خانمم میگه جارو میکنی یا ظرفا رو میشوری؟
دست آقای عافی واقعا درد نکنه. لذت بردم ازاین کار زیبا.
پ.ن: خبر رو توخوانسار نیوزدیدم اما به نظرم ارزشش رو داشت که من هم معرفیش کنم.
چند روز پیش رفتم تهرون. توی راه موسیقی گوش میکردم. تو مود موسیقی بودم. یه مموری دارم که موسیقیهای مورد علاقمو توش ریختم و هر وقت مودی مناسب و فرصتی مبسوط دست بده میذارم تو گوشی و ازش لذت میبرم.
از "سر عشق" و "دستان" و "بیداد" و "بر آستان جانان" شجریان گرفته تا "یادگار دوست" و "نجوا" و "مطرب مهتاب رو" و "گل صد برگ" و "کیش مهر" ناظری و قطعاتی از بنان و شاهزیدی و افتخاری و قوامی و... چندتایی هم همایون و سراج و مختاباد و قربانی و... و یه کپه هم موسیقی بیکلام و با کلام خارجکی و اونور آبی مجاز و غیر مجاز و قدیمی و جدید...
خلاصه یه طیف موسیقایی نوعا پیرمردی و شوفری و یه چندتایی هم جوون پسند و امروزی و دیش دیش دار. بعضی از اینها رو بدون هیچ پیش زمینهای گوش میدم و غرقشون میشم و حال میکنم، بعضی رو هم با باری از خاطرات شیرین و یا تلخ. خاطراتی که گاهی اونقدر زیر لایههای ناخودآگاه دفن شدند که فراموش شدند و با شنیدن یه قطعه موسیقی، زنده میشند و میاند جلوی صحنه.
...
مدتی پیش جایی خوندم یه زن وشوهر پولدار میلیارد دلاری(که فکر کنم بازیگر هالیوود بودند) کل ثروتشون رو انفاق کردند و دوباره از صفر شروع کردند. برام خیلی جالب بود که تو دنیای مادی امروز که دامنه امکانات مادی بیحد و مرز شده، بعضی از آدما اونقدر بزرگند که پول نمیتونه براشون هدف بشه. پولی که میشه باش قصرهای آنچنانی داشت، ماشینهای آنچنانی، قایق تفریحی، هواپیمای شخصی، حتی این اواخر جزیره شخصی و لابد چار سال دیگه سیاره شخصی...
تو دنیایی که هر چی پول داشته باشی بازم کمه، نادیده گرفتن پول نشان از بلندی روحه. نشان از فهم ذات مادیگری و پس زدن اونه. نشان از درک عمیق دنیا و شناخت درست خوده...
...
تو راه تهرون به این فکر میکردم که اگر الآن من این موسیقی رو گوش ندم، اون خاطره برام زنده نمیشه و کم کم انبار خاطراتی که با موسیقی پیوند دارند اونقدر خاک میگیره که شاید دیگه هیچ وقت دیده نشه. به این فکر کردم که اگر خاطرات فراموش بشند چی میشه؟ و به خودم جواب دادم لابد خاطرات جدید ساخته میشند. چه جالب؛ ساختن خاطرات جدید و جمع شدن دوباره خاطرات. یه چیزی مثل جمع شدن دوباره پول اون زوج ...
یه هو به ذهنم زد که چه طوره خاطرات رو صفر کنیم. میشه؟ نمیدونم. قاعدتا اگر بخوایم موجودی خاطرات رو صفر کنیم باید تمام ارتباطاتی که ما رو به گذشته وصل میکنند از بین بره. و خب این به صورت مطلق شدنی نیست. چیزها، آدمها، مکانها و... تارهایی هستند که ما رو به قسمتی از موجودی خاطراتمون وصل کردند و برای جدا شدن از انبان خاطرات باید از تمام اینها جدا شد و یا دست کم رابطه جدیدی باهاشون شکل داد. رابطهای که معطوف به گذشته نباشه و تو حال جریان داشته باشه که البته برای این کار همکاری فرد مقابل هم لازمه...
اما به نظرم سرنوشت قسمتی از خاطرات کاملا دست خودمونه. و میشه حذفشون کرد. چه طور؟ با دور ریختن چیزهایی که قابل دور ریختن هستند مثل همین موسیقیهای خاطرهانگیز. کتابهای خاطرهانگیز. عکسها، هدیهها، نشانها، اجسام و...
...
به نظرم صفر کردن موجودی خاطرات و ساختن خاطرات جدید باید خیلی هیجانانگیز باشه اینطور نیست؟
پ.ن:
مموری رو فرمت کردم رفت پی کارش...
یه ایمیل فورواردی برام اومد که شامل چهل اندرز حکیمانه بود. از بین اون چهلتا من از این نهتا بیشتر خوشم اومد:
11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید. شما نمیدانید بین آنها چه میگذرد.
13- بیش از حد توان خود مسئولیت نپذیرید.
14- خیلی خود را جدی نگیرید.
15- انرژی خود را صرف کنجکاوی در امور دیگران نکنید.
19- زندگی کوتاهتر از آن است که از دیگران متنفر باشید.
20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.
24- مجبور نیستید در هر بحثی برنده شوید.
30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری میکنند، به شما مربوط نیست.
وبلاگ آقای مهندس کامران میرمحمدی
واقعا خوشحال شدم که دیدم این دوستان گرامی از ابزار امروز برای معرفی خودشون استفاده کردند. واقعا خوشحال شدم که دیدم دو انسان امروزی و آشنا به دنیای ارتباطات نامزد شورای شهرم شدند...
معمولا نامزدهای هر انتخابات برای شناسوندن خودشون کارهای مختلفی انجام میدند؛ چاپ پوستر و تراکت، نصب بنر، سخنرانی و....
تو تمام این کارها هدف نهایی، توضیح برنامهها و اهداف و در نتیجه جلب نظر رایدهندگانه. این قبیل کارها نوعی گفتگوی یک سویه و از بالا به پایینه. و به همین دلیل معمولا نتیجه کاملی به همراه نداره.
تو چنین تبلیغاتی رایدهنده در معرض تبلیغه اما نامزد نمیتونه به درستی متوجه ذهنیات رایدهنده بشه و در نتیجه ممکنه تفاهم لازم شکل نگیره. اما با ابزاری مثل وبلاگ امکان دیالوگ به وجود میاد. دیالوگی دو سویه و از موضع و جایگاه برابر.
من میتونم به وبلاگ نامزد برم و خواستهها و سوالاتم رو مطرح کنم. میتونم سوالاتی بپرسم و بر اساس پاسخهایی که میشنوم شخصیت نامزد مورد نظرم رو محک بزنم. میتونم بفهمم کسی که قراره بهش رای بدم کیه و...
و از همه مهمتر، این سوال و جوابها و نظرات و ایدهها، تو وبلاگ ثبت میشه و بعدها که نامزد برنده انتخابات شد، میتونه ملاکی برای سنجش کارایی و صداقت نامزد باشه...
سرتون رو درد نیارم امروزه دیگه کسی نیست که اهمیت فضای مجازی رو نشناسه و نیازی نمیبینم بیش از این توضیح واضحات بدم. برای من این وبلاگها ابزاری هستند برای آشنا شدن با شخصیت، ایدهها و علایق این دوستان و این به من کمک میکنه با دید بهتری رایم رو داخل صندوق بندازم.
جناب آقای میرمحمدی و سرکار خانم نادری من از شما ممنونم که چنین مجالی رو فراهم کردید و با علاقهی تمام نوشتههای شما رو میخونم و تمام تلاشم رو میکنم تا از لابهلای کلمات و جملاتتون با ذهن و فکر شما ارتباط برقرار کنم و بیشتر بشناسمتون.
امیدوارم بقیه نامزدهای محترم شورا هم این کار رو انجام بدند. تو قرن بعد از عصر اطلاعات این کار لازمه.
پ.ن: جا داره اینجا از شورای قبل و خصوصا دوست گرامی آقای دهاقین هم تشکر کنم. هم به دلیل زحماتی که تو شورای قبل متحمل شدند هم به دلیل حضور موثرشون تو فضای مجازی.
هیچ وقت فراموش نمیکنم که ایشون با چه سعهی صدری انتقادات رو میشنیدند و با چه تحمل و ظرافتی پاسخ میدادند و مهمتر از اون با چه همتی پیگیری میکردند تا به نتیجه مطلوب برسه. امیدوارم حالا که نیستند، راهشون ادامه پیدا کنه.
توضیح غیرواضحات: خب کم کم داره باورم میشه پیر شدم رفت پی کارش. همشم تخصیر شماست. آخه واقعا نباید بدونید تیرکمون مگسی چیه؟ حالا گیرم سنتون قد نمیده و ندیدید، خب برید یه سرچ ساده بکنید ببینید. آخه خدا رو خوش میاد یه پیرمرد پا لب گور رو اینطور از زندگی ناامید کنید. آخه...
هععععی جوانی هم بهاری بود و بگذشت و اینا....
بفرمایید اینم نامبرده: