ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

Carnage جالب بود

Damage و Heat و In Time نسبتا جالب بودند

Pretty-Woman و an education  و  Angelique Marquise Des Anges و  Blindness بد نبودند.

و آه از Schindler's list. این فیلم صرفنظر از پایان زیباش خیلی تلخه! این حجم از سیاهی باور کردنی نیست برام. میتونم نازیها رو درک کنم. میتونم درک کنم کسانی به دلیل نگاه ایدیولوژیک، یک قوم رو پست بدونند و هر برخوردی باشون بکنند. حتی شاهد قرن بیست و یکمیش جلوی چشممونه؛ داعش. اما نمیتونم درک کنم یهودیها چرا چنین شرایطی رو تحمل میکردند؟ وقتی زندگی متعفن و مرگ با خفت جلوی روی آدم باشه چی باعث می‌شه شورش نکنه؟ چی باعث میشه به شرایط تن بده؟ نمی‌دونم... به نظرم می‌شه پذیرفت این فیلم سیاسیه و در خدمت مظلومنماهای اسراییلی.

 ...

جلوتر که می‌رم میبینم واقعا سخته تمام فیلمها رو با یه کلمهی «جالب» یا «عالی» یا «بد نیست» توصیف کرد. گاهی یه فیلم خوب شروع میشه و خوب پیش میره اما آخرش کم میاره. مثل an education و In Time یا فیلمی یه ایدهی خوب داره اما خوب بیانش نمیکنه مثل Blindness. و من یه کم عذاب وجدان میگیرم از کلمهای که در موردش گفتم...

از طرفی ممکنه من چیزی رو توی یه فیلم بینم که برام مهمه و اون فیلم رو خوب بدونم اما دیگری اون موضوع براش اهمیتی نداشته باشه و تعجب کنه. دنیا دنیای شخصیسازیه؛ هر کس باید خودش و علایقش رو بشناسه و تعقیب کنه. 



ــ ـکمشـــ
۰۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۳۵ ۲ نظر

"تو که همش سرت تو گوشیته"

"اون تو چی هست که این‌قدر جذابه؟"

"خسته نشدی بس چشمتو فرو کردی تو اون گوشی؟"

"این بیادبیه که هر جا سرت تو گوشیته، زشته"

 

شما هم از شنیدن چنین جملاتی خسته شدید؟ شما هم مجبورید روزی ده بار به این سوالات پاسخ بدید و از مزایای فضای مجازی بگید؟ شما هم اعصابتون از این بحثها خسته شده؟ 

بشتابید که یه راه حل جواب داده براتون دارم. خیلی ساده و راحت. باورتون نمیشه چه قدر موثره: 

همین فردا یه گوشی براشون بخرید و قبل از هر کاری تلگرامشو نصب کنید و چارتا کانال مورد علاقشون پیدا کنید و چارتا گروه فامیلی و دوستی هم ادشون کنید و باقی عمر رو بدون این غرغرها سپری کنید. فقط دقت کنید به علایقشون. علایق خودتون رو بهشون قالب نکنید. 

 

پ.ن: انسان باشید و اگر شام و ناهارتون دچار اختلالات اساسی شد و خونه همیشه به هم ریخته بود و دیگه دم به دیقه بهتون زنگ نزدند و احوالتون رو نپرسیدند، درکشون کنید.:)



ــ ـکمشـــ
۲۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۲ ۸ نظر

به نظر من بعضی فیلمها عالی هستند. یه ایده خلاقانه، یه حرف حسابی، یه فکر بکر یا یه دیدگاه بکر، یه تلنگر، یه اشارهی مهم....

بعضی فیلمها جالبند. یه چیزی بیش از سرگرمی هستند. دیدنشون لذتبخشه. یه طرح جدید، یه حس خوب، یه آفرین به سازندگانش....

بعضی فیلمها هم بد نیستند. ارزش زمانی که براشون میذاریم رو دارند. دست کم سرگرممون می‌کنند. برای من کمترین هدف فیلم سرگرم کردن مخاطبه. و معمولا به همین هم راضی هستم.

بعضی فیلم‌ها هم برای من ساخته نشدند و برام اهمیتی ندارند. امیدوارم مخاطبانشون رو پیدا کنند.

 ...

 

 Pulp Fiction جالب بود اما به نظر من شاهکاری که میگند نبود. شاید انتظارم ازش زیادی بود. شایدم دیر دیدمش.

 

Divergent و captain fantastic جالب بودند.

 

The Illusionist و Match Point و bodi of lies و The Mechanic بد نبودند.

 

و Swiss Army Man که عالی بود.

 

و Big Eyes که خیلی قشنگ بود.

 

و Before sunrise که خیلی جالب بود و ترغیبم کرد قسمتهای بعدیش رو هم ببینم. هر نه سال یک قسمت ازش ساخته شده!



ــ ـکمشـــ
۰۹ دی ۹۵ ، ۱۴:۴۸ ۴ نظر

چار پنج سالی هست فیلم ندیدم مگر تصادفی. حالا شروع کردم : 


Forrest Gump عالی بود. 

Shutter island و gone girl و  50 50 و +1 جالب بودند.

Sin City2 و lucy  بد نبودند.

 و The Correspondence که بسیار زیبا بود...


و البته چندتایی که با دیدن ده دقیقه اول انداختمشون دور.



ــ ـکمشـــ
۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۵۰ ۶ نظر

یه روزی تپانچه‌ی مسابقه شلیک شد. کشورهای هوشیار صدا رو شنیدند و شروع کردند به دویدن و از بقیه فاصله گرفتند و در این دویدن از توانایی کشورهای خواب هم استفاده کردند. بعد که عقب‌مونده‌ها کم‌کم از خواب بیدار شدند و فهمیدند چی به سرشون اومده(فهمیدند!؟)، نهایت آرزوشون این بود که مستعمر از کشورشون خارج بشه و استقلالشون رو به رسمیت بشناسه و آدم حسابشون کنه....

نتیجه‌ی این مسابقه همینیه که الآن داریم می‌بینیم. نیروی اولیه اون‌قدر قوی بوده که پیشرفته‌ها خیلی جلو افتادند، طوری که هر چی زمان بگذره باز هم قدرت اون‌ها مناسبات رو سامان می‌ده. 

یه روزی منابع زیرزمینی رو به مفت می‌بردند و امروز منابع انسانی رو. یه روزی با صنعتشون محیط زیست رو نابود کردند و با سود اون، کشورشون رو ساختند و امروز داعیه‌ی حفظ محیط زیست دارند. یه روزی برای خودشون حق وتو قائل شدند و بر اساس اون یارکشی کردند تا هیچی به زیان خودشون و متحدانشون تصویب نشه  و الآن هم دارند.... 

ادعای لیبرالیسم و حقوق بشر اینها دروغی بیشتر نیست. دلسوزی برای سگی که تصادف کرده و پای چپش  پیچ خورده تبلیغاتیه. تبلیغاتی که شاید مداواکنندگان و دلسوزان اون سگ هم از چیستیش خبر ندارند. برای اون‌ها هنوز هم فقط منافع خودشون مهمه. حاضرند یه کشور رو نابود کنند و تک تک مردمانش رو بیچاره کنند تا گردی به صورت مردمان خودشون نشینه. حتی احتمالا مردمان خودشون هم براشون مهم نیستند بلکه رای اونهاست که مهمه.  این یعنی طبقه‌بندی بشر. یعنی درجه‌بندی انسان‌ها. یعنی همون قانون جنگلی که از پیدایش حیاط روی زمین وجود داشته. این یعنی حاکمیت قانون تنازع بقا بدون هیچ تغییری...

حالا یه عده نشستند و خیال می‌کنند اینها دلسوز ما هستند و می‌خواند ما رو از دیکتاتوری و عقب‌موندگی نجات بدند و دم به ساعت افاضات اونها درباره‌ی دین و سیاست و جامعه‌مون رو قرقره می‌کنند و یه عده هم بلند شدند و می‌خواند بزنند زیر میز و از نو عالمی بسازند با استانداردهای حق‌طلبانه‌ی خودشون.

دسته‌ی اول که در جهل مرکبند و امیدوارم روزی نرسه که اشتباهشون رو به چشم ببینند. دسته‌ی دوم هم اون‌قدر خامند که نمی‌دونند اون حاکمان حکومت جنگل بلدند چه طور از عصبیت و غیرت احمقانه‌ی این‌ها چماقی بسازند و بر سر خودشون بکوبند.... 

زهی زه...



ــ ـکمشـــ
۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۶ ۶ نظر

در بحث برابری‌خواهی جنسیتی، از ما ضعفا کاری برنمیاد الا آموزش مورچه‌وار کم‌اثر. اقویا بی‌شمار زنان و مردانی هستند که با ابزار جنسیت اموراتشون رو مدیریت می‌کنند. زنان و مردانی که با این ابزار، مطالباتشون از طرف مقابل و جامعه رو می‌گیرند و این روش رو به نسل‌های بعد هم منتقل می‌کنند....


پ.ن: خود این "ما" هم معلوم نیست چه قدر بتونند برابری‌خواه باشند. موضوع واقعا پیچیده و دشواره....



ــ ـکمشـــ
۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۲ ۸ نظر

به نظر من مانع بعدی درک طبیعت چیزیه که می‌شه اسمشو گذاشت سیو کردن یا پس‌انداز کردن طبیعت. معمولا تلاش می‌کنیم طبیعت رو سیو کنیم. وقتی تو طبیعت هستیم تمام فکر و ذکرمون پیدا کردن یه سوژه‌ی مناسب و یه زاویه مناسب برای عکس و فیلمه. و همین که عکس رو گرفتیم خیالمون راحت می‌شه که طبیعت رو مال خود کردیم و از این به بعد با دیدن اون عکس، حس درک طبیعت رو خواهیم چشید. 

اما این عکس نه تنها انتخابی از طبیعته و تمامش نیست، بلکه نهایتا حس دیدن رو ارضا می‌کنه و درک ناقصیه. بدتر از اون این‌که خیالمون رو راحت می‌کنه که سیوش کردیم و بعدا می‌تونیم مفصل بهش توجه کنیم. و این مانعی می‌شه برای تلاش بیشتر و درک بهتر.

به نظر من اشکالی نداره کسی خاطره‌باز باشه و نشانی از یه روز خوب رو برای بعدنش ثبت کنه اما فقط در حد ثبت یه نشانه. به نظرم بهتره اول دوربین رو کنار بذاریم و با تمام حواس تو طبیعت غرق بشیم و خوب درکش کنیم و وقتی به این درک رسیدیم دوربین رو روشن کنیم و دو سه تا عکس هم بگیریم. یقینا این عکس‌ها کامل‌تر از عکس‌هایی خواهند بود که بدون درک طبیعت گرفتیم.




ــ ـکمشـــ
۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۴ نظر

تو پست درک طبیعت1 عرض شد که تنها راه درک طبیعت حضور در اونه. حضوری با تمام حواس. تمام حواس پنج‌گانه به علاوه‌ی حواس ذهنی. 

نگاه کردن، گوش کردن، بو کردن، لمس کردن و چشیدن خیلی مهمند و هر کدوم نیاز به تمرین و یادگیری دارند(چیزی که بسیاری از ما بلد نیستیم) اما حواس ذهنی از اون‌ها هم مهم‌ترند. اگر نتونیم با یه ذهن پاک و بدون پیش‌فرض تو طبیعت حاضر بشیم، نمی‌تونیم خوب درکش کنیم. 

ذهن ما در اثر مواجهه‌های قبلی با طبیعت و یا تحت تاثیر شنیده‌ها و دیده‌ها و حتی فرهنگ، یه سری اطلاعات رو به صورت پیش‌فرض می‌سازه و اون‌ها رو تبدیل به محکمات می‌کنه. مثلا هر رنگی رو نشانه‌ای از چیزی می‌گیره: سبز رو نشان از سرزندگی و زرد رو نشان از پژمردگی و مرگ... برای هر صدایی حسی ضبط شده داره: صدای شرشر آب، صدای بلبل و قناری، صدای سگ و گرگ... و برای هر گیاه تفسیری پذیرفته و لایتغیر:گل محمدی، گل رز، گزنه، علف هرز، درخت میوه، درخت کاج... 

به نظرم این ذهنیت‌های ضبط شده معمولا مهمترین مانع درک طبیعت هستند. ما معمولا با پیش‌فرضی از ماهیت طبیعت و حسی که بهمون می‌ده وارد طبیعت می‌شیم و همین اجازه نمی‌ده ذهن رو باز کنیم و اون‌چه که واقعا وجود داره رو درک و حس کنیم. برای درک درست طبیعت باید تمام پیش‌فرض‌ها و ذهنیت‌ها رو پاک کنیم و با تمام حواس پنج‌گانه‌ی آموزش دیده اون رو حس کنیم. این حسی واقعی و لذت‌بخش خواهد بود.


ــ ـکمشـــ
۱۴ آبان ۹۵ ، ۲۲:۴۷ ۴ نظر

جاده بود و دشت و همایون

آبان بود... 

و آرشه‌ای که بر گلوی من می‌کشیدند 

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

و زخمه‌ی تار که بر حنجره‌ی من می‌زدند

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی‌ام دراندازد میان قلزم پرخون

دایی قلزم یعنی چی؟ 

و دهانی که توان گشودنش نبود

و دریایی که درونم می‌خروشید

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فرو ریزد زگردشهای گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی آب چون هامون

...

...

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

...



ــ ـکمشـــ
۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۰ ۰ نظر

من تا حالا یه نقاشی و یا عکس ندیدم که طبیعت بکر رو به تصویر کشیده باشه. کمترین دخالتی که هنرمند در طبیعت می‌کنه، انتخابه. انتخاب قسمتی از طبیعت. انتخابی که زیبایی‌ها رو برجسته و زشتی‌ها رو روتوش می‌کنه. 

هنرمند طبیعت رو تو قالب خطوط و نقاط طلایی و جهت حرکت و این قبیل اصول می‌ریزه و به مخاطب می‌ده و مخاطب خیال می‌کنه با طبیعت روبه‌رو شده. حتی تو فیلم مستند هم همه چیز طراحی و دکوپاژ داره. شاید تفاوت یه اثر ساخته شده و یه اثر مستند در این باشه که یکی کاملا ساخته‌ی بشره و دیگری انتخاب و برداشتی از اصل و در نتیجه ناقص.

موضوع بعد اینه که اثر هنری دو بعدیه اما طبیعت چند بعدی. دیدن یه اثر هنری از طبیعت، مساوی درک اون نیست. به نظرم تنها راه مواجهه با طبیعت حضور در اونه. حضوری با تمام حواس...  



ــ ـکمشـــ
۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۷ ۳ نظر