یه روزی تپانچهی مسابقه شلیک شد. کشورهای هوشیار صدا رو شنیدند و شروع کردند به دویدن و از بقیه فاصله گرفتند و در این دویدن از توانایی کشورهای خواب هم استفاده کردند. بعد که عقبموندهها کمکم از خواب بیدار شدند و فهمیدند چی به سرشون اومده(فهمیدند!؟)، نهایت آرزوشون این بود که مستعمر از کشورشون خارج بشه و استقلالشون رو به رسمیت بشناسه و آدم حسابشون کنه....
نتیجهی این مسابقه همینیه که الآن داریم میبینیم. نیروی اولیه اونقدر قوی بوده که پیشرفتهها خیلی جلو افتادند، طوری که هر چی زمان بگذره باز هم قدرت اونها مناسبات رو سامان میده.
یه روزی منابع زیرزمینی رو به مفت میبردند و امروز منابع انسانی رو. یه روزی با صنعتشون محیط زیست رو نابود کردند و با سود اون، کشورشون رو ساختند و امروز داعیهی حفظ محیط زیست دارند. یه روزی برای خودشون حق وتو قائل شدند و بر اساس اون یارکشی کردند تا هیچی به زیان خودشون و متحدانشون تصویب نشه و الآن هم دارند....
ادعای لیبرالیسم و حقوق بشر اینها دروغی بیشتر نیست. دلسوزی برای سگی که تصادف کرده و پای چپش پیچ خورده تبلیغاتیه. تبلیغاتی که شاید مداواکنندگان و دلسوزان اون سگ هم از چیستیش خبر ندارند. برای اونها هنوز هم فقط منافع خودشون مهمه. حاضرند یه کشور رو نابود کنند و تک تک مردمانش رو بیچاره کنند تا گردی به صورت مردمان خودشون نشینه. حتی احتمالا مردمان خودشون هم براشون مهم نیستند بلکه رای اونهاست که مهمه. این یعنی طبقهبندی بشر. یعنی درجهبندی انسانها. یعنی همون قانون جنگلی که از پیدایش حیاط روی زمین وجود داشته. این یعنی حاکمیت قانون تنازع بقا بدون هیچ تغییری...
حالا یه عده نشستند و خیال میکنند اینها دلسوز ما هستند و میخواند ما رو از دیکتاتوری و عقبموندگی نجات بدند و دم به ساعت افاضات اونها دربارهی دین و سیاست و جامعهمون رو قرقره میکنند و یه عده هم بلند شدند و میخواند بزنند زیر میز و از نو عالمی بسازند با استانداردهای حقطلبانهی خودشون.
دستهی اول که در جهل مرکبند و امیدوارم روزی نرسه که اشتباهشون رو به چشم ببینند. دستهی دوم هم اونقدر خامند که نمیدونند اون حاکمان حکومت جنگل بلدند چه طور از عصبیت و غیرت احمقانهی اینها چماقی بسازند و بر سر خودشون بکوبند....
زهی زه...