چند روز پیش در محضر عزیزی بودم. دو حکایت جالب به نقل از پدرش تعریف کرد. این دو حکایت دربارهی روحانی جلیلالقدری بود که در خونسار قدیم به "حج آخوند" معروف بود و هم اکنون در قبرستان پشت بابا ترک مدفون است. فکر کردم شاید شنیدنش برای شما هم خالی از لطف نباشد.
اول - شخصی در شاهزاده احمد دو قبر برای خود و همسرش خریده بود و وصیت کرده بود در آنجا دفنش کنند. روزی به رسم تعارف به حج آخوند میگوید:" حاجی من مین شازده احمده دو تا قبرم ورگفتی یکیژ شما ورگیردین". حج آخوند در جواب میگوید:" نه نمگو وصیتم کرتی مین بیابونه خاکم کرنده بلکه وارونه اندان گنام بشورو".
دوم- روزی حج آخوند به پدر دوستم میگوید"بش دینار گوشت از ... بخچه من هاگیر". پدر دوستم نزد قصاب مربوطه رفته و پیغام را میرساند. قصاب هم یک تکه گوشت لخم و بیاستخوان و تمیز وزن میکند و تحویل میدهد.
حج آخوند وقتی گوشت را میبیند آن را برانداز میکند و به پدر دوستم میگوید:"گوشته ببر ری پیشخونژ نه و بیژا خجالت بکش این چیشیبو منددو؟"
پدر دوستم پیش خودش فکر میکند گوشت به این خوبی! چرا حج آخوند این را نپذیرفت؟ این که مشکلی ندارد!
اما خجالت میکشد نظرش را بگوید و راه میافتد. وقتی پیغام را به قصاب میرساند. قصاب با شرمندگی گوشت را میگیرد و نصف آن را جدا میکند و به جایش استخوان و چربی و خوشگوشت میگذارد و به دست پدر دوستم میدهد و راهیاش میکند. وقتی حج آخوند گوشت را میبیند میگوید:"آ بارکلا این بگنا. دسد درنکرو ببام".