ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

دیروز استخر بودم. توی سونای خشک تنها نشسته بودم و مثل همیشه به این فکر می‌کردم که اگر در سونا قفل شود و هیچ کس بازش نکند چه‌طور می‌شود زنده ماند؟ همیشه به این قسمت فکرم که می‌رسم احساس خفگی می‌کنم و فورا از سونا فرار می‌کنم اما این‌بار تا خواستم بلند شوم و فرار کنم، در باز شد و دو آدم چهل پنجاه ساله وارد شدند. خیالم راحت شد و گفتم خب بالاخره این‌ها هستند و کمک می‌کنند در و پنجره را بشکنیم و زنده بمانیم برای همین به نشستن ادامه‌دادم(عجب فعلی شد!).
کمی که گذشت از لهجه‌شان فهمیدم گلپلیگانی هستند و تعجب کردم؛ شنیده بودم استخر گلپایگان راه افتاده؛ پس این‌ها این‌جا چه می‌کنند؟ به خودم گفتم شاید این‌جا فامیلی دارند و آمده‌اند به او سری بزنند، تنی هم به آب زده‌اند. اما به خودم جواب دادم آخه آدمی که به مهمانی می‌رود لنگ و قطیفه با خودش می‌برد!؟
کنجکاویم چموش شده بود و ول کن نبود. دل به دریا زدم و بدون هیچ مقدمه‌ای گفتم:"مگه استخر گلپایگون را نیفتاده؟" و واضح بود که منظورم این است که شما این‌جا چه می‌کنید و چرا دست از سر کچل ما برنمی‌دارید؟
خیلی سریع منظورم را فهمیدند و یکی‌شان که لهجه‌اش غلیظ‌تر بود جواب داد:"ای بابا چه استخری؟ اونجا حوضُم نی چه برسه به استخر"
گفتم: چه‌طور؟
گفت: نه تمیسَه نه سونا دارَه نه جکوزی دارَه بلیطشم‌خا هزار تومنه اما حیف پول که اون‌جا بریزی تو آب.
گفتم: ای بابا هر چی چیز خوبه که مال گلپایگونه چه طور استخرش بده؟
گفت: چی‌شی می‌گی عمو!؟ آواز دهل از دور خوشه.
می‌خواستم بگویم عمو خودتی عمو. می‌دانی این آقای محترمی که جلوی تو نشسته چه احترامی بین وبلاگ‌نویس‌ها دارد؟ که دیدم حرف بی‌ربطی است؛ آخر یک کمش لخت چه ابهتی می‌تواند داشته باشد؟ و برای این‌که متوجه فکرم نشود همین‌طور الکی گفتم: چه‌طور!؟
او هم مثل کسی که قبلا حرفش را آماده کرده مسلسل وار ادامه داد: گلپایگونم جا زندگیس؟ چی‌شی داره؟ بعد هزار سال خودشونه کشتن یگ پارکی درس کردن لعنت خدا نمی‌ارزه؛ همین باغای خونسار خودتون از صدتا از این پارکا بهتره. خیابوناشم‌خا یکیش اسفالت نی. اینورشم‌خا پر کارخونه و سنگبریس، اونورشم‌خا پتروشیمیس. چار روز دیگم هممون از سرطان می‌میریم. خوشحال خودتون، اقلاکن نفستون‌خا درسه...
و همین‌طور گفت و گفت و گفت. کم‌کم احساس کردم دارم از گرما خفه می‌شوم. مثل آدم‌هایی که می‌خواهند از شر کسی خلاص شوند همه‌ی حرف‌هایش را تایید کردم و از آن گرمای کشنده به دوش آب سرد پناه آوردم و شیرجه‌ای داخل آب زدم. هنوز به سطح آب نرسیده بودم که فکر کردم چرا هیچ کس از شرایط خودش راضی نیست؟ همین خونساری که برای ما قابل تحمل نیست برای دیگری شهر ایده‌آل است و آن گلپایگانی که ما فکر می‌کنیم چه‌قدر پیشرفت کرده برای اهالی‌اش غیرقابل تحمل... 
اگر می‌خواستم آن پایین این افکار را بگیرم و ادامه دهم احتمالا نفس کم می‌آوردم و الآن هر کدامتان پستی درباره‌ی مردی که در استخر غرق شد و سهل‌انگاری نجات‌غریق‌ها می‌نوشتید. برای همین مثل یک امریکایی تمام‌عیار به خودم گفتم ایتز نات مای پرابلم و با ذهنی باز مشغول لذت بردن از هزار و پانصد تومنم شدم.
از آب درآمدم و بدون توجه به نگاه معنی‌دار و متعجب جوان‌ترها دوباره شیرجه زدم. این بار زیر آب حباب‌های ریزی را که بدنم درست کرده بود تعقیب کردم، خیلی قشنگ بودند. یاد فیلم آبی بیکران افتادم. به سطح آب آمدم و چند بار با فروبردن سریع دست در آب، حباب درست کردم. حباب‌ها تا آنجا که دست من می‌کشیدشان، پایین می‌رفتند و وقتی رهایشان می‌کردم، آرام آرام به سطح آب می‌رسیدند و تمام می‌شدند. در عرض چند دقیقه هزاران حباب خلق کردم و شاهد مرگ همه شدم. چه زندگی کوتاه و زیبایی داشتند. احساس خالقی را داشتم که برای کیف خودش خلق می‌کند و می‌میراند و از این احساس شرمنده شدم؛ آخه خالق این‌قدر بی‌رحم!




۸۹/۰۸/۱۹
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۲۱)

سلام
بعد از مدت ها یک متن طولانی رو تا انتها خوندم.
هرکس دنیا رو از دریچه نگاه خودش میبینه.انسان های ناراضی همه جا هستند و انسان های راضی هم همین طور.در ضمن ملاک ها در این باره خیلی اهمیت دارند.چیزی که بسیار به فردیت افراد وابسطه است.اون بنده خدا ملاک خوشی رو آب و هوا میدونه و یه بنده خدای دیگه کار.کی میدونه تو ذهن من و شما و اون حبابا چی میگذره؟شاید اون حباب ها هم (اوه چقدر ه) از زندگی کوتاهشون راضی باشن!! پس بهره از جانب حباب ها خالقشونو به بی رحمی متهم نکنیم!مگه از ملاک های خوشی حباب ها خبر داریم؟
پایدار باشید و ماندگار

پاسخ:
نظرتون درمورد ملاک آدمها برای خوشی خیلی جالبه. موافقم و اضافه می‌کنم با هر ملاکی می‌شه هم مثبت‌اندیش بود و هم منفی‌نگر.
۲۰ آبان ۸۹ ، ۰۰:۰۷ یک هموطن چشم سفید
شرمنده. میشه کمی واضحتر در مورد نحوه تولید حبابها توضیح بدهید ما که نفهمیدیم چه جوری تولید می کردید!!!

اگه این حس کنجکاوی چموش رو نداشتید چیکار میکردید؟؟

و اما استخر ..... رفتم که یه پست بزنم.

شما هم مثل دایی جان شنا میکنید؟

پاسخ:
بلدم اما این شنا انرژی زیادی از آدم می‌گیره.
این حس چموش در اکثر خوانساری ها هست .از قدیم گفتن مرغ همسایه غازه.

آخرین دانشجوم که داشت از کلاس می رفت بیرون من داشتم اون قسمت مکالمه با لهجه گلپایگانی و با اون اعراب گذاریش میخندیدم. آخه امروز فعالیت کلاسی داشتند و گفتم بذار تا اونها سرگرمند من یه سری به وبلاگها بزنم. و اونقده این پستت قشنگ بود که دلم نیومد همین الآن کامنت ندم. امیدوارم نپره.
اولش یه طنز قشنگ داره
اما از اون قسمت " کم کم احساس کردم دارم از گرما..." به بعد منو برد توی رمانهای قدیمی که چقدر قشنگ همه چیز رو به خواننده منتقل میکنند. باید اینو تو دوتا پست میدادین که قشنگی ها و ولطافت ها بیشتر خودشون رو نشون بدند. اصلا قسمت دوم انده یه توصیفه...... هو اور ایت ایز نات مای بیزنس ایدر ، یو شود رایت ا نوول. آی ام سری یس!
دوباره رفتم و خوندمش قبل از اینکه کامنتمو پست کنم.
من عاشق اینگونه متن ها هستم. برای همین خدا حافظ گاری گوپر ، دمیان ، و گرگ بیابان رو خیلی دوست دارم.

پاسخ:
اگه تونستید تولستوی هم بخونید خصوصا "جنگ و صلح".
ساده ای اخوی
اونا از ترسشون که تو شهر غریب دچار مشکلات بادمجونی نشند شروع کردند به پاچه خواری . شما هم فکر کردید از ته دل گفتند خونسار خوبه .اگر همین کارخونه هارا نداشتند میخواستند چه کار کنند ؟

به زودی خوانسار میشه شمیرانات گلپایگان

۲۰ آبان ۸۹ ، ۱۸:۵۲ مهدی حاجی زکی
سایه همایونی حضرت والا مستدام
از اینکه بنده کوتاهی نموده و چند مدتی را سر نزدم به الطاف والای خویش عفو نمایید
کسی را در این سرای وانفسا ندیدم که از اوضاع و احوالش راضی باشد
آدمی را اگر در تشت طلا با آب پرتقال و لیموناد هم بشویند ایراد های بنی اسراییل می گیرد که : ای بابا اینجا دیگر چه جهنم دره ای است نه آفتابی نه سرمایی نه گرمایی بابا مردیم از خوشی !
اما این خالق بی رحم و انصاف را اگر می گذاشتند به جای خالق ما برای اینکه نیشش تا بنا گوش باز شود ؛ خدا می داند چه مرغولک بازی که بر سر بنی بشر نمی اورد
اینکه حضرت اجل به جای خالق ما نیستی دلیل بر همین تفاوت است
خدا اگر به من دوپا دوتا شاخ هم می داد گلاب به رویتان هرچه حشم در این دنیا می بود از دست ما زندگانی نداشت !



سلام

با دایی جان برید شنو بعدشم سونا بعدش دایی لوت بده

http://hamidhaghi.blogsky.com

پاسخ:
اتفاقا داییم توی استخر بود ولی چون من لخت بودم نشناخت. شنو جالب بود.
به آقای حقی:
شنو برا منم خیلی جالب بود کلی خندیدم...
به آقای کمش شناگر:
نمیدونم انگاری اون قدیما خوندمش وقتی دبیرستان بودم. از بالزاک بیشتره رو از شکسپیر بیشتره رو ،از هسه اونها رو که گفتم و ایلیاد و ادیسه رو و اما چون خیلی فاصله افتاده بیشتره رو یادم رفته. منهم زیاد عمقی نمیخونم البته بجز دمیان رو که 7 بار و گرگ بیابان رو که 3 یا 4 بارخوندم

ببخشید ایلیاد و ادیسه هومر
۲۲ آبان ۸۹ ، ۰۸:۲۷ عبدالحمید حقی
سلام

هم رءال بود هم تراژدی

وسطش هم رمانتیک

وسط استخر نه ها؟!

سلام
همه مطلبتون جالب بود.
ولی اوج کمدیش لهجه گلپایگونی داستان بود.
از خوندن این جمله کلی لذت بردم و خندیدم" اقلاکن نفستون‌خا درسه..."
از ترانزیشنهای حسی خوبی هم برای تعویض سکانس استفاده کردید.مثل جمله:"احساس کردم دارم از گرما خفه می‌شوم"
فصل پایانی داستان هم معنا گرا بود و با نتیجه گیری خوبی به پایان رسید.
شما سناریو نویس خوبی هستید.با پیشنهاد همکاری در موسسه سحر فیلم و دستمزد ماهیانه 20،000،000 ریال موافقید؟ آیا؟

پاسخ:
با این حرفا که گفتی اگه دیگه نتونم چا بکنم امیدی به یه کاسبی دیگه هست؟
منظور منم بقول آقا شهرام همون ترانزیشن ها از یک صحنه به صجنه دیگر. خیلی عالی بودند.

پاسخ:
بالاخره از سناریستی که ماهی دو میلیون حقوقشه این انتظار می‌ره!!
این که فرمودید مثل بروبچ تهرونیه که میان جاهای خوش آب و هوا و هی خوشبحالتون اکسیژن دارید و خوشبحالتون ترافیک ندارید و ارامش دارید و وقت اضافه دارید و اینا ولی اگه دوبرابر درامد تهرانم داشته باشند حاضر نیستند تهرانو ولش کنند.

پاسخ:
درسته اینم از اون چرندگویی‌های ناخودآگاه و بدون فکره.
حالا خوبه شما واسه کیفش خلق میکردید و میمیراندید ما که هنوز نفهمیدیم خالق اصلیه واصه چی خلق میکنه و میمیرونه

پاسخ:
می‌شه اجازه بدی اجازه بدن یه چند صباح دیگه در این‌جا باز بمونه؟
مارو هم ببر استخر! دلمون ÷وسید تو اینجا

پاسخ:
تو کجایی که استخر هم نداره عزیز؟ بیا تا ببرمت.
سلامی چو بوی خوش بارون که اومده باشه رو خاک دور و بر قنات

پاسخ:
آخ که چه سلام خوش‌بویی. علیک سلامی چو بوی کاه گل تازه.
سلام
می خواهید تو استخر شفارشتون را به علیر ضا بکنم تعارف نکنید
در ضمن کتو شلوار خوب بهتون میاد مواطب خودتان باشید کمش جان
دز ضمن وامتون هم درست شد یک سری بزن

پاسخ:
- خدا از دهنت بشنفه عزیز اگه این وام درست شه میام کلی ازت خرید می‌کنم.
ای خالق بی رحم!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی