چند روز پیش یه پسره تو اینستا تلاش میکرد با دخترم رابطه برقرار کنه. سنش رو اشتباه حدس زده بود؛ نوشتهها و طرز فکرش بزرگتر از سنشه اما پیدا بود طرف به خودش زحمت نداده پستها رو دقیق بخونه. دخترم جملاتش رو برامون میخوند و میگفت حالا چی جواب بدم؟... و خندیدیم...
دختر خوبی دارم. رابطه خوبی هم داریم...
همیشه منتظر رسیدن چنین موقعیتهایی بودم اما این آماده بودن مانع قدری شوکزدگی نمیشه. همیشه میگم پیرم و پام لب گوره اما درونم چنین حسی ندارم. فکر میکنم هیچ وقت درونمون احساس پیری نخواهیم داشت. این نشانهها هستند که بهمون میباورونند پیر شدیم. دارم تو موقعیتهایی قرار میگیرم که برام رویا بودند و دور. نشانهها یکی یکی از راه میرسند...
۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۲:۵۹
۴ نظر