حاجی زکی
یاد آیه ای از انجیل افتادم که گمونم تو یکی از کتابهای شریعتی خونده بودم
می گن انجیل رو تحریف کردند اما گمون نکنم کسانی که به تحریف کتابهای آسمانی می پردازند اونقدر شعور داشته باشند که یه همچین جمله ای خلق کنند
از این جمله کاملا پیداست که حرف و سخن یک پیامبر الهی است:
"ای انسانها از راههایی مروید که روندگان آن بسیارند! از راههایی بروید که روندگان آن کم اند!"
یادم میاد بعد از خوندن این جمله همیشه سعی میکردم از جاهایی برم که کسی کمتر رفته یا نرفته !
کارهای بکنم که کسی نکرده
بهتون پیشنهاد می کنم شما هم این کارو بکنید
باور کنید به من که احساس خوبی داده
مثلا همیشه با موتورم از توی شهر می رفتم و گاهی پیش می اومد که کسی رو ببینم و یاد ماجرایی بیافتم و اعصابم داغون بشه !!
اما بعد که راههای فرعی رو امتحان کردم دیدم آرامش بهتری دارم ضمن اینکه می تونستم از طبیعت هم لذت ببرم ...
نمیدونم ربطی داشت یا نه ولی خیلی دلم می خواست این مطلبو یه جا عنوان کنم ...
پاسخ:
ضمنا آدم معمولا خیال میکنه از راههایی میره که دیگران نرفتند. تقریبا بالای 90 درصد زندگی مردم هر جامعه شبیه همه.
۱۹ مهر ۹۱ ، ۱۷:۳۶ مهدی حاجی زکی
قربونت برم ما فهمیدیم شما چی فرمودی
منظور من با دوستان مخاطب بود
در ضمن موسیقی مزخرفت رو هم گوش دادم اصلا هم مزخرف نبود اتفاقا باهاش حال کردم

پاسخ:
گفتم مزخرف تا توقعتون بالا نره و از موسیقی لذت ببرید. خودم دوستش دارم.
از اسمی که واسه خودت انتخاب کردی میشه فهمید نگاهت همیشه به موضوعات عمیق بوده و هست. اندکی حست رو درک می کنم و شاید اندکی به همین درد مبتلا میشم. این میشه که یهو میام سه تا پست پشت سر هم میذارم و بعدش میرم واسه یه مدتی نمی نویسم. باور کن هر روز کلی حرف و ایده دارم واسه نوشتن و گفتن اما نمی دونم چی دستامو قفل می کنه. البته مشکل من تردید در انتخاب مسیر نیست چون تقریبا مسیر مشخصی را واسه خودم انتخاب کردم. نمی دونم شاید گاهی مشکل از ابزارهاست و یا تحلیل انگیزه هاو یا ...؟
به هر حال خوشحالم که برگشتید و جان تازه ای به جمع دوستان دادید.

پاسخ:
به نظر من مشکل تو بیش از دیگرانه چون تو علاوه بر واقعی بودن مسئولیت هم داری و این کارتو خیلی سخت میکنه. امیدوارم بتونی باشی...
مهم اینه که الان هستید !چقدر خوب بود که از احساس اینجا و اکنون خودتون بعد از یه غیبت حدودا چهار ماهه هم میگفتید!

پاسخ:
احساس میکنم یه مرخصی طولانی بودم و حالا برگشتم سر کارم.
سلام کاملا طبیعیه که گاهی آدم حس کنه باید توقف کنه و ی نگاهی به گذشتش بندازه به هر حال کار خوبی کردی که برگشتید و ما از برگشتنتون خوشحالیم

پاسخ:
ممنون
همشهری عزیز و گرامی سلام

از بازگشت شما به جمع وبلاگنویسان بسیار خوشحال شدم

امید است با استفاده از تجربیات شما در راستای اعتلای سطح فرهنگ و آگاهی های خود و دیگران بکوشیم و ضمن شاد کردن دل همنوع خود و امید دادن به همدیگر در رسیدن به کمال وسعادت موفق باشیم .
در نوشته ی خود توضیحات ارزشمندی بود که برای همه ی ما پیش می آید و همان گونه که بیان نمودیدبعضی از آدما پایه های محکمی برای ایستادن داده شده که به گمانم همان پایه محکم راه و طریق خدا است که توسط پیامبران و امامان عزیزمان به ما رسیده است
عمل به دستورات الهی و ائمه اطهار همان راه کمال وسعادت است و خوشا به احوال آنهایی که در این را حرکت میکنند
همانطور که میدانید حرکت در این راه در این زمان ما سختیها ومشقتهایی را دارد که از خداوند خواستارم که مارا در این راه قراداده و سختیهایش را نیز برایمان آسان سازد


پاسخ:
الهی آمین
بابا ایول جاده!
بابا ایول برنامه!
بابا ایول آلارم!
بابا ایول روانشناس!
بابا ایول هدفمند!
بابا ایول فیدبک!
خداییش خیلی حال کردما
اصن اینجور نوشته هاتون با روح و روانم بازی می کنه و بهم نشون میده چقد از دنیا عقبم!
اگه شما رو نداشتیم چه می کردیم خدایی؟!

پاسخ:
چاکریم.
۲۳ مهر ۹۱ ، ۱۸:۲۶ دختر کاغذی
همیشه نوشته هاتون آدم را دنبال خودش می کشد
هر قدرهم طولانی باشه
خوشحالم ازآمدنتون و خوشحال تر مشم از موندنتون

پاسخ:
ممنونم از لطف شما. هستم فعلا.
kنوشته هاتون همیشه جذابه ومعناداره
این چند وقت که نبودید همه تنبلی میکردند
بخصوص مهدی خان حاجی زکی

پاسخ:
ممنونم . لطف دارید شما
۰۷ آبان ۹۱ ، ۲۰:۵۵ ترانه هایم حمید...
بابا بواژ پریود گنیدان..فارغ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی