برف میبارد پر طنین و سرد
در درون سینهام دستی دانهی امید میکارد
سخت نگیرید، میدانم "پرطنین" نمیتواند صفت برف باشد. در اصل شعر هم این صفت مال باد بوده. و میدانم در آن روز برفی، در سینه فروغ دانهی اندوه میکاشتهاند نه امید. حتی میدانم این دو مصرع دستکاری شده مال یک شعر نیست اما دیشب که زیر برف(و روی آن) با همسر و دخترم ولگردی میکردیم، ذهنم، همینطور الکی این کلمهها را با این ترکیب کنار هم قرار داد و تکرار کرد. شاید در آینده هنری به نام کولاژ شعری مرسوم شود و از من به عنوان پایهگذار آن یاد کنند. حتی اگر قبل از من کسی این کار را کرده باشد یقینا در میان کمشها اولین نفر خواهم بود. هر چند، شاید در میان کمشها هم اولین نفر نباشم.
البته من اهمیت چندانی برای مطرح شدن نامم قائل نیستم و وسوسهی خودنمایی تحریکم نمیکند. اما به هر حال گفتم که فردا نگویید چرا از اول نگفتی؟ و...
اصلا مگر من کمبود شخصیت دارم؟ چه کسی از من شنیده که میخواهم معروف بشوم؟ چه کاری از من سر زده که نشانی از خودنمایی و جاهطلبی در آن دیده باشید؟
اصلا گور پدر معروفیت. بگذارید این کمش گمنام بمیرد، همانطور که گمنام به دنیا آمد و گمنام زیست. اصلا به شما چه که چرا این شعر شلمشوربا را نوشتم؟ اصلا چرا در کار دیگران دخالت میکنید؟ هی خانم هی آقا چاردیواری اختیاری، تحملش را ندارید به سلامت! اصلا لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد. اصلا...
...
آخر عزیزان دلم چرا بیجهت آدم را عصبانی میکنید؟ داشتم معقول و مودب دربارهی برف مینوشتم، بیخودی شلوغش کردید. یهکم جنبه داشتهباشید! این کمش پیر میمیرد و افسوسش را میخوریدها!
بیت
جو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده ککنون همانم
بگذریم، لعنت خدا بر دل شیطان لعین از خدا بیخبر. گفتهاند "والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس..."
عرضم این بود که برف فوق العادهای آمده. از جلوی این مانیتور بلند شوید و دست زن و بچهی بالفعل یا بالقوه (شوهر و بچهی بالفعل یا بالقوه) را بگیرید و به باغ و کوه و بیابان بزنید؛ حیف است از چنین روزی خاطرهای برای کرسی پیری نسازید. از من گفتن بود.
پ.ن: نعمتی است که توی این برف و سرما نت ما برقرار استها!