ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

تا اونجا که من دیدم، وقتی از «درک کردن» حرف میزنیم، منظورمون «درک شدنه». معمولا خوب میفهمیم که دیگران چه قدر ما رو درک نمیکنند اما به این توجه نمیکنیم که ما چه قدر دیگران رو درک نمیکنیم.

به نظر من درک کردن دیگری کار سختیه. شناخت دیگری اون‌طور که بتونی در شرایط مختلف حس و حالش رو درک کنی خیلی سخته و نیاز به توجه و علاقه و زمان داره. من فکر میکنم انتظار درک شدن توسط دیگران انتظار زیادیه. به نظرم بهتره به جای شکایت از درک نشدن، توقعمون رو کم کنیم و سعی کنیم دیگران رو درک کنیم.



ــ ـکمشـــ
۱۸ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۱ ۲ نظر

عیوب ظاهری مردم رو بهشون نگید چون خودشون می‌دونند. هیچ کس بهتر از خود فرد نمیدونه چند جوش تو پیشونیش داره و فلان لک در کدام مختصات بدنش زندگی میکنه و فلان خال چه مشخصاتی داره و چه تعداد موی سفید تو کدام نواحی سرش مشغول تولیدمثل هستند و چه قدر چاقه و چه قدر لاغر...

عیوب باطنی رو هم نگید چون نمیپذیرند. هیچ کس خودش رو حسود و بدبین و خرافاتی و کم هوش و تنبل و بیمنطق و ناصاحب‌نظر...  نمیدونه.

 


پ.ن: مگر استثنائات شاذ



ــ ـکمشـــ
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۴ ۶ نظر

مرحوم دوبوار فرمودند زنان زن به دنیا نمیآیند بلکه زن میشوند. و این شده یکی از شعارهای اساسی فمینیستها.  فرض میکنیم این حرف درستی باشه. اما به هر حال زنان فعلی زن شدهاند و این زنشدگی درونشون وجود داره. چند نسل باید بگذره تا روند بسیار کند آموزش تاثیر بگذاره و کم کم زنانی به دنیا بیاند که زن نشوند؟ بهتر نیست مطالبات رو در همین حد تنظیم کنیم؟ خصوصا مطالبات از خودمون رو؟  زنانی رو میبینم که پا روی زنشدگیهاشون می‌گذارند تا ثابت کنند فرقی با مردان ندارند. تا ثابت کنند مبارز این راهند. تا ثابت کنند....

عزیز من برای آموزش خودت و دیگران و اصلاح فرهنگ تلاش کن، اما مراقب خودتم باش. قرار نیست فرهنگ شکل گرفته طی اعصار رو یک تنه اصلاح کنی. نقش خودت رو بازی کن بدون آسیب زدن به خودت....

 

پ.ن: و البته مردانی هم هستند که انتظار دارند یک زن مدعی فمینیسم، زنشدگیهاش رو منکوب کنه و به تمام معنا مرد باشه. به نظر من درست نیست از تئوری‌ها چماق بسازیم برای زدن تو سر احساسات و رفتار عملی دیگران...



ــ ـکمشـــ
۱۰ تیر ۹۶ ، ۱۰:۵۷ ۵ نظر

مدتی پیش خمار مستی خواسته بود درباره خشونت بنویسیم. من اینو نوشتم اما منتشر نکردم. نمی‌دونم یادم رفته بود یا حسش نبود یا چی.. حالا بخونید:

به نظرم خشونت موضوعی تخصصیه و ما غیرمتخصصها نمیتونیم حرف قابل استنادی دربارهش بنویسیم. اجمالا اون‌چه که من دیدم اینه که خشونت رو والدین به فرزندان آموزش میدند و این آموزش تو نهاد فرد حفظ میشه تا شرایطی پیش بیاد که بروز کنه. پس برای کاهش خشونت اولین قدم آموزش والدینه.

خشونتی که والدین آموزش میدند فقط کتک زدن نیست. بلکه هر عملی که به شکلی به بچه این برداشت رو بده که قدرتمند میتونه ضعیف رو مورد آزار قرار بده آموزش خشونته. مولفهی قدرت هم هر چیزی میتونه باشه؛ از زور بدنی گرفته تا زیبایی و علم و ثروت و حتی خوراکی توی کیف مدرسه. وقتی داریم تو خونه درباره امور روزمره حرف میزنیم بچهها چهار چشمی به دهن ما نگاه میکنند و هر کلمهای که صادر میکنیم رو میقاپند و تو بایگانی حافظه ثبت میکنند. و زندگیشون رو بر اساس این اصول پایهریزی میکنند.

 

«چرا اسباببازیتو خراب کردی!!؟ دیگه برات اسباببازی نمیخرم.» (قدرت پول)

«چرا بلد نیستی راه بری؟ همش میفتی!!!»(سرکوفت زدن)

«چرا روی دیوار خط کشیدی؟ دیگه دوستت ندارم.»(قدرت احساسات)

«اگر الآن نیای سر میز، تا شام خبری از غذا نیست.»(قدرت زورگویی)

«نباید بری خونه دوستت. من اجازه نمیدم.»(قدرت زورگویی)

«درستو بخون مثل من بدبخت نشی»(قدرت علم و مدرک)

...

«دختره خوشبخت شد. سعید وضعش توپه توپه.»(قدرت پول)

« عروس به دوماد سر بود. خیلی خوشگل بود.»(قدرت جذابیت جسمی)

«ماشینشون خیلی باحاله دویست میلیون قیمتشه.»(قدرت پول)

«پسره خیلی هیکلی بود. علی نباید باش دهن به دهن میشد.»(قدرت جسمی)

«باباش با رییس دفتر وزیر دوسته. خیلی خرش میره.»(قدرت بوروکراتیک!)

....

 

بخش بعدی جامعهست. جامعه با قدرت دادن به پول، زمینه بروز خشونت پولدار رو فراهم میکنه و با قدرت دادن به جذابیتهای جسمی، زمینه بروز خشونت خوشاندامها و خوشگلها رو و... رسانه هم بخشی از این موضوعه که البته بسیار قویتر عمل میکنه. اون‌قدر قوی که نظر شخصی ما درباره موضوعات رو شکل میده و با این کار وادارمون میکنه اونطور فکر و عمل کنیم که اون خواسته.

به نظر من کاری که از ما برمیاد ابتدا تمرکز کردن روی رفتار خودمونه تا این موارد رو به خودآگاهمون بیاریم و سعی کنیم کاهشش بدیم و بعد آموزش کسانیه که روشون نفوذ داریم. فرزند، برادر و خواهر، و یا دوست و همکار. آموزشی که می‌تونه شامل گفتگو و اقناع و همین‌طور کنترل باشه. مثلا کنترل رسانه‌هایی که فرزندمون در معرضشونه. صد البته کنترلی نامرئی و زیرپوستی....



ــ ـکمشـــ
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۱۸ ۴ نظر

یکی میگه رفع حصر، یکی میگه آزادی زندانیان سیاسی، یکی میگه راه دادن خانم‌ها به استادیوم، یکی میگه وزیر زن، یکی میگه حجاب اختیاری....

تا قبل از اعلام نتایج هر کس رو میدیدی نگران و مسترس، بال بال میزد که اگه رای نیاریم چی میشه و تا چشممون به جمال ۵۸ درصد روشن شد مثل سردارهای فاتح شمشیر تو هوا میچرخونیم و دنبال غنیمتیم. چه قدر آسونه شعار دادن و تحلیل بردن نیروی به وجود اومده.

کاش پشت برگهی رای یه قسمت بود که مینوشتیم برای چی رای میدیم تا هم خودمون یادمون بمونه هدفمون چی بوده و هم یه آماری درمیومد از وزن مطالبات. من مشکلی با مطرح شدن مطالبات اقلیت ندارم و معتقدم اون‌ها هم باید دیده بشند اما تو دنیایی که بعضیا صداشون بلندتر از دیگرانه یه حرکت اصلاحی قابلیت زیادی برای منحرف شدن و آسیب دیدن داره....

دلیل رای من به روحانی تثبیت وضع موجود بود و تو رویام هم این بود که اگر و اگر و اگر شرایط خوب بود یکی دو قدم رو به جلو برداره. حالا هم بیش از این نمیخوام. مطمئنم کسانی که بهشون اعتماد کردم اونقدر دانایی دارند که بدونند تواناییشون چه قدره و در همون چارچوب حرکت کنند.

یه جمله هم خطاب به بعضی تحریمیهای عزیزی که رای دادند: دوستان عزیز ضمن عرض دستتون درد نکنه عارضم به حضور انورتون که مطالباتتون رو پیگیری کنید اما خواهشا اونها رو مطالبات همهی مردم جا نزنید. من که تو تمام انتخابات شرکت کردم و شناسنامهم جای سوزن انداختن نداره، از مجموع رایهام اینقدر انتظار ندارم که شما از این تکرای دارید. خواهش میکنم کمی آهستهتر...


ــ ـکمشـــ
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۷ ۱۲ نظر

یه تمدن ۲۵۰۰ ساله‌ی شاهنشاهی چه قدر زمان لازم داره تا به دموکراسی برسه؟ 

همین‌طور الکی فرض می‌کنیم ده درصد. یعنی ۲۵۰ سال. و اگر همین‌طور الکی مشروطه و مقدماتش رو  شروع قدم گذاشتن تو مسیر دموکراسی بدونیم، حدود نصف این مسیر طی شده. یه مسیر رو شروع کردیم و به نیمه راه رسیدیم. احتمالا تکنولوژی کمک می‌کنه نصفه‌ی باقیمونده رو سریع‌تر پیش بریم اما به هر حال باید پیش بریم. باید قدم برداریم و آروم آروم پیش بریم. ممکنه گاهی هم بتونیم بپریم و سه قدم رو با یک قدم برداریم اما هیچ جهش بزرگی در کار نیست. باید آروم آروم بریم جلو....

وقتی شور و هیجان انتخابات شورا رو می‌بینم لذت می‌برم. رفت و آمدهای ستاد، سخنرانی، پوستر، بنر، کانال، گروه.... هر کس با یه گوشی می‌تونه یه کاندیدا رو به چالش بکشه و اونقدر بچلوندش تا ملت بفهمند این بابا چند مرده حلاجه. جوون‌ها با شور و حرارت از کاندیداشون حمایت می‌کنند. پیرها تلاش می‌کنند فضا رو آروم کنند. و بچه‌ها هم لذت می‌برند از شب بیداری ستاد و چسبوندن پوستر و کیک و شربت بعد از خستگی....

همه‌ی این‌ها رو از رایی که تو دوم خرداد دادیم داریم. خاتمی در کنار تمام کارهای بزرگ و کوچیکش یه کار اساسی کرد؛ تشکیل شوراها. و این یعنی بچه‌ای که امروز با پدرش می‌ره ستاد فلان کاندیدا، دموکراسی رو تمرین می‌کنه و دیگه کسی نمی‌تونه با اون مستبدانه حرف بزنه....

باید یاد بگیریم نتیجه بعضی کارها به چشم نمیاد. مثل تغییرات اجتماعی و فرهنگی. عجول نباشیم. حرص نخوریم. قدم کوچیکمون رو برداریم و نتیجه رو بسپریم به ساز و کارهای اجتماعی....



ــ ـکمشـــ
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۲ ۵ نظر

گاهی هم نشستن باطل به از به راه بادیه رفتن و هر راه دیگری....




آواز دل



ــ ـکمشـــ
۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۳ ۷ نظر

زندگی پیش میره؛ روز پشت روز و سال پشت سال. و من حیرت می‌کنم از توانایی تطبیق‌پذیری انسان. آدمای زیادی رو می‌بینم که در بدترین شرایط قابل تصورند اما زندگی می‌کنند و می‌تونند از ته دل بخندند. این خوشحالم می‌کنه. ظاهرا همین توانایی باعث دوام انسان تا امروز شده...

کمی احساس شرم و عذاب وجدان دارم که بسیاری از مشکلاتی که مردم دارند رو ندارم. به نظرم دنیا بیش از اونچه حقمه بهم داده. و این حقیقتا شکسته‌نفسی نیست. امسال تصمیم دارم بیشتر راضی و آروم باشم و قدری هم دست دیگران رو بگیرم. امیدوارم بتونم نیازشون رو درست تشخیص بدم و کمک موثری بکنم.

امروز صبح با برف بیدار شدم و ظهر آفتاب رو دیدم و عصر هم با برف بیدار شدم. سال ۹۵ خیلی زیبا تموم شد... 




ــ ـکمشـــ
۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۱ ۴ نظر

یه مدت که فیلم دیدم چشمم درد گرفت. رفتم سراغ خوندن که اون هم همین اثر رو داشت. فعلا تو دوا درمونم. یه کمم ترسیدم. واقعا من اگر چشم نداشته باشم چی میشه!؟

و شروع کردم به گوش دادن. تاریخ آنلاین دهباشی. کلا دید مثبتی به دهباشی ندارم اما بیخیال ذهنیات شدم و تقریبا تمام مصاحبهها رو گوش دادم. به نظرم اوایل کار خوب عمل نکرده. اما کم کم بهتر شده و کمتر تو ذوق می‌زنه. شایدم بهش عادت کردم.

تو این مصاحبهها کمی تاریخ و کلی انسان‌شناسی دستگیرم شد. آدم‌ها و خصوصیاتشون خیلی برام جالب بود. نگاهشون به دنیا. تربیتشون. دانستگیهاشون. و اینکه یه کم سواد مثلا اجتماعی چه قدر میتونست مسیر فلان آدم تاثیرگذار رو و در نتیجه مسیر تاریخ رو عوض کنه. یه کم سواد و توانایی روانی چهقدر میتونست موقعیتها و برخوردها رو تغییر بده...

و اینکه جایی که الآن ایستادم نتیجه داناییها و نادانیهای بیشمار آدمهاییه که ظاهرا هیچ ربطی به من ندارند. و این هم تاسف داره و هم رهایی بخشه. بهم یادآوری میکنه خیلی درگیر مسایل نشم؛ پایههای مسایل چندان محکم نیست و مهم‌تر اینکه من تاثیر چندانی روشون ندارم. یه سیالیت خاصی تو دنیا حس میکنم. یه عدم قطعیت و حتی عدم ثبات. یه بی‌حساب و کتابی. یکی یه جا یه تصمیم غلط گرفته و مسیر حوادث کلا عوض شده. یکی یه جا یه حرفی زده و تو حرفش مونده و روش لج کرده و نذاشته یه موضوعی درست بشه. یکی یه جا تواضع بیجا کرده و یکی همون‌جا پررویی کرده و کار رو به دست گرفته....

و بیشتر که فکر میکنم به نظرم میاد شاید دنیا اینطور قابل تحملتره. شاید منطق آهنین دودوتا چارتا و کار از روی حساب و کتاب دنیا رو بیمزه کنه. شاید هم نه....

 

دیشبم ناپرهیزی کردم و Away Cast رو دیدم. چندین سال پیش از تلوزیون دیده بودمش اما همون روز تصمیم گرفتم نسخه‌ی اصلیش رو هم ببینم. فیلم جالبیه. خصوصا موقعیتی که آخر فیلم به وجود میاد...

فروشنده رو هم قبلتر دیدم. که به بزرگی اسمش و کارگردانش نیست.

اشکالات جزیی فیلمها اذیتم میکنند. تو هر دو فیلم بودند. خصوصا تو فروشنده. باید یاد بگیرم کمتر دقیق بشم....

 

امروزم رفتم همایش زبان مادری. دوست داشتم استاد کزازی رو از نزدیک ببینم. از تن صدا و نوع حرف زدنش خوشم میاد. و وسعت دایره لغاتش. و اصطلاحات عجیب و غریب و زیباش. همایش هم چیزی نشد جز یه مشت ابراز احساسات ناسیونالیستی در قالب ادبیات که خیال می‌کردند زبان‌شناسیه و یه سری اشتراک‌یابی ریشه‌ی لغات که شوربخت‌انگیزناکانه ازش نتیجه می‌گرفتند زبان مادری باید احیا بشه! و البته یه ربع موسیقی سنتی با آوازی زیبا و خستگی درکن. دستشون مریزاد.



ــ ـکمشـــ
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۴ ۶ نظر

اگر من جای تو بودم میزدم تو دهنش.

چرا این‌قدر ضعیفی؟

خیلی دل داری.

خیلی بیرحمی.

چه طور تونستی باش این‌طور برخورد کنی؟

گناه داشت طفلی. باید درکش میکردی.

چرت میگفت. میخواست آویزون شه نباید محلش میذاشتی.

...

معمولا رفتار دیگران رو با تواناییهای خودمون میسنجیم. خودمون رو تو موقعیت پیش اومده فرض میکنیم و شروع میکنیم به صدور حکم و یا نصیحت. نمیفهمیم اون فرد با ما فرق داره. روحیاتش، تواناییهاش، طرز فکرش. اون با مجموعهی تواناییها و روحیاتش عکسالعمل نشون داده. عکسالعملی که با عکسالعمل ما تو اون موقعیت متفاوته.  اینکه اونو سرزنش کنیم که چرا اون عکسالعمل رو نشون داده درک نکردن تفاوت‌های انسانیه.

یه وقتایی کار از این هم خرابتره. ما از خودمون شناخت کافی نداریم و خیال میکنیم اگر تو اون موقعیت بودیم فلان عکسالعمل رو نشون میدادیم و بر اساس این خیال واهی شروع میکنیم به نصیحت و مشاوره و سرزنش. در حالی که ممکنه خودمون هم تو اون موقعیت عکسالعملی رو که مدعی هستیم بروز ندیم....



ــ ـکمشـــ
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۲ ۳ نظر