خیلی خوابم میومد اما باید بیدار میموندم. شنیده بودم قهوه خوابو از سر میپرونه. با اینکه اهل قهوه نیستم آبو جوش کردم و یه قاشق قهوه و یه قاشق کافیمیت تو لیوان آب جوش ریختم و هم زدم. لیوان به دست روی صندلی نشستم. خواستم لیوانو روی میز بذارم که از دستم ول شد و محتویاتش ریخت روی پام... سوختم و دادم درومد...
خوابم حسابی پرید؛ درست میگند، قهوه خوابو از سر میپرونه.
پاسخ:
الحمد لله خوبم چیزی نشد فقط دکتر گفت باید پاتو از رون قطع کنیم.
پاسخ:
البته این در تخصص شماست اما ظاهرا نسکافه همون قهوهی آمادهس و اثرات اونو هم داره.
پاسخ:
هاله جان قهوه دم کردن مال ولایت شماست. ما به همین قهوه آمادهها قانعیم که اونم آب جوش میخواد.
پاسخ:
اگه قهوه مدیری هم خوابپرونه برم بخرم؟
پاسخ:
کی دیگه میره ته چاه؟ من یه ربوت چاهکن دارم و چرخ چاه رو هم موتوری کردم. خودم میشینم کنار چاه چای میخورم و نتگردی میکنم.
پاسخ:
به این میگن ذهن کاراگاهی. احتمال مهمی رو مطرح کردی ممکنه درست باشه باید بررسی کنم.
پاسخ:
پس شما هم معتقدی هدف وسیله رو توجیه میکنه!؟
پاسخ:
واقعا هم کی حال داره دوباره قهوه درست کنه با پای سوخته البته!
پاسخ:
کجا بیداری مرد حسابی!؟ معلوم هست کجایی و چه میکنی؟ نبودنم حدی داره آخه!
پاسخ:
به نظرم کتابها و اینترنت پر از چنین مطالبی است. با این حال اگر خوانندهای دارد خوب است.
پاسخ:
با این همه تعریف حتما همین امروز میروم و میخرم.
پاسخ:
مثل همیشه یک رباعی در آستین داری. دل خوش باشی مرد.
پاسخ:
منکر زحمت شما نیستم و امیدوارم به درد مردم بخوره اما من که کار و کاسبیم سکهس.
پاسخ:
فکر نمیکنی دو بیتش زیادی متضادند!؟
پاسخ:
لطف کردی. چای بریزم روی پات یا قهوه؟
پاسخ:
فقط سوختم چیزی ساخته نشد!
پاسخ:
چشم همین الآن.
پاسخ:
بیت اول در ستایش شعره اما بیت دوم در مذمت اون(تشبیه به خنجی در قلب و مار در آستین)