ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

نشستم یه مطلب بلند بالا نوشتم برای این‌که بگم این روزها به طور جدی به رفتن به اینستا فکر می‌کنم اما دیدیم گفتن نداره. به هر حال هر کس دلایلی برای تصمیماتش داره که برای خودش محترمه و برای دیگران ممکنه ور مفت باشه.  به هر حال فعلا صفحه‌ی komesh.in رو تو اینستا درست کردم و منتظرم حس شروع بیاد. و اگر اومد ادامه خواهم داد.

مدتیه بیان بعضی قابلیت‌هاش رو از دست داده. لینک پست قبل هم از همون اول انتشار خراب بود و نظراتش هم کار نمی‌کرد. نمی‌دونم حالا که دارند بیرونم می‌کنند به فکر چاره افتادم یا دلایلم برای رفتن هموناییه که فکر می‌کنم:)

ــ ـکمشـــ
۰۴ دی ۹۹ ، ۱۳:۲۶ ۵ نظر

فیلم خوب ایرانی هم کم نداریم ظاهرا. این مدت چندتایی دیدم که کم و بیش بالاتر از انتظارم بودند. بنفشه افریقایی، جهان با من برقص، مسخره‌باز، مردی در سایه، وارونگی، وقتی برگشتم، حکایت دریا، چاقی، پسرکشی، کمدی انسانی، لتیان، در دنیای تو ساعت چند است... پیداست علی مصفا رو دوست دارم...

سریال‌های خوبی هم ساخته شده. در صدر اون‌ها هم‌گناه و بعد از اون کرگدن و تا حدودی هم آقازاده. به نظر میاد آروم آروم داریم بهتر می‌شیم. 

دو تا کتاب هم از شهسواری خوندم. میم عزیز و شب ممکن. اگر دستم بهش می‌رسید لپشو می‌کشیدم می‌گفتم بچه چرا این‌قدر شیطونی می‌کنی؟ حیف این توانایی و خلاقیت نیست که صرف فرم می‌کنی؟ به این قشنگی داری قصه می‌گی دیگه این ادا اطوارا چیه؟ خوب می‌نویسه ولی به نظر میاد انرژی زیادی تو وجودش داره و نمی‌تونه کنترلش کنه! شایدم من پیر شدم و حوصله جنگولک‌بازی ندارم...

بایدن هم پیروز شد و نفس راحتی کشیدیم. پنسیلوانیا و میشیگان و ویسکانسین چه اسمای قشنگی هستند. هوس کردم یه روزی برم ببینمشون... به نظرم این چهار سال ترامپ رو لازم داشتیم. فکر می‌کنم فهمیدیم حد و حدود تواناییمون چه‌قدره. امیدوارم چوب ترامپ تا ابد بالای سرمون بمونه...

 

 

ــ ـکمشـــ
۲۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر

تا اون‌جا که یادم میاد تو کل عمرم سه بار سر زانوی شلوارم پاره شده. یک بار حدود سی سال پیش حین بازی تو حیاط مدرسه و یک بار دیروز و یک بار هم امروز. آیا این یک نشانه‌ست؟  گاهی تصادفات ادعای معنا دارند و انسان رو به اشتباه می‌ندازند. گاهی آدمی به دلیل باورهاش چیزی رو نشانه می‌دونه و اون رو پیدا می‌کنه...

...

هر چند، مگر زندگی چیست جز یافتن نشانه‌هایی برای آرامش...

 

 

ــ ـکمشـــ
۰۶ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۱ ۴ نظر

یک چندی موراکامی خوندم. نمی‌دونم چرا وقتی برای اولین بار اسمشو شنیدم بهش مقاومت نشون دادم. شاید معروفیت انفجاریش دلمو زده بود. شایدم معروفیتش انفجاری نبود و من این‌طور تصور می‌کردم...

الآن ازش خوشم میاد و به نظرم دقیقا فیت تنمه. تخیلات و افکار خیلی قشنگی داره. با خوندن یکی دو تا داستان کوتاه رفتم همه کتاب‌هاش رو خریدم و گذاشتم تو نوبت خوندن. اگر دلار و بورس و سکه و زندگی پرمشغله‌ی این روزها بذارند. هر چند به نظرم زندگی همیشه پرمشغله‌ست، فقط نوعشون عوض می‌شه...

 

 

ــ ـکمشـــ
۲۸ تیر ۹۹ ، ۲۱:۲۴ ۱ نظر

حشمت کامرانی رو سرچ کردم ببینم دیگه چی ترجمه کرده. خواستم کمی بشناسمش. صفحه‌ی اول گوگل یکپارچه خبر درگذشتش بود. هفته پیش فوت کرده. یعنی دقیقا زمانی که من؛ بعد از سال‌ها کتاب نخوندن؛ کتاب "نه فرشته نه قدیس" کلیما رو با ترجمه ایشون شروع کردم.

بعضی تصادف‌ها جالبند. اگر دلمون بخواد می‌تونیم براشون معنایی بتراشیم. می‌تونیم هم ازشون رد شیم. همه چیز بستگی به میلمون داره. و میلمون هم بستگی به خیلی چیزها.

کتاب عالی بود. ترجمه هم عالی. اثر چندانی از کامرانی تو نت نیست. آدمی که احتمالا تمایلی به دیده شدن نداشته. قبلا "جاودانگی" کوندرا رو ازش خونده بودم. اون هم عالی بود. چند کتاب دیگه هم ترجمه کرده. یه جا گفته کتاب‌هایی رو که دوست داشته ترجمه می‌کرده.

از آشنا شدن با همچین آدمی خیلی خوشحال شدم. مهم نیست که هفته پیش فوت کرده؛ دیر یا زود هممون می‌میریم. مهم اینه که کارش رو خوب انجام داده. خوب انجام دادن هر کاری برای من لذت‌بخش‌ترین چیز دنیاست. خصوصا وقتی این رو در دیگران ببینم. آدم‌هایی که کارشون رو خوب انجام می‌دند خیلی لذت‌بخشند. و مهم نیست اون کار چه قدر مهم باشه...

 

 

ــ ـکمشـــ
۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۶ ۱ نظر

خیلیا میگند سال 98 سال بدی بود. برای من هم همینطور بود. برای من از 97 شروع شد. دومینویی که ترامپ انداخت هر چی جلوتر اومد مشکلات بیشتری ایجاد کرد. شاید بشه اسم سال 98 رو سال"همیشه بدتر هم وجود داره" گذاشت. در هر شرایط بدی که بودیم خیال میکردیم بدتر از اون متصور نیست، اما بدترش هم اومد و رسید به کرونا که فعلا خیال میکنیم بدترینه اما معلوم نیست این بدترین چه قدر بدترینه!

یه تئوری هم هست که میگه اگر کرونا شیوع جهانی پیدا کنه، نظام حاکم بر جهان رو تحت تاثیر قرار میده و احتمال داره برای ما که از جهان بیرونمون انداخته بودند روزنههایی باز بشه. فعلا یکی از علایقم شده خوندن پیشبینیهای متفکران و صاحبنظران. دور نیست که نتایج این پیشبینیها رو ببینیم.

و به نظرم فرصت خوبی پیش اومده که از دور زندگی روزمره خارج شیم و کنار این جریان بشینیم و از بیرون بهش نگاه کنیم. به زندگی، به خودمون، به دیگران... دنیا همونی بود که فکر میکردم؟ من کی هستم؟ چی میخوام؟ کجا میرم؟

 

 

 

پ.ن:

ماسک رو نصب کردم.

اگر بخوام خبر کرونایی بخونم از ماسک و از کانال ویژه کرونا استفاده می‌کنم.

کانال پنجره هم مطالب جالبی داره.

 

 

ــ ـکمشـــ
۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۳۹ ۳ نظر

چه ویروس هیجان‌انگیزیه کرونا! یه پدیده بی‌سابقه و عجیب. پدیده‌ای که می‌تونه مطالعات زیادی به همراه داشته باشه. خیلی مشتاقم مطالعاتی که در مورد اثر این پدیده بر فرهنگ و سیاست و اقتصاد و .... کشورهای مختلف می‌شه رو بخونم. یه نیروی مستقل به تمام سیستم‌ها وارد شده و هر سیستم متناسب با شرایط و کارکردها و توانایی‌هاش، بهش عکس‌العمل نشون می‌ده. به نظرم این پدیده می‌تونه تاثیر زیادی بر فرهنگ آینده‌ی زمین، در تمام ابعادش، داشته باشه...

 

 

ــ ـکمشـــ
۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۵۹ ۱ نظر

اگر قرنطینه‌ی مورد نیاز برای کرونا اونی باشه که تو فیلم‌های چینی می‌بینیم بعید می‌دونم بشه تو ایران مهارش کرد. به نظرم ما زیرساخت چنین عملیاتی رو نداریم. نه زیرساخت اجرایی و نه زیرساخت فرهنگی و اجتماعی. احتمالا باید منتظر باشیم بیماری تو کشور منتشر بشه و خودش جمع بشه بره پی کارش. این وسط فقط کسانی که موفق بشند قرنطینه‌ی شخصی و خونوادگی خودشون رو درست انجام بدند مصون می‌مونند. به نظرم بهترین کار آموزش و تبلیغ این نوع قرنطینه‌ست.

و اگر اطلاعاتی که از رفتار ویروس منتشر شده درست باشه و تو همین حد هم باقی بمونه، دلیلی برای وحشت وجود نداره. یه اپیدمی با تلفات دو سه درصد اونم از یه گروه سنی و بیماری خاص چیز وحشتناکی نیست که بعضی این‌ قدر افراطی رفتار می‌کنند. نگرانی من از اثرات جانبی این همه مواد ضدعفونی کننده‌ست. نگرانی من از اختلالات روانی ناشی از این نگرانی و ترس و وحشت و وسواسه....

 

 

ــ ـکمشـــ
۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۳۰ ۲ نظر

من باز هم رای می‌دم. تفاوت‌های انسانی همیشه وجود دارند و همیشه کسی بر دیگری ترجیح داره. این بار اما دو دلیل مهم‌تر دارم.

اول حفظ ایران به همین شکلی که هست. به نظرم هیچ کس نمی‌تونه به کشوری که بالای 50 درصد مشارکت انتخاباتی داشته باشه حمله کنه و یا بخواد اون رو تجزیه کنه. 

دوم برای حفظ نهاد انتخابات به عنوان تنها راه اصلاحات واقعی و پایدار.

 

 

ــ ـکمشـــ
۳۰ بهمن ۹۸ ، ۰۹:۲۲ ۲ نظر

من نمیفهمم تاریخچه‌ی اثر هنری به چه درد مخاطب میخوره. نمیفهمم چه اهمیتی داره فلان شخصیت رمان از فلان کس نویسنده برداشت شده و فلان قطعه‌ی شعر چه طور به ذهن شاعر رسیده و فلان ترانه تو چه حالی خونده شده. به نظرم یه اثر هنری برای هر کس یه چیز خاصه و یه حس خاص ایجاد میکنه. این حس بیش از اونکه ناشی ازشرایط و نحوه ساخت اثر باشه ناشی از حس و حال و شرایط تربیتی و روانی مخاطبه.

قسمت دوم پادکست آلبوم درباره ادله. چیزهای جذاب و قابل توجهی توش بود و متن و اجرا هم خیلی خوب بود اما دوستش نداشتم. من دوست دارم با اون صدا به اوج برم و اون ترانه‌ها رو تفسیر به رای کنم. برام مهم نیست خواننده تو چه شرایطی اون رو خونده. شرایط واقعی ساخت اثر معمولا ابهت و عمق اثر رو کم می‌کنند. برای من آتش زدن باران اون‌قدر قوی و خاصه که دوست ندارم با شنیدنش تو ذهنم شعلهی یه فندک زیر بارون مجسم بشه.

به نظرم اثر هنری چیزیه که مخاطب مجددا اون رو خلق میکنه و احتمالا هنرهای مختلف در این زمینه متفاوتند. مثلا موسیقی بیش از نقاشی این قابلیت رو داره و موسیقی بیکلام بیش از باکلام...

 

 

ــ ـکمشـــ
۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۵۵ ۳ نظر