وقتی آرامم کار میکنم، کتاب میخوانم، راه میروم، نگاه میکنم... و وقتی آشفته، در این موسیقی و این پیانو غرق میشوم و آرام میشوم و کار میکنم و کتاب میخوانم و راه میروم و نگاه میکنم و...
و هر از گاهی موسیقی را عوض میکنم و موسیقیهای جدیدی برای آرامش پیدا میکنم. مگر زندگی چیست جز پیدا کردن بهانههایی برای آرامش؟
...
احتمالا فهمیدهاید مدتی است دل و دماغ اینجا بودنم تمام شده و حوصله نوشتن و خواندن و نظربازی ندارم...
میخواهم مدتی نباشم. نمیدانم چند هفته، چند ماه یا بیشتر. فقط میدانم فعلا لازم است نباشم. میخواهم مدتی با خودم تنها باشم؛ کار کنم، بخوانم، راه بروم، نگاه کنم...
پ.ن:
1 - این بی دل و دماغی مربوط به هیچ چیز خارجی و یا هیچ کدام از دوستان نیست و هیچ مقصری ندارد. همه چیزش درون خودم است و تازه هم نیست؛ سالهای قبل بوده و امسال هم بعد از عید شروع شد و هر چه سعی کردم بدون تعطیلی اینجا سر و تهش را هم بیاورم نشد که نشد. حتی مدتی پیش چیزی نوشتم برای خداحافظی اما منتشرش نکردم و سعی کردم بمانم اما حالا که رفتنم قطعی شده حیف است بگذارم کنج آرشیو خاک بخورد. میتوانید در ادامه مطلب بخوانیدش.
2 - وبلاگهایتان پر پست، پستها پرنظر و زندگی به کامیابی و شادی بسیار...
3 - ببخشید.