پ.ن: اینترنت نفتی من زغالی شده! تقریبا هیچ غلطی نمیتونم بکنم!!
پ.ن: اینترنت نفتی من زغالی شده! تقریبا هیچ غلطی نمیتونم بکنم!!
همانطور که بر همگان واضح و مبرهن است این پدر پیرتون هنوز مختصر مشاعری براش باقی مونده که بیدلیل سر به بیابون بیوفایی نزنه. دلایل رفتنم رو تو پست خداحافظی به صورت اجمالی و کلی گفتم و البته الآن هم نمیخوام بشکافمشون بلکه باز هم به صورت اجمالی توضیحکی میدم:
من گاهی در شرایطی قرار میگیرم که مجبور میشم توقف کنم و یه نگاهی به پشت سرم بندازم. گاهی یه چیزایی تو اطرافم و یا تو خودم میبینم که احساس میکنم یه جای کار میلنگه، احساس میکنم این نبود آنچه میخواستم. احساس میکنم خسته شدم. احساس میکنم یه چیزایی بد جور داره اذیتم میکنه. و این "یه چیزایی" که میگم میتونه خیلی چیزا باشه...
مجموعه شرایط روحی و روانیم زنگ خطر رو به صدا درمیاره و میگه کمش مواظب باش. کمش رفتی تو فرعی، زدی تو خاکی. کمش مشکلی وجود داره، اجازه نده اشتباهاتت زیاد بشه. هدف تو این نبود. قرار نبود اینطور بشه که شده. و حالا که شده مهم نیست؛ به خودت بیا و اوضاع رو سر و سامون بده...
خب من معمولا به محض شنیدن این آلارم ترمز نمیکنم. میگم بذار یه چند کیلومتر دیگه جلو برم. شاید آلارم قاطی کرده شاید مشکلی نیست شاید راه درسته. یا شاید این راه جدید هم راه بدی نیست. شاید نقشه من قدیمی بوده و این راه توش نبوده. شاید این راه بهتریه و...
به هر حال این بار هم یکی از همون بزنگاههای زندگیم بود که آلارم رو شنیدم و مجبور به بررسی شدم و برای باز تعریف خودم و اطرافم مجبور شدم درنگ کنم و برای این درنگ نیاز داشتم از اینجا فاصله بگیرم و وقت بیشتری به خودم بدم و اجازه ندم اینجا برام نقش مسکن و یا مخدر ایفا کنه و این شد که شد.
اینو هم اضافه کنم که من ترجیح میدم هی تو فرعی و خاکی و حتی بیابون ناشناخته بیوفتم و راههای نشناخته رو امتحان کنم تا اینکه تو یه مسیر مشخص و از پیش تعیین شده حرکت کنم چرا که یه روز به راههای موجود مشکوک شدم و نتونستم دیگه بهشون اعتماد کافی داشته باشم. و پر واضحه که این نوع زندگی علیرغم شیکی و باکلاسی و وسوسهانگیزیش خیلی سخت و طاقت فرساست. کاش من هم راهی مشخص و با هدفی مطمئن و روشن داشتم و به جای این چپ و راست رفتنها با خیالی آسوده تو راه مشخص جلو میرفتم. چه میدونم شاید همین روش هم خودش یه راه مشخصه. شاید اینجا هم نسبیت حاکمه...
در مجموع معتقدم به بعضی از آدما پایههای محکمی برای ایستادن داده شده و بعضی هم از بین پایههای موجود انتخاب میکنند. اما بعضیها باید خودشون پایههای مخصوص خودشون رو بسازند و روش بایستند. متاسفانه تا الآن من از گروه سوم بودم...
...
بگذریم...
دلم تنگ همتون شده بود و تنگتر بعضیها. چه اونایی که هستند، چه اونایی که نیستند. چه روشنا و چه خاموشا. رسما و صمیمانه و متواضعانه و دوستانه و رفیقانه از کسانی که نگرانم شدند پوزش جزیل میطلبم. به بزرگی دلای بزرگ و قشنگشون ببخشند و بدونند منم در حد وسع و امکانات و اختیاراتم نگرانشون بودم و دلشورهها کشیدم کشیدنی... امیدوارم روزی فرصتی برای جبران پیش بیاد.
خب ذهنتون رو بیش از این مشوش نکنید و برید این موسیقی مزخرف رو دانلود کنید و با گفتگوی سازها خلوت کنید.
دوست عزیزم شهرام از مخاطبان اصلی اینجاست. حق زیادی هم به گردن من داره. همیشه پای ثابت پستها و نظراته و با دقت میخونه و با دقت و محبت مینویسه. همتون خوب میشناسیدش و در هنر و کمالاتش چیز نگفتهای باقی نمونده که من بگم الا این که مطمئنم اگه قیمت دلار بذاره بالاخره یه روزی بن هور 2 رو میسازه بهتر از بن هور 1.
شهرام جان دست تقدیر کاری کرد که مسابقه پست قبل رو برنده بشی و بهانهای پیدا بشه برای عرض تشکر. از راه دور دستت رو میفشارم و اگه خانمت اجازه بده عازات میبوسمت و این موسیقی زیبا رو تقدیمت میکنم. خواهش میکنم هدفون رو که تو گوشت گذاشتی پلی رو بزن و روی صندلیت لم بده و چشماتو ببند و خودتو به موسیقی بسپار و به اوج برو و تو خلسه موسیقی سکرآور غوطهور شو.
یه کم صبر کنید همین الآن "به زودی" فرا میرسد...
نه اصلا سیا بازی نیست واقعا مدیریت عوض شده. اصلا متحول شده. مثلا میدونید مدیر فعلی چند تار مو کمتر از مدیر قبلی داره؟ میدونید اکثر سلولهای مدیر قبلی مرده و این آدم اصلا اون آدم نیست؟ برید یه کم زیست بخونید میفهمید.