گاهی به هنر فاخر فکر میکنم. موسیقی فاخر، سینمای فاخر، ادبیات فاخر...
ممکنه کسی با شنیدن حافظ و سعدی از زبان شجریان به حسی خاص برسه. حسی غیرمادی. یه حس روانی خاص. آیا کسی وجود نداره که با شنیدن ترانهای از معین و قمیشی و امید و حتی اندی به همون حس برسه؟ آیا میشه گفت حس اولی برتر از حس دومیه؟ آیا پیچیدگی زبانی حافظ و سعدی و گوشههای موسیقایی شجریان حسی میسازه که یه شعر و موسیقی ساده نمیسازه؟ اصلا حس چیه؟ حسی که یه طرفدار شجریان داره با حسی که یه طرفدار معین داره چه فرقی دارند؟ اینها تفاوتهای انسانهاست یا تفاوت حسها؟
آیا اگر کسی یه منظرهی 30 دقیقهای از باب راس رو به یه تابلوی عظیم پیکاسو ترجیح بده حس الکن و سلیقهی نازلی داره؟ آیا طرفداران سریالهای کشدار و پر فراز و نشیب افراد سطح پایینی هستند و طرفداران فیلمهای معناگرا افراد هنرشناس و بلندمرتبه؟
سلیقه چیه؟ آیا سلیقهی خوب و سلیقهی بد داریم؟ ملاک این ارزشگذاری چیه؟ ملاک فاخر بودن چیه؟ آیا فاخر بودن امتیازی برای یه اثر محسوب میشه؟...
به نظر من افراد خاصی به دلیل تربیت خاص، توانایی درک هنر فاخر رو دارند و اتفاقا این افراد کسانی هستند که تمام تریبونها دستشونه واز سلیقه خودشون تعریف میکنند. اینها سلیقه خودشون رو سلیقه برتر میدونند و اون رو به عنوان ملاک فاخریت جا زدند.
من فکر میکنم بهتره هر کس سلیقه خودش رو بشناسه و ازش لذت ببره. برچسبها نباید مانع راحتی و لذت انسان بشند. بهتره هر کس هر چی رو دوست داره بپذیره و دست کم پیش خودش، خودش باشه.