ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۸۸ ثبت شده است

آخه آدم تو این هوای درویش‌لرزون فوق‌العاده، مهمونی‌رنگای پاییزی رو ول می‌کنه میاد وبلاگ آپ می‌کنه!؟ برید یه گشتی تو باغ‌های صحرا بزنید. تونستید جنگا و چاله‌باقر، نتونستید همین خیابون امام. دقت کردید چنارای کنار خیابون چه رنگ عجیبی دارند؟ برید تو خیابون جلوی بیمارستان و از اون بالا به این درختا نگاه کنید. چندتا برگ چنار هم برای تزیین اتاقتون بردارید. خیلی عالیه!


ــ ـکمشـــ
۲۱ آبان ۸۸ ، ۰۰:۱۱ ۸ نظر

دانلود

در بیان اقسام محرم و نا‌محرم:
کسانی که نا‌محرمند؛ اول عمامه به‌سر؛ اگرچه کوچک و کمتر از پانزده سال باشد. ولی عمامه هر چه بزرگ‌تر باشد، صاحب آن بیشتر نا‌محرم است. و طالبان علم در هر لباسی باشند.
دیگر، علما و پیش‌نمازان و خدام مساجد و روضه‌خوان و واعظ و تاجر و کسانی که به حج رفته‌باشند.
دیگر، موذن.
و واجب است این چند طایفه اگر محرم نَسَبی هم هستند، مانند شوهر یا پسر خود و عمو یا پسر برادر و پسر خواهر و دایی و حتی شوهر خود، زن از آن‌ها بگریزد و اجتناب نماید و الا گناه کرده است.

اما آنانی که محرمند؛ یهودی یراق‌فروش، سبزی‌فروش، زردک‌فروش، بزاز، پنبه عوض‌کن، طبیب، رمال، دعا‌نویس، جادوگر، مطرب، نقاره‌چی، سرنا‌چی، عمله، کلاه‌به‌سر، گلوبندفروش.
و دده بزم‌آرا فرماید که اگر یهودی یراق‌فروش باشد و اتفاقا او دعا‌نویس هم باشد، به اندازه‌ای محرم است که تا هم فیها خالدون! و اجتناب از او فعل حرام و جزء گناهان کبیره می‌باشد. بلکه این مرد اگر به خانه وارد شود باید احترامات او را به‌جا و حاجتش را برآورد.

در آستانه‌ی نوجوانی کم کم با مفهوم خرافات آشنا شدم. یادم هست آن روزها وقتی می‌خواستند یک خرافه را معرفی کنند فورا می‌گفتند:« اینو تو کتاب کلثوم ننه نوشته.» و به دلیل شنیدن متواتر این جمله، فکر کردم واقعا کتابی به نام کلثوم ننه وجود دارد و منبع اصلی این خرافات است.
بعدها که بزرگ‌تر شدم مطمئن شدم  چنین کتابی وجود ندارد و فیلسوفانه فکر کردم این هم ضرب‌المثلی برای معرفی خرافات است. اما چند سال پیش شنیدم این کتاب وجود دارد و آن اطمینان جوانی هم مثل دیگر چیز‌های جوانی، بوی قرمه‌سبزی می‌دهد!
خلاصه چند جا پرس و جو کردم و یقین پیدا کردم "کلثوم ننه" وجود دارد اما اثری از آن پیدا نکردم. یک روز بی‌کار و بی‌عار مشغول نت‌گردی بودم که به ذهنم زد "کلثوم ننه" را سرچ کنم. چندتا از نتایج جستجو بی‌ربط بود اما یکی از آدرس‌ها مستقیم زد توی خال و کتاب مستطاب "عقاید‌النسا" را جلویم بازکرد. شاخ‌هایم وقتی از تعجب درآمد که دیدم نویسنده‌اش آقا‌جمال خوانساری است! سورپرایز از این بالاتر نمی‌شد؛ کتابی که وجودش از اساس زیر سوال بود، نه‌تنها وجود دارد، بلکه مال یکی از هم‌شهریان من است. مال کسی که شاید در کوچه‌محل‌هایی که من شلنگ‌تخته انداخته‌ام نفس کشیده است! و همین کافی بود تا فی‌المجلس آن را بخوانم. در کل کتاب روح متلک‌گو و طناز خونساری۱ موج می‌زد و با این کتاب بود که فهمیدم ما خونساری‌ها، ژنتیکی استعاری و تیکه‌پرانیم.

احتمالا شما می‌دانید این کتاب وجود دارد و نوشته‌ی آقا جمال است. حتی شاید آن را خوانده باشید اما اگر نخوانده‌اید دانلود کنید و بخوانید؛ پر بی‌فایده نیست!
این هم بخشی از مقدمه‌ی خانم شاکری برای چاپ جدید کتاب است. من با قسمت‌هایی از آن موافقم. بد نیست آن را هم بخوانید! 

 

۱ - کلمه‌ی "خوانسار" در دهانم خوب نمی‌چرخد و غریبه است. اجازه بدهید از این به بعد بگویم "خونسار"!

 

 

ــ ـکمشـــ
۱۰ آبان ۸۸ ، ۱۲:۰۳ ۱۶ نظر
دختر هفت‌ساله‌ام با بادکنکی بازی می‌کرد و تلاش می‌کرد بترکاندش ولی نمی توانست. گفت: "بابا بعضی از بادکنکا تقلبین؛ نمی‌ترکن!"


خانمم گفت این را در وبلاگت بنویس. دخترم ذوق زده گفت بابا آخرشم بنویس:
"گزارش شماره‌ی سی و هشت. تماس فرت!"
من هم نوشتم.
تماس فرت! 


ــ ـکمشـــ
۰۱ آبان ۸۸ ، ۱۲:۰۶ ۹ نظر