ربنا با حجم نیم مگابایت
ربنای زیپ شده با حجم ۳ مگابایت
به نظر من سادهترین کار در دنیا سرودن تک مصرعهای طولانی است. نمونهاش هم همین تیتر بالا. اما این که این موضوع چه ربطی به مطلب زیر دارد چیزی است که خودم هم نمیدانم!
وقت آن رسیده به بهانهی پاسخ به دوست گرامی جناب آقای دهاقین، دربارهی مخفی بودنم چیزکی بنویسم. ایشان پرسیدهاند:"کیستی تو که چنین..." و میشود مطمئن بود که پاسخ این سوال را دیگران هم میطلبند. و صد البته اخلاق هم حکم میکند طرفین یک رابطهی دوستانه، در شرایط مساوی باشند یعنی وقتی من شما را به نام و نشان واقعی میشناسم، اخلاقی نیست که خودم را مخفی کنم مگر آنکه دلیل قانع کنندهای بر این مخفی بودن ارائه دهم. پس دلیلم را بشنوید و قضاوت کنید.
قبل از شروع باید عرض کنم ممکن است بعضی از دوستان از این نوشته برنجند اما یقین دارم میدانند قصد من رنجاندن کسی نیست چراکه مگر مورچه کیست که بخواهد کسی را برنجاند!؟ با این حال پیشپیش از آنها عذر میخواهم و خواهش میکنم این وجیزه را به رسم "دوست من کسی است که عیوبم را هدیهام کند"، نقدی دوستانه تلقی کنند.
اما اصل ماجرا:
دو سال پیش که برای اولین بار وارد وبلاگستان خوانساری شدم، فضا حسابی داغ بود:
در هر وبلاگی پستهای داغ و پیدرپی در زمینههای فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، طبیعی، صنعتی، دینی، عرفانی، عشقی، تنهایی و سوز و گداز و... دیده میشد.
طرحهای مد روز وبلاگستان از قبیل وب دو نفره و چند نفره، درونشهری و برونشهری، درون استانی و برون استانی، ملی و بینالمللی و... پر مشتری بود.
بعضیها چند وبلاگ داشتند و در هر کدام به صورت تخصصی به موضوعات مورد علاقهشان میپرداختند.
بازار مسابقه و فراخوان و بزرگداشت و... گرم بود.
و مهمتر از همه اینکه هر وبی را باز میکردم، عکس و مشخصات واقعی صاحبش را در پیشانی داشت. حتی وب خانمها.
با شناختی که من از وبلاگستان ایرانی داشتم، احساس میکردم یک جای کار میلنگد؛ به نظر من علت گسترش وبلاگ در ایران، امکان بیان مکتومات درونی و شخصی آدمها، بدون شناسایی است. میدانیم که یکی از مهمترین خصوصیات ایرانیها و خصوصا ما خوانساریها، دوشخصیتی بودن و پنهانکاری درونیات است و وبلاگ مجالی است برای نشان دادن شخصیت واقعی و درونی. پس حق میدهید از دیدن اینهمه آدم واقعی در این فضا تعجب کنم.
پس از مدتی که وبلاگها را خواندم تعجبم تمام شد. فهمیدم که تعریف من از وبلاگ عمومیت ندارد و کارکردهای جدیدی برای وبلاگ دیدم. دیدم که بعضی از دوستان، همان شخصیت ماسکدار اجتماعی خود را در وبلاگ به نمایش گذاشتهاند و خبری از شخصیت واقعی نیست. در واقع آنها همان روابط اجتماعی واقعی را به اینجا آورده بودند. وبلاگ برای آنها، کارکرد تلفن و حداکثر ویدئو کنفرانس آفلاین داشت و اگر بخواهم کمی صریحتر باشم باید عرض کنم احساس کردم اینجا برای بعضی محل ارضای نیازهای روانی است. نیازهایی مثل پذیرفته شدن در گروه همسان، ارتقاء منزلت اجتماعی، مد روز بودن و حتی اهداف تبلیغاتی.
البته معتقدم اینها هیچ اشکالی ندارد و این نیازها هم جزئی از طبقهبندی مازلو هستند و باید ارضا شوند، کما اینکه خودم هم وقتی مطلبی مینویسم انتظار دارم خوانده شود و چشمگیر و موثر باشد. حتی بدون تعارف عرض میکنم وقتی دوستان از مطلبی تعریف میکنند کلی کیف روانی میکنم و ته دلم قند آب میشود اما همیشه سعی کردهام این موضوع را اصل قرار ندهم.
به نظر من اصل کار در وبلاگ شخصی(حساب وبلاگ تخصصی را از وبلاگ شخصی جدا میدانم)، بیان دیدگاهها و عقاید و در معرض محک قرار دادن آنهاست. به نظرم ما در اینجا تمرین زندگی مدرن میکنیم. زندگیای بر مبنای احترام به عقاید دیگران و مطلق ندانستن خود. ما در اینجا تمرین میکنیم به مصداق "اُنظر الی ما قال"، کلام را ببینیم نه گوینده را و حرف را بشنویم نه حواشی را.
تمرین میکنیم آدمها را نه در قالبها و پیشفرضهای ذهنی بلکه در شمایل واقعی و حقیقی ببینیم. تمرین میکنیم آدمها را آنطور که هستند ببینیم نه آن طور که مینمایانند. تمرین میکنیم خودمان را آنطور که هستیم بنمایانیم نه آنطور که میخواهیم باشیم.
تمرین میکنیم پشت ماسک اجتماعی انسانها، خود واقعیشان را ببینیم و کمکم جرات کنیم و خود واقعیمان را به آنها نشان بدهیم. تمرین میکنیم خود واقعیمان را به ماسکمان نزدیک کنیم و کمکم از شر این ماسک خلاص شویم. تمرین میکنیم بار شخصیت دوم را از روی دوشمان برداریم. تمرین میکنیم این انرژی عظیمی را که صرف نگه داشتن ماسک روی شخصیتمان کردهایم صرف کارهای بهتری کنیم. تمرین میکنیم...
باز هم زیادی حرف زدم. باید مطلب را جمع و جور کنم پس عرض میکنم به نظرم یکی از مهمترین دلایلی که وبلاگستان خوانساری بوی مرگ میدهد این است که کارکرد اصلی وبلاگ شخصی در آن مغفول مانده. همه دیدهایم که بسیاری از وبلاگهای خوانساری یا تعطیل شده و یا تبدیل به آگهیهای مجازی مناسبتی شدهاند؛ عید را تبریک میگویند، محرم را تسلیت میگویند و برای تولد یکدیگر گل کامنت میکنند. پس چه طرفی بستیم از چند سال ویلاگنویسی و کامنتگذاری؟
آیا اگر من هم خودم را معرفی کنم میتوانم بدون حسابگریهای رایج اجتماعی مطلب بنویسم؟ آیا میتوانم با خیال راحت ماسکم را کنار بگذارم و از درونیاتم بنویسم؟
کاش اعترافات زنده پخش میشد. کاش با وکلای متهمان هم مصاحبه میشد. کاش دادگاه با حضور خبرنگاران همهی رسانهها بود. کاش قاضی معروفی رییس دادگاه بود. کاش از این فرصت برای افزایش اعتماد عمومی استفاده میشد...
کاش از این اعترافات بهرهبرداری جناحی نشود. کاش افرادی آن را مصادره به مطلوب نکنند. فراموش نکنیم که سوالات پست "برای نوهام" هنوز پاسخ نگرفتهاند. امیدوارم پاسخ آنها را به تاریخ نسپاریم؛ تاریخ در این زمینه خیلی بیرحم است.
پ.ن: دوباره ستون بد نیست بخوانید را فعالانه به روز می کنم.