من مهمترم یا کمش؟
یکی از مسایلی که مدتی است دوباره ذهنم را مشغول کرده گمنامی است. فکر میکنم توضیحات جسته و گریختهای که دادهام کافی نبوده و هنوز دوستانی هستند که دلایل گمنامیام را نمیدانند. سعی میکنم در این پست بیشتر توضیح دهم.
1 - دلیل گمنامی من به هیچ وجه ترس از مراجع قانونی نیست زیرا:
اولا من همانطور که عبور از چراغ قرمز را نادرست میدانم، نادیده گرفتن سایر قوانین را نیز نادرست میدانم و به هیچ وجه قصد نداشته و ندارم از چارچوب قانون خارج شوم، پس چه ترسی از مراجع قانونی؟
ثانیا نیازی نمیبینم که فعالیت سیاسی(که در مرز کار غیرقانونی است) انجام دهم. زیرا اعتقاد قلبی من این است که مشکل کشور ما سیاسی نیست بلکه فرهنگی و اجتماعی است. از نظر من جمع وبلاگستان جمعی دوستانه است نه حزبی و گروهی و سیاسی. ما دور هم نشستهایم و گفتگو میکنیم و از یکدیگر یاد میگیریم و در یک کلام دوستی میکنیم، همین.
ثالثا بر فرض که من بخواهم کار غیرقانونی انجام دهم؛ مگر شناسایی من توسط مراجع نظارتی مشکل است؟ میدانیم که زیرساخت اینترنت ما مخابرات است و مخابرات هم موظف است به مراجع قانونی پاسخگو باشد. پس ابلهانه است که خیال کنم میتوانم از چشم قانون پنهان شوم. پس کلاهتان را قاضی کنید و این فرض را کنار بگذارید.
2 - دلیل گمنامی من جاسوسی هم نیست(یا للعجب که بعضی اینطور خیال کردهاند!) دلیلش هم روشن است:
اولا آیا تا کنون پیش آمده از کسی اطلاعاتی بخواهم؟ آیا شده با کسی تبادل کامنت خصوصی در موضوعی خارج از مسایل وبلاگی و دوستی اینجا داشته باشم؟ البته پیش آمده که دوستی به صورت خصوصی چیزی از من خواسته باشد و من هم پاسخ داده باشم اما دوستان شهادت میدهند که من هیچگاه سوال کننده نبودهام.
ثانیا مگر در وبلاگستان خونسار چیز پنهانی وجود دارد که نیاز به جاسوسی باشد؟ مگر کنترل و نظارت بر یک جمع بیست سی نفره که بیشترشان هم با نام و نشان واقعی فعالیت میکنند و هیچ اعرابی هم در فضای سیاسی شهر ندارند، مشکل است که نیاز به جاسوس وجود داشته باشد؟ کمی فکر کنیم.
3 - یقینا میپذیرید که دلیل گمنامی من بازار داغی هم نیست. مطمئنا دیگر میدانید که قرار نیست روزی سورپرایزتان کنم و مشخصاتم را عیان کنم و یک قیافه لوسی به خودم بگیرم و هر هر بخندم که نتوانستید مرا پیدا کنید. سن من از قایم موشک بازی و این بازیهای بچهگانه گذشته. اگر هم اهل این بازیها باشم یقینا سه سال طاقت ندارم(چه زود گذشت!). توجه دارید که سه سال گذشته و من بر همان عهد اولیه باقی ماندهام.
خب اگر چیز دیگری هم هست بفرمایید تا پاسخگو باشم و اگر نیست دلایلم را بشنوید. من دو نوع دلیل برای گمنامی دارم: فرهنگی و شخصی
1 - فرهنگی: ما ایرانیان و خصوصا ما خونساریها عموما انسانهای ذهنیتگرایی هستیم. "انظر الی ما قال" برایمان مفهومی ندارد. حرف را با گویندهاش میسنجیم و عادت به انگیزهخوانی داریم. اگر حرفی را رییس یک کارخانه بزند آن را حرفی عمیق و قابل تامل میدانیم اما اگر همان حرف را کارگر آن کارخانه بزند میگوییم:" چله مگه آمو؟" و با پوزخندی از کنارش رد میشویم. اگر حرفی را استاد دانشگاهی بزند آن را عمیق و پرمفهوم میشنویم اما اگر همان حرف را دربان همان دانشگاه بگوید در دلمان میگوییم "ولژ ده آمو این جی عقل ندُرو..."
خب روشن است که با این ساخت فرهنگی، شناخت من میتواند بر حرفهایم اثر بگذارد. ممکن است کسی بر اساس اعتباریات اجتماعی من چرندیاتم را بپذیرد و یا کسی بر اساس بیمنزلتی اجتماعیام حرفهایم را نشنیده بگیرد. یکی از اهداف من کمرنگ کردن این خصوصیت بود و لازم بود از خودم شروع کنم.
حتما تصدیق میکنید که در کمش تلاش کردم این فضا را برای دیگران هم فراهم کنم و کاری کنم که هیچ کس به اعتبار اسم و رسم دنیای بیرون قضاوت نشود. اینجا ملاک قضاوت، فقط و فقط نظر است؛ دیدهاید که برخورد من با ویک نوجوان و سد احمد جوان، تفاوتی با استاد حقی و خانم خدا کرمی و جناب دهاقین و...-با آن همه اعتبار و وزن اجتماعی- نداشته است. حتی به جز رعایت شئون اجتماعی مرسوم، تفاوتی میان خانمها و آقایان هم نگذاشتهام. همیشه سعی کردهام بار معنایی کلمات را قضاوت کنم نه اعتباریات اجتماعی و یا جنسیتی را.
2 - شخصی: خب مطمئنم نیازی ندارید دلایل شخصی را بشنوید با این حال آنها را هم میگویم:
از طرفی من شخصا آدم کمارتباطی هستم. خوش مشرب نیستم. دیر جوشم. و حتما تصدیق میکنید که نمیشود در کامنتدونی اینجا برای دوستان قربون صدقه تیکه پاره کنم و در خیابان عنقم را در هم کنم و راهم را کج کنم.
و از طرفی دیگر اگر شناخته شده باشم کم کم مجبور خواهم بود ارتباط واقعی هم برقرار کنم و این برایم محدود کننده است. در این صورت دیگر آزادی عمل الآن را ندارم و محذوریتهای زیادی دست و پایم را خواهند بست. اصلا آرزو داشتم تمام دوستان اینجا هم نام و نشان واقعی نداشتند و مطمئنم در آن صورت ارتباطات عمیقتری شکل میگرفت. و به همین دلیل هیچ وقت برای شناختن کسی کنجکاوی نکردهام. و خوشبختانه به خاطر فاصله سنی که با بسیاری از دوستان دارم بسیاری را نمیشناسم و از این عدم شناخت خیلی لذت میبرم.
اصلا مهمترین ویژگی وبلاگستان که مرا به اینجا کشانده همین امکان فرار از محذوریتهای دست و پا گیر دنیای واقعی است. اگر قرار بر ادامه ارتباط دنیای واقعی داشتم که نیازی به وبلاگ نبود. حتی اگر میخواستم در خانه خودم با دوستان ارتباط داشته باشم، فیسبوک خیلی بهتر از وبلاگ بود اما برای من همین ویژگی گمنامی وبلاگ مهم است و به همین دلیل اینجا هستم. با این ویژگی من بیشتر میتوانم خودم باشم...
سخن آخر اینکه من نمیدانم شما برای چه اینجا هستید. چه هدفی دارید و چه نوع ارتباطی را میپسندید. این حریم شخصی شماست و به من مربوط نیست فقط خواهش میکنم حریم شخصی مرا هم بپذیرید و اجازه بدهید گمنام بمانم و گمنام دوستی کنم.
قربون هر چی رفیق با مرامه... زت زیاد...
همین جوری که گفتی دوست داریم و تازه شاید اندانی بیشتر....