عزیزی میمیرد و ما گریه میکنیم. دلیل گریه هم روشن و بدیهی است: عزیزی مرده.
اما آیا واقعا به همین روشنی است؟ آیا میشود دلیل را در همین دو کلمه خلاصه کرد؟ برای باز شدن موضوع ببینیم که دقیقا به چه چیز گریه میکنیم؟
- بعضی یاد مرگ خودشان میافتند؛ که مرگ نزدیک است، که آماده مرگ نیستند، که اگر مردند تکلیف مال و فرزند چه میشود، تکلیف طلبکاران و بدهکارن چه میشود؟ که این همه کار نکرده مانده، که این همه راه نرفته مانده... و خب روشن است که این خودآگاهی نگران کننده و گریهآور است.
- بعضی به دلسوزی برای خودشان گریه میکنند. دلشان برای خودشان میسوزد که فرزندشان را از دست دادند. که همسرشان را از دست دادند. که پدر یا مادرشان را از دست دادند. که برادر یا خواهرشان را از دست دادند. اینها در واقع مویه فراق سر میدهند و از دوری میگریند. روشن است که ندیدن کسی که عادت به دیدنش داریم سخت است و گریهآور.
- بعضی به دلسوزی برای بازماندگان گریه میکنند؛ که طفل دلبندشان را از دست دادند، که جوانشان از دست رفت، که برادر و یا خواهرشان از دست رفت، که پدر و مادرشان فوت شد. اینها هم به نوعی دلشان بر غم فراق مصیبتدیدگان میسوزد. به این که انسانهایی، عزیزی را از دست دادهاند و در غم فراقش ناراحتند و این ناراحتی دل انسان را میآزارد و در نتیجه گریه را سبب میشود.
- بعضی هم به دلسوزی برای فوت شده گریه میکنند. که طفل بود و بیگناه و معصوم، که جوان بود و کام دنیا نچشیده، که میانسال بود و کام فرزند ندیده، که پیر بود و مظلوم و بیآزار...
اما آیا گریه این گروه آخر واقعا توجیه دارد؟ آیا معقول است برای طفلی که فوت شد، جوانی که ناکام ماند و میانسال و پیری که مرد، دل بسوزانیم و گریه کنیم؟
من موافق این گروه نیستم؛
اگر از دید یک مومن به مسایل نگاه کنیم میبینیم که فرد فوت شده در واقع به زندگی ابدی پیوسته یعنی به چیزی که غایت هر انسانی است. و با توجه به شرایط اجتماعی -که نگه داشتن دین در آن مثل نگه داشتن آتش در کف دست است و هر چه عمر بیشتر شود بار گناه بیشتر میشود- انسان هر چه زودتر بمیرد، زودتر خلاص میشود و کمتر گناه میکند. کما این که گفتهاند دنیا زندان مومن است و قاعدتا رهایی از این زندان آرزوی زندانی.
اما اگر از دید یک بیدین به مسایل نگاه کنیم هم وضع چندان فرقی ندارد. یک بیدین اعتقادی به روز جزا ندارد و در نتیجه دنیا غایت اوست. خب سوال اینجاست که آیا لذات دنیا به سختیها و مشکلاتش میارزد؟
مشکلات مالی، مشکلات کاری، مشکلات جسمی و روحی دورانهای مختلف عمر، شکستها و ناکامیهای مختلف و... در مقابل لذات دنیا که شامل سائقها و لذات روحی و روانی است، ارزش تحمل کردن دارند؟
خب پاسخ به این سوال خیلی شخصی است و نیاز به تجربه و مطالعه فراوان دارد؛ مطالعه در احوال خود و نگاه به تجارب دیگران خصوصا تجربهی پیران. اما به نظر من اگر یک آنالیز دقیق و همهجانبه از 70 سال زندگی یک انسان معمولی انجام دهیم، خواهیم دید که مشکلات بیش از خوشیهاست. و اگر با دید حسابگرانه هم به دنیا نگاه کنیم، زودتر مردن، خصوصا قبل از رسیدن دوران پیری نوعی خوشبختی است.
پس دلیلی وجود ندارد برای فردی که فوت شده دل بسوزانیم. بهتر است فکری به حال خودمان بکنیم.