ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

یادم می‌آید دخترم، سه چهار ساله که بود، یک نقاشی دستم داد و گفت بابا این تویی. نقاشی را گرفتم و دیدم با مداد سیاه طرحی انتزاعی کشیده و یک صورت آشفته و به هم ریخته را تصویر کرده. آن روز خیلی به هم ریخته بودم و آن طرح دقیقا نمایی از روح من بود؛ آشفته و به هم ریخته و کج و کوله. خیلی تعجب کردم و فهمیدم روح بچه‌ها چه خوب مسائل را درک می‌کند.

بعدها که بزرگ‌تر شد وقتی ناراحت بودم می‌فهمید و می‌آمد در بغلم می‌نشست و می‌گفت بابا چرا ناراحتی!؟ معمولا سر و ته قضیه را هم می‌آوردم و برای این‌که ناراحت نشود سعی می‌کردم خودم را آرام کنم و بفرستمش دنبال بازی اما گاهی هم نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم و صادقانه می‌گفتم بابا فعلا حوصله ندارم خودم خوب می‌شم برو بازیتو بکن.

 

خب تا این‌جای کار تعجب ندارد. احساسات بچه‌ها خیلی قوی است و بدون کلام هم احساسات را درک می‌کنند اما امروز چیز عجیبی اتفاق افتاد.

از صبح به دلیلی با نگرانی و اضطراب بیدار شده بودم و الکی دور خودم می‌چرخیدم که دخترم شروع کرد به سوال و جواب‌های بچه‌گانه. درباره‌ی کارهای خوب، درباره‌ی مدرسه، درباره‌ی مهمانی امشب، درباره‌ی‌....

اواسط گفتگو فهمیدم آگاهانه دارد به حرفم می‌کشد. چرا که وقتی به طور معمول حرف می‌زنیم دائما حرفم را قطع می‌کند و حرف خودش را می‌زند اما این بار یک سوال می‌کرد و چشم به دهانم می‌دوخت و خوب گوش می‌کرد و حرفهایش دقیقا در جهت به ذوق آوردن سخنران بود...

احساس کردم فهمیده چه طور به صورت غیر مستقیم کاری کند که ناراحتی‌ام تمام شود. احساس کردم یک مرحله رشد کرده. خوشحال شدم که این‌قدر خوب می‌فهمد و البته کمی هم نگران. واقعا خوب است که در سنین کودکی بخواهد چنین باری را به دوش بکشد؟ نکند عقل و احساسش بیشتر از سنش باشد و نتواند با هم‌سن و سالانش رابطه برقرا کند؟ نکند...  

بروم چند سایت روانشناسی کودک را شخم بزنم...

 

پ.ن: آقای صاحبی بحث جالبی را در وبلاگشان شروع کردند سری بزنید بد نیست.




ــ ـکمشـــ
۰۳ شهریور ۹۰ ، ۱۲:۲۲ ۱۱ نظر

امروز یاد دوستی قدیمی افتادم. دوستی مجازی. دوستی که دوستش دارم. نمی‌دانم کیست و چه شکلی است. حتی نمی‌دانم چند ساله است! اما  دوست خوبی است. از آن‌ها که بودنشان باعث خوش‌حالی است..

یک ماهی بود چیزی ننوشته بود و پست‌های آخرش هم حکایت از ناراحتی داشت اما به خودم اجازه نداده بودم بپرسم "چته". پیش خودم فکر می‌کردم " به تو چه، اگه لازم می‌دونست خودش می‌گفت چشه". معمولا عادت ندارم از کسی بپرسم "چته"؛ به نظرم این سوال نزدیکی زیادی می‌خواهد.

از گودر آخرین پستش را در تب جدید باز کردم. فیلتر بود. فیلتر‌شکن نداشتم. با بدبختی پیدا کردم. پست را رفرش کردم...

 "صفحه‌ای با این آدرس پیدا نشد"

فکر کردم پست آخرش فیلتر شده و او هم حذفش کرده. آدرسش را تایپ کردم و اینتر...

"وبلاگی با این آدرس پیدا نشد"

...

پیدا نشد

...

پیدا نشد

...

 

ــ ـکمشـــ
۳۱ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۲۰ ۱۶ نظر
روسو می‌گفت قانون اختراع اقویاست برای تسلط بر ضعفا و برده ساختن آنها1

نیچه معتقد بود اخلاق اختراع ضعفاست برای بازداشتن و منع اقویا2

ممکن است کسی هم بگوید قانون و اخلاق اختراع خردمندان است برای کنترل هم‌زمان اغنیا و ضعفا تا زندگی با آرامش ادامه یابد. هر کس متناسب با نوع نگاهش به دنیا و پدیده‌ها نظر می‌دهد و دنیایی برای خودش می‌سازد.
یعنی دنیا این‌قدر سیال و تفسیر‌پذیر است!؟


1 و 2 - تاریخ فلسفه، ویل دورانت




ــ ـکمشـــ
۲۷ مرداد ۹۰ ، ۱۴:۲۶ ۱۱ نظر
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک گشتی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
شهید بلخی

یعنی اگر شاد نیستید خوشحال باشید، چون خردمندید.





ــ ـکمشـــ
۲۲ مرداد ۹۰ ، ۲۲:۴۳ ۲۶ نظر
شما رو به این ماه عزیز سعی کنید همیشه و همه جا با لباس مناسب باشید، خصوصا خانم‌ها؛

خدا رو چه دیدید شاید حادثه‌ای اتفاق افتاد و روحتون سرگردون کوچه و خیابون شد. خوب نیست با لباس نامناسب این‌ور اون‌ور برید.


پ.ن: به طور اخص مواظب باشید تو حمام اتفاقی براتون نیفته.




ــ ـکمشـــ
۱۶ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۳۳ ۱۶ نظر
کاش می‌شد رمضان را به چیزی فراتر از نوستالژی‌های فردی و اجتماعی پیوند دهیم.
نوستالژی‌های سحر، نوستالژی‌های افطار، نوستالژی‌های مسجد، نوستالژی‌های شب‌های احیا...





ــ ـکمشـــ
۱۱ مرداد ۹۰ ، ۱۸:۳۱ ۱۴ نظر
هیچیم به آدمیزاد نرفته؛

ملت عصر جمعه دلشون می‌گیره من عصر پنج‌شنبه!




ــ ـکمشـــ
۰۶ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۳۱ ۱۰ نظر
دیدم مسواک صورتی خانمم خیلی تمیزه، بهش گفتم مسواک تو چه قد نو مونده مگه هر روز مسواک نمی‌زنی؟
با تعجب گفت کو!؟
گفتم ایناها،
گفت این که مال من نیست اون بنفشه مال منه!



ــ ـکمشـــ
۰۴ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۰۷ ۱۱ نظر
گاهی آدم کودن می‌شود از فهم اطرافش، از فهم کسانش، از فهم عزیزانش، از فهم خودش حتی!
این روزها اگر علامت سوالی دیدید که از عرض خیابان می‌گذرد مرا دیده‌اید؛ می‌روم ببینم آن سوی خیابان پاسخی هست!؟
...
این روزها همایون - مثل رفیقی هزار ساله - بغل دستم می‌نشیند و می‌خواند.
...
همین الآن پنهان چو دل را خواند و رؤیایی را زنده کرد؛ یاد شبی افتادم که سرم را روی پای همایون گذاشته بودم و از شیشه‌ی اتوبوس ستاره‌های کویر را نگاه می‌کردم و...
این تصنیف هم حالم را جا می‌آورد؛ به سماعم می‌برد و می‌چرخاند و بالا می‌برد و بالاتر...

می‌گویند این روزها قیافه‌ام به فراری‌ها می‌ماند. نمی‌دانم، شاید! اما من فقط نگاه می‌کنم و باد را می‌پایم و نمی‌دانم چرا سادگی دلم در چشمان ترسیده‌ام پیدا نیست!؟ نمی‌دانم چرا همه چیز این‌قدر پیچیده است؟ نمی‌دانم!
...
این روزها همه عجیب شده‌اند!




پ.ن: بحث این هفته‌ی پارک ملت درباره‌ی ازدواج است. دیشب از دختری پرسیدند دوست داری همسرت چه شکلی باشه؟ گفت دوست دارم شبیه کاکا باشه!




ــ ـکمشـــ
۲۰ تیر ۹۰ ، ۲۱:۵۰ ۱۷ نظر
"وبلاگ‌نویسان آینه‌ی مسئولان هستند و اگر آینه نباشد عیب‌ها مشخص نمی‌شود"

این جمله‌ از شهردار جدید است و من خیلی از آن لذت بردم چون:
اولا جمله‌ی گهرباری است
ثانیا از دهان یک مقام مسئول درآمده و لاجرم مهم است
ثالثا این مقام مسئول تازه آمده و قاعدتا جملاتش زیر ذره بین است
رابعا ...
...
اصلا چرا آسمان ریسمان کنم؟ دلیل اصلی خوش‌آمد من از این جمله معنای مستتر در آن است. می‌دانیم که فی‌الواقع رسانه‌ها آینه‌ی مسئولان هستند و این که شهردار محترم به این موضوع ظریف توجه داشته که رسانه‌های واقعی خونسار همین وبلاگ‌های دست و پا شکسته و بینوا هستند بسی جای شور و شعف و مسرت و شادکامی و هزار و یک چیز غیر مجاز است!
اما اگر بخواهم صادق باشم باید عرض کنم رویم به دیفال یک دلیل بدجنسانه هم داشتم: این جمله یک "آتو" ست. آتویی که در همین پست نهایت استفاده را از آن خواهم کرد. این جمله فی‌الواقع میخ بزرگی است که همین اول کار وسط میز شهردار کوبیده شد و از این به بعد کافی است کسی به اسب ما بگوید یابو تا به این میخ وسط میز اشاره کنیم و صدایمان را در گلو بپیچانیم و بگوییم شما نبودید که گفتید:"وبلاگ‌نویسان آینه‌ی مسئولانند؟" و شروع کنیم به ننه‌من‌غریبم‌ بازی و مظلوم‌نمایی و وااسلاما و وا شهرا.

جناب شهردار عزیز ما یک چنین موجودات خطرناکی هستیم، مواظب جملاتتان باشید!

و حالا برای این‌که شدت خطرناکی ما را بهتر درک کنید این کمش بی‌نوا به نمایندگی از وبلاگ‌نویسان(که البته کسی به او نداده!)یک خواسته دارد. این خواسته برای شما هیچ زحمتی ندارد اما برای ما خیلی مهم است. ما فعلا از شما نه آسفالت می‌خواهیم و نه خیابان، نه پارک عسل می‌خواهیم و نه پارک مربا، نه CNG می‌خواهیم و نهUF6، نه سد می‌خواهیم و نه استخر و نه حتی حوض... 
به نظرم شما هنوز عرق نکرده‌اید که صبر کنیم عرقتان خشک شود و ببینیم چه کرده‌اید. شما هنوز کنار گود مشغول گرم کردن خودتان هستید و میدان را برانداز می‌کنید. شما هنوز به جز جملات کلی و آرزوهای قشنگ و جلسات پرشمار و بازدید‌های فراوان کاری نکرده‌اید! و صد البته این عیب نیست و روال کار هر مسئول مدبری در ابتدای کار همین است.
آما آنچه می‌توان از یک مسئول تازه درخواست کرد توضیح و تشریح وضعیت موجود است. این خواسته‌ی زیادی نیست که بخواهیم برایمان توضیح دهید فعلا در چه نقطه‌ای هستیم. ما دوست داریم بدانیم شما چه تحویل گرفته‌اید؟ وضعیت فعلی شهر ما چیست؟ چند متر خیابان داریم؟ چند متر چاله داریم؟ چند متر کوچه‌ی آسفالت داریم؟ چند متر کوچه‌ی خاکی داریم؟ چند متر فضای سبز داریم؟ چند متر بافت فرسوده داریم؟ چند متر پیاده‌روی مفروش و چند متر نامفروش داریم؟ چند خودرو و دستگاه نو و کار‌کرده و مستعمل و از رده‌خارج داریم؟ چه قدر پول داریم؟ چه قدر طلب داریم؟ چه قدر بدهی داریم؟ چند کارمند داریم؟ کار این‌ها چیست؟ چند پیمانکار داریم و کارشان چیست؟ و... خلاصه یک گزارش کامل از وضعیت موجود.(دوستان می‌توانند در قسمت نظرات به این سیاهه بیافزایند.)
ما در آینده برای قضاوت درست درباره‌ی عملکرد شما و مدیریت شهر به این گزارش نیاز مبرم داریم اما برای این‌که برادری‌ام را ثابت کنم همین جا عرض می‌کنم که این گزارش برای شما یک خوبی دارد و یک بدی: بدی‌اش این است که یک سال دیگر که شما را روی صندلی داغ نشاندیم و شروع کردیم به استنطاق خواهید دید که دائما به آن استناد می‌کنیم و می‌پرسیم پس در این یک سال چه کردید!؟ و خوبی‌اش هم این است که اگر کم کاری از شما نباشد این شمایید که می‌توانید با استناد به نقاط ضعف این گزارش توجیه‌گر کارهای نکرده باشید و از عملکردتان دفاع کنید.

جناب آقای شفعتی قبل از آمدنتان آوازه‌ی مدیریت موفق شما در شهر دامنه، خونسار را پر کرده بود و همه می‌دانیم که اهالی دامنه مقاومت‌ها کردند تا شما را حفظ کنند. این‌جانب قلبا خوشحالم که انسانی متواضع و ساده و محکم از جنس همین مردم مدیریت شهرم را به عهده گرفته و مطمئنم نیت اصلی شما خدمت به شهر آبا و اجدادی و رساندن خونسار به جایگاهی در اندازه‌ی اشتهار نام آن است. بنابراین در اولین قدم متواضعانه خواهش می‌کنم وضعیت کلی شهر را مقابل آینه‌ای که آن بالا فرمودید بگذارید تا مردم ببینند زیبایی‌ها و زشتی‌های این شهر چیست. این آینه در طول خدمت شما سعی خواهد کرد تمیز بماند و تصویری واقعی از شما به مردم شهر نشان بدهد مشروط بر آن‌که خود بتواند واقعیات را ببیند.

پیروز باشید و برفراز


ــ ـکمشـــ
۱۶ تیر ۹۰ ، ۲۱:۲۲ ۱۶ نظر