جو
این روزا سعی کردم مستند "به روایت دربار" رو از دست ندم. مستندی که بخش مهمیش مصاحبه با دولتمردان پهلویه. کلا کار جالبیه و خیلی چیزا میشه ازش فهمید. تو یکی از برنامهها صحبت از جشن هنر شیراز و خصوصا جشن سال 56 و مخصوصا نمایش "خوک، بچه، آتش" شد...
خیلی تعجب کردم از این کار. هر چی فکر کردم دلیلی بهتر از جوزدگی براش پیدا نکردم. بعضی وقتها انسان تو جوی قرار میگیره که متوجه تبعات کارهاش نمیشه. یه چیزی شبیه مست شدن. فرح و اطرافیانیش چنان تو جو هنری و مثلا روشنفکری خودشون غرق بودند که درکشون از زمان و مکان فلج شده بود. متوجه نبودند چنین نمایشی چه تاثیر مخربی میتونه داشته باشه.
این معضل یکی از مشکلات معمول آدمهای معروف و تصمیمگیره. اطرافیان این آدمها تخصص عجیبی در تشخیص و همرنگ جو شدن دارند و همین موضوع باعث جو زدگی بیشتر شخص و طرد مخالفان جو میشه. طرد مخالفان هم خودش عامل تشدید بیشتر جو و فلج شدن کامل درک فرد از زمان و مکان میشه. خود شاه نمونه بارز این موضوع بود. به نظر من مهمترین دلیل سقوط شاه همین جوزدگی بود. جوزدگی یه پرده ضخیم بین اون و جامعه کشید و باعث شد از جامعه خودش فاصله بگیره و نتونه متناسب با جو غالب جامعه حکومت کنه و عاقبتش اون شد که شد...
به نظرم از بعد اجتماعی جو که بگذریم تو حیطه فردی و شخصی هم ممکنه دچار جو بشیم. جوهای خودساخته که با مسئلهی "خطای تایید خود"، بیشتر و بیشتر توش غرق میشیم و درک ما رو از زمان و مکان و شرایط و حتی از خصوصیات آدمهای اطرافمون کور میکنه و باعث برخوردهای اشتباه میشه....
بدیش اینه که جو خیلی آروم و بیصدا آدمو میگیره؛ درست مثل راه رفتن مورچه روی سنگ سیاه تو شب تاریک...