نجمه زارع
۳ مهر ۱۳۸۸
این روزها طبع شعر وبلاگستان خوانساری گل کرده و من هم که سترون. آرشیوم را گشتم و به شاعری فوقالعاده برخوردم. اولین بار شعر زیر را از او دیدم و اشکم درآمد:
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به من خسته - بیگمان - برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی برود از دلت جدا بشود
به آن که دوستترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه نفرین نمیکنم نکند
به او - که عاشق او بودهام - زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
نجمه زارع برای همیشه بیست و سه ساله ماند!
شرح حال و شعرهای دیگرش را هم اینجا ببینید.
بعد نوشت: دوست عزیزم سرخوش در نظرات گفتهاند:
به وصل آدم اگر چه در این جهان نرسید
به وصل دوست یقینا در آن جهان برسد
۸۸/۰۷/۰۳