ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

تنم داغ است. آب گرم و سرد را باز می‌کنم. می‌روم زیر دوش. آب گرم را کم می‌کنم. آب کمی سرد می‌شود. باز هم گرم را کم می‌کنم. یک شوک آب سرد. تمام تنم را زیر آب می‌گیرم. به سرمایش عادت می‌کنم. دوباره گرم را کم می‌کنم. باز هم شوک سرد. باز هم کم. باز هم شوک. آب گرم را تا آخر می‌بندم. آب کاملا سرد می‌شود. سردی گزنده است. تحمل می‌کنم. دو سه نفس عمیق می‌کشم. تمام تنم یخ می‌زند. سرما غیرقابل تحمل می‌شود... عادت می‌کنم. 
برای بار دوم می‌پرم توی جکوزی داغ. سرم را زیر آب می‌برم. داغی بار اول را ندارد. گرمای خاصی است. گرمایی دوست داشتنی. گرمایی خواستنی. صدای فش فش شدید در سرم می‌پیچد. می‌ترسم. سرم را بیرون می‌آورم. می‌نشینم. صبر می‌کنم تا گرما غیرقابل تحمل شود... جریان خون داخل رگ‌هایم کند می‌شود. سرم گیج می‌رود...
از حوضچه بیرون می‌آیم. می‌روم زیر دوش. این بار فقط آب سرد را باز می‌کنم. آب تمام تنم را کرخت می‌کند. با دو سه نفس عمیق تحملم را بالا می‌برم. حالم جا می‌آید. تنم سرحال می‌شود و آب سرد لذت بخش. دوباره می‌پرم وسط حوضچه داغ... و دوباره دوش یخ...
...
کافی است. تنم احساس تازگی دارد. احساس سبکی. محیط برایم گرم است. یک گوشه می‌نشینم و آدم‌ها را می‌پایم... یکی آب بازی می‌کند.
یکی کرال. یکی قورباغه. یکی گوشه‌ای نشسته خیره به آب. یکی معلق روی آب خیره به سقف... و یکی جدی و عبوس توی آب راه می‌رود.
دوست دارم بدانم آن که رو آب معلق است به چه فکر می‌کند...
...
کنار استخر می‌ایستم. نگاهی به آبی رقصان می‌کنم. محیط پر از سر و صدا و همهمه است. تلالوء نور بر سطح آب بالا و پایین می‌رود. استخر تابلویی زیبا شده. تابلوئی بزرگ و یک رنگ...
...
شیرجه می‌زنم. صدای شدید برخورد سرم با سطح آب توی گوشم می‌پیچد... و ناگهان سکوت زیر آب. می‌دانم پشت سرم صدها حباب درست شده. هوس دیدنشان را دارم. نمی‌توانم؛ تا برگردم نابود شده‌اند. چه عمر کوتاهی دارند حباب‌ها... به حباب فکر می‌کنم. حباب زیبا. حباب زیبا ساخته‌ی یک زور است. هوایی که به زور زیر آب رفته. تا زور برداشته شود عمر حباب تمام است. حباب زیبا...
زیر آب صداهای گنگ و نامفهومی می‌شنوم. صداهایی که از جنس صداهای بیرون نیست. یاد صدای دلفین می‌افتم. یاد پوزه‌ی زیبا و لطیفش. یاد پوست نقره‌ای و براقش. یاد چشمانش...
چشمانم را باز می‌کنم. کف استخر پر از چندضلعی‌های نامنظم و رقصان نور است. انعکاس تابلوی سطح آب. غرق تماشای این تابلوی زیبا می‌شوم. اضلاع کش می‌آیند. می‌شکنند. به هم می‌پیوندند... کاش می‌شد با آب تابلو بسازم. تابلویی که نقشی ثابت ندارد. از هر زاویه‌ و در هر لحظه به نقشی است. بی‌ثباتی و تعلیقی دائمی. رقص و حرکتی همیشگی...
نفسم تنگ می‌شود. به سطح می‌آیم. نفس می‌گیریم. دوباره می‌روم آن پایین. آن پایین سکوت. آن پایین نورهای رقصان. آن پایین آرامش. آن پایین خواستنی. آن پایین دوست داشتنی...
توی ذهنم به این فکر می‌کنم که من باید ماهی باشم...
من ماهی هستم...
ماهی...





۹۱/۱۲/۰۶
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۳۱)

۰۶ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۵۰ مهدی حاجی زکی
تو که خداییش ماهی
ماه ...
حس آمیزی قشگی بود
خودم رو جای تو حس کردم
یادم باشه یه پست اینجوری برات بنویسم انگار خیلی دوست داری ...

آخ که چقد ماهی...

۰۶ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۴۹ علی معصومی
خوبی کمش خان ؟

وووش وووش وووش ووش چه چیا!

کمش عزیز تا حالا زیر آب یا توی استخر گریه کردی ؟
یادمه اولین باری که رفتم استخر خیلی برام سخت بود
از 11سالگی دیگه از آب بدم اومد
آخه همین آب بود که مایه ی حیاتم رو با خودش برد
همین قطرات زیبای بارون بود که مردادسال 66تبدیل به سیل شد و بابای نازنینم رو با خودش برد ...
اولین باری که رفتم استخر بی اختیار یاد بابام افتادم
از اول تا آخر وقت اشکام مثل بارون هی میومدند وهی میومدند
یکی تو استخر میچسبه آدم گریه کنه یکی زیر بارون
آخه هیشکی نمیفهمه داری گریه میکنی و اشکات با آب بارون یا آب استخر قاطی میشه ....

به طرز وحشتناکی دیوونه کننده بود! فکر نکنم با هیچ کدوم از مطلبات تا این حد ارتباط برقرار کرده باشم.
تلالوء نور بر سطح آب بالا و پایین می‌رود. استخر تابلویی زیبا شده. تابلوئی بزرگ و یک رنگ...
حباب زیبا ساخته‌ی یک زور است. هوایی که به زور زیر آب رفته. تا زور برداشته شود عمر حباب تمام است. حباب زیبا...
انعکاس تابلوی سطح آب. غرق تماشای این تابلوی زیبا می‌شوم. اضلاع کش می‌آیند. می‌شکنند. به هم می‌پیوندند... کاش می‌شد با آب تابلو بسازم. تابلویی که نقشی ثابت ندارد. از هر زاویه‌ و در هر لحظه به نقشی است. بی‌ثباتی و تعلیقی دائمی. رقص و حرکتی همیشگی...
خدا عمرت بده. چند سالی بود استخر نرفته بودم....


وشکو جان. خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون رو. خیلی خاطره تلخ و دردناکی بود...
آقا نکنید این کارها رو ترک برمی دارید ها
حتی ازخوندنش صدای سلولهای بدنم دراومد دیگه چه رسد به این همه سرد وگرم؟!!!

چه رفتار اروپایی ای! اهالی اسکاندیناوی هم همینطوری هستند، از سونای داغ می‌رند توی سرمای منفی 15درجه و روی یخ و برف‌ها بازی می‌کنند. خوش به حال بدنت

برگ درختان سبز
در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست
معرفت کردگار

با چشمان خواب آلود نمیتوان چیزی دید، مگر توهم خواب را
تو هر لحظه با تلنگری روحت را هوشیار میکنی و اینگونه است که شاهد میشوی،
دیدن تمام سیاه و سفید ها بدون فتوشاپ...


شاید هم داروین راست میگفت!


و چه عادت عجیبیست قصه عادت!
یکجا عادت میشود سختی تیشه و سنگ خارا و تو را فرهاد کوهکن میکند
و جایی دیگر عشق ورزی همیشگی معشوق ، که دلزده ات میکند!


ماهی ها برای زنده بودن ناگزیرند حباب بسازند!
هرچند که روزی شاید همین حباب ها نفسگیر شود...

قابل توجه دوستانی که مایل به شناخت کمش هستند:
برید استخر خونسار. اولین کسی رو که دیدید زیر آب داره فکر می کنه(فکری از جنس همین چیزایی که در این پست نوشته) و یه جورایی زیر آب داره چاه میکنه مطمئناَ خود خودشه.
یا اولین کسی که دیدید داره خودشو زیر دوش آب سرد و حوضچه آب گرم شکنجه میده بازم همون کمش خودمونه.
دیدید بالاخره خودشو لو داد.

۰۷ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۳۹ مهدی حاجی زکی
راستی داداش
تا یادم نرفته
این دفعه می ری استخر جون مادرت این مسخره بازی ها رو درنیار
ملت می بینند خوبیت داره
میگن خل شده

۰۷ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۵۰ مردمان رباط
سلام

ظاهرا طب سنتی ها میگن خوب نیست آدم به بدنش شوک وارد کنه و از آب داق یهو بپره تو آب سرد... ظاهرا تو بلند مدت اثرات منفی شدیدی داره....


از مطلب جناب وشکو بسیار متأثر شدیم... خدا پدر ایشون رو بیامرزه...

فکر کنم مرحوم ساعی یه شعری درباره جان باختگان سیل 66 سروده اند؛ اگه اشتباه نکنم!
خدا همه آنها را رحمت کند.

۰۷ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۱۳ حمید امینی
با خودتان مثبت حرف بزنید تا افکارتان هم مثبت شود. با خودتان فکر کنید، "افراد سالم به جای کیک شکلاتی سبزیجات می خورند" و "افراد لاغر بیشتر روزهای طول هفته را ورزش می کنند پس من هم از همین امروز به باشگاه می روم". همه افکاری را که با این هدف تناقض دارد را دور بریزید و افکاری را وارد ذهنتان کنید که رفتارهایی سالم در شما ایجاد کند. خودتان را فردی سالم بدانید و کلماتی سالم درمورد خودتان به زبان بیاورید و بعد رفتارهایی سالم در شما ایجاد خواهد شد.
من رفتم دور دنیا را گشتمو برگشتم .تو هنوز تو توهمی؟ بابا ول کن بیخیال!
...
شما با کلماتی که ادا می کنید مغزتان را برنامه ریزی می کنید. ..... پس نتیجه
میگیریم که کل کارای کشور رو من و تو باید انجام بدیم. ..... و هیجان، توهم– بی حالی ،
رخوت و بی حسی ( واکنش های بدن بیش از حد آرام و ...... تو درگیر خودت هستی .. اخه تا کی؟؟؟؟؟

۰۷ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۵۱ حمید امینی
قبلا که مغازه میامدی همچنان قیافه ماهی نداشتی
نکنه توی این چند روز ماه شدی ماهی من
چاکرتیم ماهی


۰۷ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۰۱ مهدی حاجی زکی
اوی
خیال نکن خرم نمی فهمم ها
آب بستی به جواب دادنت
لحظه به لحظه داشتم رصد میکردم
دو تا آیکن کپی کردن و تند تند پیست کردن رو نن جون منم بلد بود
یکم بها بده به مخاطبات مرد حسابی
دهنم سرویس شده تا همین دو تا خطم برات نوشتم



نمی دونم چرا سطح زمین اینطوریه ؟ نه زیر آب و نه در فضا انسان وزن نداره یعنی در حالت بی وزنی است و معلقه ولی حس خوبیه .به خاطر همینه که آدم زود به زود از زمین دل نمیکنه از بس جاذبه داره.

جناب آقای شهرام اگه خیلی مایلید وآش میدید من لو شون بدم ؟

پاسخ:
اطلس جان داشتیم؟ با این شهرام تیر اجل خورده میخوای ما رو از ته چاه بیرون بکشی ضایعمون کنی که چی بشه آخه؟ دلت میاد؟:)
۰۷ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۲۰ انیس الدوله
ما را به یاد استخرهای همایونی انداختید کمش خان . یادش به خیر من ماهی می شدم و ناصر جانم کوسه

به به
بهههه بههههههههه
خیلی زیبا بود کمش جان و آخرش هم یک وهم واقعی بی نظیر...
اون سرد و گرم! اولش چقدر شبیه به داستانای کامو بود. گرچه بعدش انقدر غرق لذت شد که حس و حال کامویی از سرم پرید
من شبیه این حس رو به درختا داشتم. سال آخری که خونسار بودم واقعا حس میکردم درختم. خیلی وقتا مدرسه نمیرفتم و میرفتم تو کوچه باغا پیش اون درختایی که بیشتر شبیه هم بودیم با هم حرف می زدیم...

چه جالب کمش خان ورزشکارم هست.
پایدار باشی ورزشکار

خیلی جالب بود...خیلی خیلی
من هم لذت بردم.جالبه که اون نوری که انعکاس آبه و زیر آب و همه تجربه های کسایی که میرن استخر با زبانی لطیف و احساساتی شبیه به دیگران اما با معنای متفاوت توی این پست بود.من که ارتباط خیلی قشنگی باش برقرار کردم.ممنون حس قشنگی بهم دادی.وقتی نوشته رو میخوندم احساس می کردم زیرآبم.
ماه باشی و عمیق درست مثل اقیانوس.

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۱۴ مهدی حاجی زکی
باز بی حوصله شده ام. دستم بی اختیار روی موس می رود . کانکشن را می زنم . دوسه بار ارور میدهد. باز هم تکرار می کنم . عادت کرده امبه این ارورها . من کوتاه نمی آیم تا او کوتاه بیاید. بالاخره کوتاه می آید. مثل همیشه اول بی اختیار می روم روی اکسپلور. حوصله ام آنقدرنیست که صبر کنم باز شود. بی خیالش می شوو . چرخی روی دسکتاپ می زنم . عادت دارم قولنج رایانه ام را با یک رفرش در دستکتاپ بشکنم. روی کُروم میخکوب می شوم. کلیک میکنم و اولین صفحه را که به اسم ـــکمشـــ سیو کرده ام باز می کنم . یک نگاه اجمالی به به روز شده ها می کنم و بعد نظرات آخرین پستش را باز می کنم . تغییر چندانی نکرده!... مشکلی نیست منتظر می مانم. یک صفحه ی دیگر باز می کنم و خبرگزاریها را دید می زنم. به صفحه ی خودم میروم . حس و حال که ندارم جواب دادنم نمی آید. باز هم برمیگردمبه صفحه ی اول . دوباره نظراتش را باز میکنم. انگار دارد جواب می دهد. صبرمیکنم تا به نظر من برسد. حوصله ام نمیکشد. بسکه لفتش میدهد. کُروم را می آورم پایین. یک آهنگ می گذارم . تکیه می دهم به صندلی و دستانم را می گذارم زیر سرم. به عقب ممی شوم . چشمهایم را میبندم. به اینفکر میکنم که تا چند لحظه ی دیگر انرژی مثبت امروزم را خواهم گرفت . غرق افکارم که می شوم یادم افتد برای شب باید نان بگیرم . تلفن زنگ می خورد. مانیتور را نگاهمی کنم . اسکرین سیورش فعال شده. تلفن را که برمی دارم یک فشار به دکمه ی اینتر هم میدهم. تلفن تمام می شود. گوشی را میگذارم و دوباره روی صندلی می نشینم. کُروم را می آورم بالا و پلیر را می بندم. باز هم همان صفحه راباز می کنم. سریع پاین می آیم تا به نظر خودم برسم. همیشه موقع خواندن جواب هایش نا خودآگاه لبخند می زنم . حتی اگر ضد حال زده باشد .
انرژی را که گرفتم همه را می بندم. سرم را می گذارم روی میز. چشمانم را می بندم . به فردافکر می کنم که فردای دیروزم بود . تمام شد ...
اینها اگر نباشد یک چیزهایی گیرو گور دارد ...
خوب است که هست...

پاسخ:
جونور تو آستینمون پروردیم
۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۵۶ تا بیکران ...
سلام کمش جان؛
من چند وقتیه با شما آشنا شدم و به این رسیدم که

واقعا ماهی

منم از خوندن پیام وشکوی عزیز متأثر شدم. خدا رحمت کنه تموم درگذشتگان رو.

موفق باشید

پاسخ:
خوشحالم از آشناییت.
خیلی هم ناراحت نباشید بیشتر ژنهای محترمتان با ماهی یکی هستند گیرم که شما بد شانسی اوردید و در پروسه تکامل کمش شدید ماهی ها ماهی وقتی به ژنهای مشترک فکر کنید میبینید آرزو بر جوانان عیب نیست. اما درباره اب و زیر ابیو اینها علی رغم اینکه تعریف از خود نباشد خوب شنا میکنم اما کلا با کف استخر مشکل دارم. یعنی اصلا سه چهار متر بیشتر کف استخر نمیتوانم شنا کنم همین هم باعث شد که در آزمون غریق نجات رد شوم. با حجم آب بالای سرم اصلا مشکل ندارم بارها توی دریا غواصی کرده ام اما این حس کف استخر برایم کشنده است، میترسم.

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۴۴ مهدی حاجی زکی
بیا اون ور ...
به وُز

پاسخ:
وزیدم نظرم دادم..
سلام خسته نباشید
مارو یادتونه؟؟؟؟
گفتم یه سر بزنم عرض ادبی کرده باشم
شاد باشید

پاسخ:
به به حمید خان خودمون. چرا یادم نباشه. مشرف فرمودید..
نوشته های خودته؟؟؟
واییییییییییییییییییییییییی
چقدر احساسی نوشتی...
آی لاو یو!!!
-------------
چقدر متفاوت!!
امیدوارم این سبک نوشتنت ماندگار و تبدیل به عادت نشه.
کمشه و اون حرفای سنگینش که آدمو به فکر وا میداشت..
اینا رو که 4 تا نویسنده ی درپیت مثل من هم می تونند بنویسند!

نظرات را که خوندم هر کسی چیزی را که به ذهنش رسیده بود درباره مطلب شما نوشته بخش اول مطلب منا یاد سنکپ انداخت فرورفتن در آب گرم و سرد منا یاد این کلمه می ندازه .اما ماهی فکر میکنم اونا زیر آب محبوس اند برای همین احساس خوبی از این قسمت مطلب ندارم

پاسخ:
به نظرم این مسایل نسبی هستند...
۱۰ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۳۵ سکوت ها و فریاد ها..
کمش جان

من وقتی میرم استخر ها..هیچ کاری به این کارا ندارم...فقط سعی مکنم رکورد208 بار عرض استخر (کرال سینه) را بهبود ببخشم...که نشده تا حالا..پریشب با آریا(پسرم کلاس پنجمه) پا به پای هم 201 بار رو رفتم و نفسی چاق کردم اما.....رکوردم هم چنان....
راستی کمش جان خونسار کسی رو میشناسی بیام باهاش کورس بزارم..سنش مهم نیست ها..اگه پیدا کردی...بهم بگو چهار شنبه خونسار برا بهزیستی برنامه ی موسیقی دارم احتمالا تو هتل زاگرس.. صبح.....بعد از ظهرش میریم استخر ...اگه رقیبی بود....تو هم یه چادر سرت کن بیا .(ببخشید ها چون نمی خوای شناخته بشی)...خخخخخخخخخ

معطل بان بیه امشی تلافتی واکره؟؟؟

پاسخ:
اتفاقا 4 شنبه ها باید با چادر بری استخر چون زنونه‌ست...
۱۱ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۵۰ مردمان رباط
جالب بود بویژه اون اخر متنتون که برای زیب نگارش 3بار نام ماهی را اوردید مرا بیاد کتاب سیاسی ماهی سیاه کوچولو نو شته صمد بهرنگی انداخت ومیخواهم بگویم شش ویا ابشش به ماهی قصه کمکی نکرد او میخواست ششها وآبششهارو بهتر معرفی کنه ولی حتی خانواده اش از امداد وی بازماندند واو در خفقان وبا داشتن شش غریبانه ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی