به نظر من پاسخ غرها و نالههای ناشی از شروع مدرسه، حرفهای دروغ و نصیحتهای بیاثر نیست. تقریبا هممون از مدرسه رفتن و درس خوندن ناراضی و خسته بودیم. از باز آمدن بوی ماه مهر هم هیچ خوشحال نمیشدیم و الآن که مجبور نیستیم بریم مدرسه کلی مشعوفیم.
به نظر من بهتره لباس آدم بزرگی رو از تن دربیاریم و دانشآموز و دانشجو رو درک کنیم. درک کنیم که چه قدر سخته صبح زود از خواب بلند شی و تا ظهر تو کلاسهای کشدار و تموم نشدنی بشینی. درک کنیم که چه قدر سخته از بازی و فیلم و کارتون و تلگرام بگذری و بشینی درس بخونی. درک کنیم که چهقدر سخته استرس مشق و امتحان و سوال معلم و استاد داشته باشی. چهقدر سخته بدون امید روشنی به آینده شغلی هی کلاس بری و کلاس بری و کلاس بری....
اینها واقعیتهایی هستند که وقتی آدمبزرگ میشیم به رومون نمیاریم و فکر میکنیم نباید به بچهها گفت. فورا میریم تو فیگور رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و مصلحسنجی میکنیم. به نظر من این مصلحت نیست. این اثر بدی روی دانشآموز داره. دانشآموز یا میفهمه داریم دروغ میگیم که وا اسفا. یا نمیفهمه و این سوال براش پیش میاد که اینی که اینقدر عاشق علم و دانش بوده چرا خودش هیچ پخی نشده؟
به نظر من بهتره بهش بگیم میدونم کلاس رفتن کار سختیه. میدونم درس خوندن دشواره. میدونم کسب مدرک مشکله. اما به هر حال فعلا این شغل توئه. این مسیریه که برای زندگی تو این جامعه باید طی کنی. این از لوازم زندگی تو این جامعهست... و ازش خواهش کنیم مسیرش رو طی کنه...
و البته بهش کمک کنیم که با ابزارهای روانشناسی موقعیت خودش رو بشناسه و درک کنه و بپذیره. تکنیکهایی بهش یاد بدیم که از کاری که به نظر مشکل و عذابآوره، برای خودش لذت بسازه. لذت تحقیق و دانستن رو جایگزین درس خوندن اجباری و شب امتحانی کنیم. باش همدل بشیم و کمکش کنیم مسیر سختش رو درست طی کنه...
من مطمئنم صداقت و همدل شدن اثر خودش رو میذاره. مطمئنم بچهها این قدر درک دارند که لوازم زندگی اجتماعی رو بشناسند و بپذیرند. من امتحان کردم....