گاهی...
ترک دیوار
...بهانهای است تا...
نیمهی پنهان ماه را مدتهاست میخوانم و معمولا از نوع نگاه و بیان خاصش لذت میبرم. همیشه به دنبال بهانهای برای معرفیاش بودم. پست اخیر بهانه را فراهم کرد. شما هم نگاه کنید.
گاهی...
ترک دیوار
...بهانهای است تا...
نیمهی پنهان ماه را مدتهاست میخوانم و معمولا از نوع نگاه و بیان خاصش لذت میبرم. همیشه به دنبال بهانهای برای معرفیاش بودم. پست اخیر بهانه را فراهم کرد. شما هم نگاه کنید.
نه خدا ولشون کن، حقمون بود؛ فقط اگه از این طرفا رد شدی یه کار دیگه برامون جور کن.
شانسِم اِز اِوّل اِز اونوَر بِرنومَه
بَدبیاریم یَک یَک اِز وَر بِرنومَه
مانیم اِژوات زَن بَخواس بَمخواسّ و حِیف
بَعدِ عَقدَه آریسَه گَر بِرنومَه
آرِزویِ یَگ دِتیم دارت اِز خدا
زَن بَزا وا اِز دِلِژ نَر بِرنومه
هَر وِچِی بومِی به دنیا بَعدِزون
خُلُّ و چِل بِه سالِمِژ کَر بِرنومه
مادیونِم اِزّا قَبلا کُرِّه عَسب
اون بَزا اِمّا دوتا خَر بِرنومه
....
اگر بقیهی این شعر درخشان را میخواهید به وبلاگ پرخچه بروید و ببینید چه کرده این غضنفر. خیلی کیف کردم از این شعر. مطمئنم اگر مرحوم بخشی زنده بود ایستاده برایش کف میزد. دست مریزاد، حالم جا آمد.
وقتی با کسی گوجهسبز میخورم، اول درشتها را میخورم اما وقتی تنها، برعکس.
همیشه وسط هندوانه را آخر میخورم؛ میخواهم شیرینیاش توی دهنم بماند.
شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید، خونینشهر، شهر خون، آزاد شد.
کسانی که خودشان این جمله را با مارش عملیات از رادیو شنیدند خوب درک میکنند چه حسی داشت آن روزها. افسوس که این حس گم شده. مستندهای جنگ را که میبینم احساس میکنم صدها سال از آن فضا دور شدهام. آدمهایی را که روزی در کنارم زندگی میکردند، دیگر نمیشناسم. احساس میکنم واقعی نیستند. احساس میکنم فیلم سینمایی است نه مستند.
چه طور شد که آدم آرمانی آن روز را دیگر نمیشناسم؟ آن آدمها که در تاریخ فیکس شدند پس چه چیز عوض شد؟
در این بیخرسی مزمنی که کوههای ما را پرکرده، ده خرس مجازی دیگر هم کم است. ضرر کردهاید اگر خرس خونسار را نخوانید.