طبیعت جاندار
۱ دی ۱۳۹۱
1 - یلدا رفتیم مهمونی. کدو، لبو، شلغم، تخمه، گردو، شکلات مغز فندقی، تفتاله، انار دونه دونه... و هندونه که البته من نخوردم. همینطور دنگم گرفته بود هندونه نخورم. زیر کرسی با دخترم اسم فامیل بازی کردم و با یه دختر کوچولوی سرتق جواهر بازی و گل یا پوچ و...
تا خرخره رفتم زیر یه کرسی که خودم آتیششو درست کرده بودم... تو این یکی دو ماه خیلی آتیش روشن کردم. آتیش با دود البته. شعلههای آتیش منو سرحال میارند. علو گرفتن آتیش و بالا رفتن شعلهها، رقص ملایم زبانهها، سرخی گلهای آتیش، نرمی خاکستر، بوی چوبها که میسوزند، بوی آتیش، حتی بوی دودی که چشمو میسوزونه و اشک آدمو درمیاره...
یلدای من خیلی مبارک بود مال شما چه طور؟
2 - شاید اگر مایاها دقیق گفته بودند الان یه گوشه کهکشان دراز کشیده بودم و یه پامو رو اون یکی انداخته بودم و ستارهها رو نگاه میکردم و خالی از عاطفه و خشم، این پیانو رو گوش میکردم و لذت میبردم. نه نه زحمت دانلود نکشید گمان نمیکنم به مذاق شما خوش بیاد(عجب تبلیغ تیمیسی کردم)(نه بابا تبلیغ نبود جدی گفتم) (این دو تا گویندههای شونه چپ و راستم هستند مسئولیتشون با من نیست)...
به نظر من نمیشه انتظار داشت یه پیشبینی دو سه هزار ساله بشه و هیچ درصد خطایی نداشته باشه، پس امیدم رو از دست نمیدم و منتظر میمونم تا 21 دسامبر بعد یا حتی چندتای بعد. مطمئنم همین روزها و سالها زمین خودشو از لوث وجود ما پاک خواهد کرد پاک کردنی... تکبیر...
راستش اگه نظر منو بخواید میگم مایاها درست گفتند فقط تاریخ رو درست پیشبینی نکردند. بشر خیلی وقته نابود شده فقط هنوز داغه...
3 - این یکی دو روز رو با ابر و مه و بارون و برف خیلی حال کردم... آذر امسال پر از مه بود. یادم نمیاد خونسار این همه مه داشته بوده باشه(!) یادمه وسطای آذر یک هفته کوه رو ندیدم و خیالبافی شمال میکردم و هر روز با این آرزو بیدار میشدم که مه هنوز باشه و یک هفتهی تمام آرزوم برآورده میشد. راست میگن دلخوشیها کم نیست...
4 - این سه چهار روز یه حس عجیبی به آب پیدا کردم. نه یه لیوان آب یا یه شیر آب؛ یه حجم بزرگ آب. دریاچه، دریا، اقیانوس. یا یه رودخونهی سنگ بستر... آب زلال و روشن؛ آروم یا مواج یا طوفانی، پر از ماهی رنگارنگ یا مارماهی سیاه یا پر از حباب ریز و درشت...
تا نیمههای شب کانالها رو بالا و پایین میکردم بلکه مستندی کلیپی چیزی از این صحنهها پیدا کنم و این آرزو هم بسیار برآورده شد. حالا که دقت کردم میبینم چه قدر تو تلوزیون برنامههای آبکی نشون میدن!...
5- پنج نداره. الکی نوشتم.
ایام به کام...
تا خرخره رفتم زیر یه کرسی که خودم آتیششو درست کرده بودم... تو این یکی دو ماه خیلی آتیش روشن کردم. آتیش با دود البته. شعلههای آتیش منو سرحال میارند. علو گرفتن آتیش و بالا رفتن شعلهها، رقص ملایم زبانهها، سرخی گلهای آتیش، نرمی خاکستر، بوی چوبها که میسوزند، بوی آتیش، حتی بوی دودی که چشمو میسوزونه و اشک آدمو درمیاره...
یلدای من خیلی مبارک بود مال شما چه طور؟
2 - شاید اگر مایاها دقیق گفته بودند الان یه گوشه کهکشان دراز کشیده بودم و یه پامو رو اون یکی انداخته بودم و ستارهها رو نگاه میکردم و خالی از عاطفه و خشم، این پیانو رو گوش میکردم و لذت میبردم. نه نه زحمت دانلود نکشید گمان نمیکنم به مذاق شما خوش بیاد(عجب تبلیغ تیمیسی کردم)(نه بابا تبلیغ نبود جدی گفتم) (این دو تا گویندههای شونه چپ و راستم هستند مسئولیتشون با من نیست)...
به نظر من نمیشه انتظار داشت یه پیشبینی دو سه هزار ساله بشه و هیچ درصد خطایی نداشته باشه، پس امیدم رو از دست نمیدم و منتظر میمونم تا 21 دسامبر بعد یا حتی چندتای بعد. مطمئنم همین روزها و سالها زمین خودشو از لوث وجود ما پاک خواهد کرد پاک کردنی... تکبیر...
راستش اگه نظر منو بخواید میگم مایاها درست گفتند فقط تاریخ رو درست پیشبینی نکردند. بشر خیلی وقته نابود شده فقط هنوز داغه...
3 - این یکی دو روز رو با ابر و مه و بارون و برف خیلی حال کردم... آذر امسال پر از مه بود. یادم نمیاد خونسار این همه مه داشته بوده باشه(!) یادمه وسطای آذر یک هفته کوه رو ندیدم و خیالبافی شمال میکردم و هر روز با این آرزو بیدار میشدم که مه هنوز باشه و یک هفتهی تمام آرزوم برآورده میشد. راست میگن دلخوشیها کم نیست...
4 - این سه چهار روز یه حس عجیبی به آب پیدا کردم. نه یه لیوان آب یا یه شیر آب؛ یه حجم بزرگ آب. دریاچه، دریا، اقیانوس. یا یه رودخونهی سنگ بستر... آب زلال و روشن؛ آروم یا مواج یا طوفانی، پر از ماهی رنگارنگ یا مارماهی سیاه یا پر از حباب ریز و درشت...
تا نیمههای شب کانالها رو بالا و پایین میکردم بلکه مستندی کلیپی چیزی از این صحنهها پیدا کنم و این آرزو هم بسیار برآورده شد. حالا که دقت کردم میبینم چه قدر تو تلوزیون برنامههای آبکی نشون میدن!...
5- پنج نداره. الکی نوشتم.
ایام به کام...
۹۱/۱۰/۰۱
من به وجد آمد از متصاعدات منقل آتش کرسیت، دود، بوی نمناک وصدای جیز جیز آبهای بدنه ی درخت سبزی که امروز هم با سوختنش از پا نمینشیند ،من الان وهمینجا میگیویم هنوز گرم آن کرسیهائی هستم که دو چیز مهم والهی در آن نقش داشت اول همان درختهائی که خوانسار را سرچمشمه ی زیبائی مینمودند و دوم آنکه مادر مادر مادر ،در حالیکه یک بلوز بافتنی که دسترنج بافتن خودش بود را به تن داشت، صبحهای زمستان علاوه بر همه ی کارها، وظیفه داشت منقل کرسی را نیز با هیمه هائی که پدرم انرا از تلاشش بدست آورده بود پر وسپس دوتائی با کلی بذله گوئی برای همدیگه گرما را به خانه بیآورند، لذا فرشته سمت راست از تو (کمش )بابت این یاد خیر ،مینویسد که خدا خیرت دهد. وازبابت بند پنجمت فرشته سمت چپ مینویسد ای مردم آزار اذیت نکن ،ولی مطمئن باش من باهاش اتمام حجت کرد وگفتم از این شوخی با مزه ات بگذرد،علت اینکه من از وی چنین تقا ضائی را کردم صرفا به خاطر فرزند دلبندت (این رحمت الهی ...م....)بود وبس.