ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

چند روز پیش دخترم گفت: "بابا به نظر من پدرسگ محترمانه‌س؛ اما اگه بخوایم واقعی فش بدیم باید بگیم پدٌسٌگ"

خب شاید نباید این را منتشر می‌کردم چون بی‌ادبی است. اما دیدم حرف درستی است و کلی بار زبانشناسی دارد. با او موافقم؛ به نظر من هم فقط با این دومی دل آدم حسابی خالی می‌شود!




ــ ـکمشـــ
۲۹ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۳۲ ۲۲ نظر
عصر جمعه‌ی فوق‌العاده‌ای بود.
به باغی باران‌خورده رفتم و پر شدم از عطر تلخ و دل‌انگیز شکوفه‌های آلوچه. خیلی شیرین بود...




ــ ـکمشـــ
۲۵ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۴۸ ۱۶ نظر
گاهی آدم‌های اطرافمون نیاز دارند چیزی رو از ما پنهان کنند. اون چیز می‌تونه به ما مربوط باشه یا نباشه اما به هر حال از دید پنهان کننده، لازمه از ما پنهان بشه.
اگر آدم‌ها رو دوست داریم اجازه بدیم هر چیزی رو که می‌خواند پنهان کنند. این برای خودمون هم خوبه.





ــ ـکمشـــ
۲۴ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۰۱ ۱۲ نظر
اَحتیاط بکردین بیندین یگ نفر وادویزدین که زونبو ماشینژ راهنما جی دُرو.




ــ ـکمشـــ
۲۰ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۳۴ ۲۲ نظر

بالاخره نمی‌شود که در خونسار زندگی کنی و زمستان دشوار را بگذرانی و عید را بی سفر نتار کنی که؛ می‌شود؟
بعضی می‌گویند نمی‌شود اما به نظر من می‌شود اما فرض کردم نمی‌شود و زدم به چاک جعده.
برای من مقصد مهم نبود. مهم این بود که زیاد درگیر سفر شلوغ و باعجله و پراضطراب نشوم. برای همین یک مسیر آزموده و ساده و خلوت انتخاب کردیم و یا علی از تو مدد.
این که کجا رفتیم و چه دیدنی‌هایی دیدیم دردی از کسی دوا نمی‌کند چرا که دیدنی‌ها را فقط باید دید. پس فرض کنید شهری در همین ایران خودمان بود و مثل باقی شهرهای مام میهن با خصوصیات خاص خودش.

وقتی به شهری جدید می‌روم دوست دارم کمی در کوچه‌ها و خیابان‌های معمولی و فرعی و غیر توریستی‌اش ولگردی کنم. در یکی از این ولگردی‌ها صدای چندین گنجشک روی درختی توجهم را جلب کرد. دقت که کردم دیدم فقط سه گنجشک روی درختند و چنین سر و صدایی راه انداخته‌اند! بیشتر که دقت کردم دیدم قضیه‌ی مثلث عشقی است! ظاهرا فقط چنین چیزی می‌تواند چنان سر و صدایی راه بیاندازد.
در همان ولگردی مذکور به یک گل‌فروشی هم برخوردم. پر از گل‌های عجیب و غریب که تا حالا ندیده بودم، و البته با قیمت‌های عجیب و غریب: یک کاکتوس بیست و پنج سانتی که چندتا برگ نخل بر سرش روییده بود و زیرش نوشته بود نخل ماداگاسکار 95/000 تومان و یک درختچه نیم متری که مثل درخت حرا ریشه‌هایش بیرون از خاک بود و زیرش نوشته بود 180/000 تومان. من که تا حالا گل به این قیمت ندیده‌ بودم!

و معلم من در این سفر کودکی سه ساله شد! به من یاد داد دوست داشتن خالص یعنی چه. به هیچ وجه حاضر نبود متکای سیندرلایش را به من بدهد اما بغلم می‌کرد و با تمام توان می‌فشرد و می‌بوسید می‌گفت آقا... خیلی دوستت دارم.
دوست داشتنی ناب و خالص؛ بدون هیچ پسوند و پیشوندی، بدوت توقع اسباب بازی و عروسک، بدون توقع چیپس و پفک و پاستیل، بدون مشروط کردن محبتش به چیزی، بدون حسابگری و مصلحت‌سنجی و یا خجالت در ابراز آن...
خیلی تعجب انگیز بود چون قبل از این سفر ارتباط خاصی با او نداشتم. گاهی خیال می‌کردم روحی بزرگ در او حلول می‌کند و به من درس می‌دهد...

خلاصه سفری خوش بود. بدون عجله‌های مرسوم سفری بدون اصرار برای دیدن تمام دیدنی‌های بین راه و مقصد، بدون نگرانی شام و ناهار و سوغات. بدون هر چه عادت نقش بسته بر آداب لاجرم...

و آلبوم این سفر مدارای شهرام شکوهی بود، خصوصا آهنگ "مدارا" که چه کرد با من...

...


پ.ن:

1 - روز دوازدهم سلانه سلانه برگشتیم و سیزده را هم در باغی خودمانی به در کردیم و چهارده را هم به خودم مرخصی دادم و کنج خانه نشستم. حوصله‌ی بیرون نداشتم. حتی به دخترم هم اجازه دادم به مدرسه نرود و گفتم خودم با خانمتون صحبت می‌کنم؛ آخر نمی‌شود که بعد از بیست روز تعطیلی بچه را یه هو فرستاد وسط قیل و قال مدرسه که، می‌شود؟
اما تا دوستش زنگ خانه را زد بیدار شد و گفت استرس دارم؛ برم مدرسه راحت‌ترم!
 
2 - برنامه مورد علاقه‌ام قبل از شروع سال جدید کلاه قرمزی 90 و بعد از سال جدید کلاه قرمزی 91 و شخصیت مورد علاقه‌ام به جز ببیی گرامی، فامیل دور بود. عاشق لحن و دیالوگ‌ها و جدییتش در تخصص دربانی بودم.

3 - تزئینات امسال شهر خیلی زیبا بود دست باعث و بانیش درد نکند.

4 - هنوز ساعت روی میزم را جلو نکشیده‌ام. دوست دارم وقتی پشت میز هستم استرس گذر زمان نداشته باشم.

5 -  یک چیز دیگر اینکه من علاقه‌ای به تبریکات اس ام اسی و تلفنی و ایمیلی و وبلاگی و غیره ندارم؟ به نظرم بیشترشان از روی وظیفه است یا شاید هم نوعی عادت. البته محکومش نمی‌کنم، فقط اهلش نیستم.
و بدینوسیله از تمامی دوستان و آشنایان که از قراء و قصبات دور و نزدیک به نحوی از انحاء برای بنده سالی خوش آرزو کردند صمیمانه عذر می‌خواهم که جوابشان را ندادم. این را هم بگذارند
به حساب نفهمی بنده. به قول فامیل دور "آخه آدم این‌قدر نفهم!؟"




ــ ـکمشـــ
۱۵ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۵۷ ۲۲ نظر