ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

گاهی...

ترک دیوار

...بهانه‌ای است تا...

...

 

نیمه‌ی پنهان ماه را مدت‌هاست می‌خوانم و معمولا از نوع نگاه و بیان خاصش لذت می‌برم. همیشه به دنبال بهانه‌ای برای معرفی‌اش بودم. پست اخیر بهانه را فراهم کرد. شما هم نگاه کنید.

 

 

ــ ـکمشـــ
۳۰ خرداد ۸۹ ، ۰۸:۲۷ ۸ نظر
زمینش سفت بود. دو نفری دو روز کار کردیم، همش دو متر کندیم. نمی‌صرفید؛ دبه کردیم، دعوامون شد، قهر کردیم، مزدمونو ندادند. خدا به زمین گرمشون بزنه خدا...

نه خدا ولشون کن، حقمون بود؛ فقط اگه از این طرفا رد شدی یه کار دیگه برامون جور کن.




ــ ـکمشـــ
۲۹ خرداد ۸۹ ، ۱۵:۰۷ ۶ نظر
یک سفارش عمیق گرفته‌ام که حسابی وقتم را می‌گیرد. فعلا از پست‌مست جدید خبری نیست.



ــ ـکمشـــ
۲۷ خرداد ۸۹ ، ۰۷:۱۰ ۹ نظر
اگه پیش خودت حساب کردی:"یه عروسی می‌گیرم هشت میلیون خرجشه، دوازده میلیون پول جمع می‌شه پس چهار میلیون کاسبم"، سخت در اشتباهی. بعد از دو سه سال می‌فهمی اون چهار میلیون، نه تنها پولی بادآورده نیست که وامی با بهره‌ی بسیار بالاست. پس اگه به جای عروسی وام بگیری، خیلی بیشتر می‌صرفه!


ــ ـکمشـــ
۱۹ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۵۶ ۲۹ نظر

اسم محبوبه خوانساری را برای اولین بار در این خبر دیدم. نمی‌دانم اهل خونسار است یا فامیلش ارث پدری است اما با کمی جستجو، وبلاگش را پیدا کردم و دیدم فیلتر است. در رجا نیوز دلایلی برای بازداشتش ذکر شده اما چون رسمی نیست امیدوارم غلط باشد و زودتر آزاد شود.

 

 

ــ ـکمشـــ
۱۷ خرداد ۸۹ ، ۱۵:۰۳ ۴ نظر

شانسِم اِز اِوّل اِز اونوَر بِرنومَه

                                        بَدبیاریم یَک یَک اِز وَر بِرنومَه

مانیم اِژوات زَن بَخواس بَمخواسّ و حِیف

                                        بَعدِ عَقدَه آریسَه گَر بِرنومَه

آرِزویِ یَگ دِتیم دارت اِز خدا

                                        زَن بَزا وا اِز دِلِژ نَر بِرنومه

هَر وِچِی بومِی به دنیا بَعدِزون

                                        خُلُّ و چِل بِه سالِمِژ کَر بِرنومه

مادیونِم اِزّا قَبلا کُرِّه عَسب

                                        اون بَزا اِمّا دوتا خَر بِرنومه

....

 اگر بقیه‌ی این شعر درخشان را می‌خواهید به وبلاگ پرخچه بروید و ببینید چه کرده این غضنفر. خیلی کیف کردم از این شعر. مطمئنم اگر مرحوم بخشی زنده بود ایستاده برایش کف می‌زد. دست مریزاد، حالم جا آمد.

 

 

ــ ـکمشـــ
۱۵ خرداد ۸۹ ، ۲۰:۰۷ ۴ نظر


وقتی با کسی گوجه‌سبز می‌خورم، اول درشت‌ها را می‌خورم اما وقتی تنها، برعکس.




ــ ـکمشـــ
۱۱ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۰۰ ۱۴ نظر


همیشه وسط هندوانه را آخر می‌خورم؛ می‌خواهم شیرینی‌اش توی دهنم بماند.




ــ ـکمشـــ
۰۶ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۴۸ ۱۱ نظر

شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید، خونین‌شهر، شهر خون، آزاد شد.

 کسانی که خودشان این جمله را با مارش عملیات از رادیو شنیدند خوب درک می‌کنند چه حسی داشت آن روزها. افسوس که این حس گم شده. مستندهای جنگ را که می‌بینم احساس می‌کنم صدها سال از آن فضا دور شده‌ام. آدم‌هایی را که روزی در کنارم زندگی می‌کردند، دیگر نمی‌شناسم. احساس می‌کنم واقعی نیستند. احساس می‌کنم فیلم سینمایی است نه مستند.
چه طور شد که آدم آرمانی آن روز را دیگر نمی‌شناسم؟ آن آدم‌ها که در تاریخ فیکس شدند پس چه چیز عوض شد؟ 



ــ ـکمشـــ
۰۳ خرداد ۸۹ ، ۱۹:۲۸ ۱۲ نظر

در این بی‌خرسی مزمنی که کوه‌های ما را پرکرده، ده خرس مجازی دیگر هم کم است. ضرر کرده‌اید اگر خرس خونسار را نخوانید.

 

 

 

ــ ـکمشـــ
۰۲ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۱۷ ۶ نظر