خداحافظی با آرامش کامل
گام معلق لکلک
یکی از دغدغههای تاریخی بشر مرگ است. مرگ قطعیترین و واقعیترین پدیدهای است که انسان با آن مواجه میشود. همه آدمها چیزی گوشه ذهن دارند به نام مرگ که گهگاه نشانهها، آن را از گوشه ذهن بیرون میآورند و مدتی جلوی چشم میگیرند.
زمانی بشر خیال میکرد زمین بر شاخ گاوی استوار است اما الآن میدانیم گاوی در کار نیست. زمانی انسان خیال میکرد زمین مرکز عالم است و خورشید و سایر ستارهها به دور زمین میچرخند اما معلوم شد این تصور غلط بوده. زمانی انسان خیال میکرد دلیل زلزله انتقال زمین به شاخ دیگر گاو مذکور است اما حالا میدانیم دلیلش چیست. زمانی انسان خیال میکرد آتشفشان قهر خدایان افسانههاست اما امروز دلایل علمی آن را میدانیم....
تصورات انسان از دنیا همواره رو به تکامل بوده و تقریبا تمام پدیدهها شامل این تکامل بودهاند اما مرگ تنها پدیدهایست که از ازل تا الآن واحتمالا تا ابد یک مفهوم دارد: بودن و ناگاه نبودن.
البته درباره دنیای بعد از مرگ اعتقادات فراوان و متنوعی وجود داشته و دارد اما اصل مرگ همیشه یکی بوده: انسانی تا دیروز بود و امروز نیست. موجودی تا یک دقیقه پیش بود و اکنون نیست.
خب تا اینجای کار مشکلی نیست و اگر بشر قرن بیستم نیامده بود داستان بشر روی کره زمین به خوبی و خوشی تمام میشد و کلاغ قصه ما هم به خانهاش میرسید اما مگر این بشر شیر پاک خورده امروزی میگذارد آرام سرمان را زمین بگذاریم!؟
بشر امروز ذرهبین به دست هر چیزی را برانداز میکند و در هر سوراخی انگشت میکند تا ببیند داخلش چیست! و این سوراخ هر چه مبهمتر کنجکاوی برانگیزتر! و چه چیز مبهمتر از مرگ؟ انسان امروز با لبههای تیز مرگ هم سر بازی دارد و تا کار دست خودش ندهد ول کن نیست.
نظرگاهها و زوایای بررسی مرگ متنوع و پیچیدهاند و به این پست هم مربوط نیستند بنابراین میخواهم به دو موضوعی که به من مربوطند بپردازم:
1 - مرگ اختیاری
2 - مرگ مجازی
اول دومی: موضوع ساده است؛ مرگ مال انسان است و با خلقت انسان مجازی مرگ او هم میشود یک سر ماجرای مرگ. تا قبل از قرن مشعشع حاضر، آدمها همه واقعی بودند و مرگشان هم تابع قوانین واقعی بود اما این آدم مجازی آمد و تمام محاسبات را به هم ریخت. آدمی که یک انسان واقعی خلقش میکند و هم او میمیراندش. گویی انسان خواسته پا در کفش خدا کند و بگوید من هم بلدم خلق کنم و بمیرانم!
خب مسایل فلسفی خلقت به بحث من مربوط نیست اما به هر حال من و شما که درگیر انسان مجازی هستیم درگیر مرگش هم میشویم. این انسان مجازی که ظاهرا چند کلمه بیشتر نیست گاهی توی دل ما بیش از انسانهای واقعی جا باز میکند و چه بسا مردنش از مردن انسانهای واقعی اطرافمان هم غمانگیزتر باشد.
من و شما در همین وبلاگستان خونسار تجربه مرگ دوستان مجازی را داشتهایم. دوستانی که وجود داشتند و به ناگاه رفتند و ما را با این فکر که کجا رفتند و چرا رفتند تنها گذاشتند و ما هم سعی کردیم مرگشان را بپذیریم و به زندگی ادامه دهیم چرا که به هر حال زندگی ادامه دارد و فرقی بین مجازی و حقیقی آن نیست.
اما اولی: مرگ اختیاری. حتما کلمه اتانازی را شنیدهاید. اگر هم نشنیدهاید الآن شنیدید و با کلیک بر رویش میتوانید معنا و مفهومش را هم ببینید. در یک جمله اتانازی مرگی است برای رهایی از وضعیت دشوار.
مفهوم اتانازی به جوانی مرگ مجازی نیست اما پس از پذیرش ضمنی و در بعضی از کشورها عینی و قانونی اتانازی، حالا دیگر تعریف شرایط دشوار در حال تحول است. شرایط دشوار برای بشر یک قرن پیش درد و رنج جسمی ناشی از بیماری لاعلاج تعریف میشد اما امروزه شرایط دشوار میتواند شرایط روحی هم قلمداد شود. و دلایل بسیاری از خودکشیها همین شرایط دشوار روحی است که البته به بحث من مربوط نیست.
...
ای بابا این پست هم شده یک پست قاراشمیش و لنگ در هوا. به هر سوراخی که ورورد میکنم تهش میفهمم که به حرف من مربوط نیست! پس حرف من چیست که اینطور بال بال میزنم برای زدنش!؟
...
اصلا بیخیال آسمان و ریسمان؛ مستقیم میروم سر اصل مطلب:
این بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر هم مثل سایر همپالگیهای معاصرش(بشر را میگویم) کنجکاو مرگ است. میخواهد ببینید مردن دقیقا یعنی چه؟ میخواهد عینیتر از تعریفات و شنیدهها و دیدهها با مرگ مواجهه کند. میخواهد ببینید "بودن و ناگاه نبودن" چه مزهای دارد؟ چه حسی دارد؟ چه چیزی را درون آدم تغییر میدهد؟ چه چیزی را بیرون آدم تغییر میدهد؟ در یک کلام دوست دارد مرگ واقعی را تجربه کند. اما از آنجا که جراتش را ندارد تصمیم گرفته مرگ مجازی را تجربه کند. بالاخره گفتهاند المجاز یهدی الیالحقیقه.
...
قانع نشدید؟ باشد. شاید من هم جای شما بودم قانع نمیشدم. آخر این چسبازیها به یک چاهکن همیشه ته چاه نمیآید. این حرفها مال کافیشاپ و محافل روشنفکری است نه یک اشکنهخور کلنگ به دست.
پس طور دیگری به موضوع نگاه میکنم. مطمئنم قانع خواهید شد.
این عبد ناصالح بانک رحیل شنیده. احساس کرده زیادی مانده. احساس کرده وقت رفتن است. احساس کرده وقت چیده شدن است. احساس کرده اگر بیش از این روی درخت جا خوش کند میگندد و بوی تعفنش عالم را برمیدارد(اگر تا حالا برنداشته باشد البته!). احساس کرده پیر شده، خرفت شده، آلزایمر گرفته، پارکینسون گرفته، دست و پایش میلرزد، عقلش کار نمیکند، حد درک و فهمش از اطراف، به صفر میل میکند. کنترل اعصابش را ندارد. انتظاراتش بالا رفته. به همه چیز گیر میدهد. زودرنج شده...
و به تمام این دلایل یا هر دلیلی که خودتان فکر میکنید، قصد اتانازی مجازی کرده تا لااقل کارش به ایزیلایف نکشد. میدانید که ایزیلایف خیلی سخت است و این کمش پیر طاقت این یکی را ندارد. شما را به ارواح رفتگانتان این یکی را برایش نخواهید. خدایی بیانصافی است.
البته این را هم بگویم که این مرگ از آن مرگهای برگشت ناپذیر نیست. اینطور نیست که این دوستتان برود و پشت سرش را نگاه نکند و حاجی حاجی مکه. خدا را چه دیدید شاید چند هفته دیگر یا چند ماه دیگر روحی تازه در کالبدش دمیده شد و قبراق و سر حال بازگشتی شکوهمندانه و سلحشورانه داشت. چیزی مثل بازگشت گودزیلا.
...
بگذریم، دوست ندارم خداحافظی را کش بدهم. از آنجا که نه نان بیات خوردن دارد و نه ماست ترش، هر تصمیمی هم باید در موقع خودش اجرا شود. و اگر آن موقع بگذرد مطمئنا بازی لوس و بیمزهای شکل خواهد گرفت که همه را منزجر خواهد کرد. در تکمیل دلایلم عارضم به حضور انورتان که: بالاخره همه رفتنی هستیم، چه من و چه شما و چه این کمش بینوا. و فرقی نمیکند این رفتن کی باشد؛ امروز، فردا یا چند سال دیگر! پس بیایید در این آخرین لحظات وداع بخندیم و یکدیگر را ببخشیم.
من از هیچ کدام از وبلاگ نویسان و نظردهندگان و خوانندگان اینجا رنجشی ندارم. از همه ممنونم که بیش از سه سال مرا تحمل کردند و برایم وقت گذاشتند. همه شما دوستان من بودید و خواهید بود؛ از ابوالفضل ندیده و باران و ماهان و محمود گرفته تا بزرگان مجلس. به هیچ وجه و در هیچ زمینهای به خودم حق نمیدهم طلبکار کسی باشم و اگر کسی احساس میکند ظلمی به او کردهام یقین داشته باشد که به هیچ وجه آگاهانه نبوده و قصد بدی نداشتهام. بنابراین خواهش میکنم به خاطر نیت خوبم ببخشدم.
بدرود
پ.ن:
1 - کامنتدونی من همیشه آزاد بوده و هیچ وقت نظر نامربوطی دریافت نکردم. این نشان میدهد خوانندگان اینجا فهم بالایی دارند و با ظرفیتند. اما از آنجا که دیگر نیستم و نمیتوانم مسئولیت قانونی اینجا را بپذیرم کامنتدونی را تاییدی میکنم و تا چند روز به نظرات پاسخ خواهم داد.
2 - هیچ پستی الکی منتشر نشده و هدفی در دل داشته؛ این هدف گاهی معرفی بوی شکوفه آلوچه - به عنوان قسمتی از طبیعت که شاید مغفول واقع شده - و گاهی بیان مشغولیتهای فکری خودم بوده اما عموما حول مسایل فرهنگی و اجتماعی و شخصیتی دور زده و معمولا هم زماندار نبوده. پس دوستان تازه اگر خواستند بیشتر بشناسندم سری به آرشیو بزنند.
3 - تیتیر مطلب نام فیلمی از آنجلوپولوس است که من دوستش دارم. گفتم دم آخری کلاس کار را بالا ببرم!!
4 - قربون شما
دارد خفه ام میکند، اما من پیله تنگ خودم را بیشتر از هیاهوی دنیای از همه جا بیخبر دوست دارم.
خدا کند که زود بیایی