خانواده
سالها پیش به زوج جالبی برخوردم. با هم تفاهم نداشتند. بعد از چند سال بحث و دعوا به یک نقطه تفاهم رسیدند. اینکه بحث و دعوا رو کنار بگذارند و تا وقتی دو فرزندشون رو به سر و سامون نرسوندند کنار هم زندگی کنند. بعدها شنیدم دو فرزندشون ازدواج کردند و بعد از زمان کمی این دو نفر هم از هم جدا شدند.
این که فضای اون کنار هم بودن مصلحتی چی بود و آیا با درد و رنج و تحمل بود یا بدون غم و غصه، نمیدونم. اینکه هر روز با دیدن هم حرص میخوردند و یا نوع خاصی از زندگی برای خودشون ساختند تا اذیت نشند و اذیت نکنند، نمیدونم. فقط میدونم کار عاقلانهای کردند....
این یه مورد خاص بود که طرفین به نتیجه قطعی رسیده بودند به درد هم نمیخورند و تکلیفشون مشخص بود. اما در اغلب موارد طرفین به درد هم میخورند اما کم و کاستیهایی وجود داره و نمیتونند تمام نیازهای همدیگه رو پوشش بدند. به نظرم شرایط دنیای امروز طوری شده که بهتره شیوه سنتی ازدواج رو کنار بگذاریم و نوع جدیدی از تعهد و کنار هم بودن رو ایجاد کنیم. خانواده یه شابلون نیست که روی تمام زوجها بگذاریم و ازشون بخوایم در اون چارچوب باشند و ذرهای ازش خارج نشند. ازدواج یه قرارداده و باید به صورتی تنظیم بشه که طرفین و اشخاص ثالث بیشترین راحتی رو داشته باشند. به نظر من از مقتضیات امروز اینه که قراداد ازدواج رو شخصیسازی کنیم. باید هر کس متناسب با امکانات و تواناییها و موقعیت خودش تعهداتی بده و تعهداتی بگیره. و هیچ کس نباید زندانی دیگری باشه.
و از اون جالبتر اینه که عموما شناختی که حتی از خودمون داریم تا قبل از ازدواج به هیچ وجه کامل نیست چه رسد به طرف مقابل.
تنظیمات ویژه روی قراردادم چون عرف نیست معمولا موجبات شک و شبهه و بدبینی طرف مقابل و لجبازی میشه :(