ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

زندگی پیش میره؛ روز پشت روز و سال پشت سال. و من حیرت می‌کنم از توانایی تطبیق‌پذیری انسان. آدمای زیادی رو می‌بینم که در بدترین شرایط قابل تصورند اما زندگی می‌کنند و می‌تونند از ته دل بخندند. این خوشحالم می‌کنه. ظاهرا همین توانایی باعث دوام انسان تا امروز شده...

کمی احساس شرم و عذاب وجدان دارم که بسیاری از مشکلاتی که مردم دارند رو ندارم. به نظرم دنیا بیش از اونچه حقمه بهم داده. و این حقیقتا شکسته‌نفسی نیست. امسال تصمیم دارم بیشتر راضی و آروم باشم و قدری هم دست دیگران رو بگیرم. امیدوارم بتونم نیازشون رو درست تشخیص بدم و کمک موثری بکنم.

امروز صبح با برف بیدار شدم و ظهر آفتاب رو دیدم و عصر هم با برف بیدار شدم. سال ۹۵ خیلی زیبا تموم شد... 




ــ ـکمشـــ
۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۱ ۴ نظر

یه مدت که فیلم دیدم چشمم درد گرفت. رفتم سراغ خوندن که اون هم همین اثر رو داشت. فعلا تو دوا درمونم. یه کمم ترسیدم. واقعا من اگر چشم نداشته باشم چی میشه!؟

و شروع کردم به گوش دادن. تاریخ آنلاین دهباشی. کلا دید مثبتی به دهباشی ندارم اما بیخیال ذهنیات شدم و تقریبا تمام مصاحبهها رو گوش دادم. به نظرم اوایل کار خوب عمل نکرده. اما کم کم بهتر شده و کمتر تو ذوق می‌زنه. شایدم بهش عادت کردم.

تو این مصاحبهها کمی تاریخ و کلی انسان‌شناسی دستگیرم شد. آدم‌ها و خصوصیاتشون خیلی برام جالب بود. نگاهشون به دنیا. تربیتشون. دانستگیهاشون. و اینکه یه کم سواد مثلا اجتماعی چه قدر میتونست مسیر فلان آدم تاثیرگذار رو و در نتیجه مسیر تاریخ رو عوض کنه. یه کم سواد و توانایی روانی چهقدر میتونست موقعیتها و برخوردها رو تغییر بده...

و اینکه جایی که الآن ایستادم نتیجه داناییها و نادانیهای بیشمار آدمهاییه که ظاهرا هیچ ربطی به من ندارند. و این هم تاسف داره و هم رهایی بخشه. بهم یادآوری میکنه خیلی درگیر مسایل نشم؛ پایههای مسایل چندان محکم نیست و مهم‌تر اینکه من تاثیر چندانی روشون ندارم. یه سیالیت خاصی تو دنیا حس میکنم. یه عدم قطعیت و حتی عدم ثبات. یه بی‌حساب و کتابی. یکی یه جا یه تصمیم غلط گرفته و مسیر حوادث کلا عوض شده. یکی یه جا یه حرفی زده و تو حرفش مونده و روش لج کرده و نذاشته یه موضوعی درست بشه. یکی یه جا تواضع بیجا کرده و یکی همون‌جا پررویی کرده و کار رو به دست گرفته....

و بیشتر که فکر میکنم به نظرم میاد شاید دنیا اینطور قابل تحملتره. شاید منطق آهنین دودوتا چارتا و کار از روی حساب و کتاب دنیا رو بیمزه کنه. شاید هم نه....

 

دیشبم ناپرهیزی کردم و Away Cast رو دیدم. چندین سال پیش از تلوزیون دیده بودمش اما همون روز تصمیم گرفتم نسخه‌ی اصلیش رو هم ببینم. فیلم جالبیه. خصوصا موقعیتی که آخر فیلم به وجود میاد...

فروشنده رو هم قبلتر دیدم. که به بزرگی اسمش و کارگردانش نیست.

اشکالات جزیی فیلمها اذیتم میکنند. تو هر دو فیلم بودند. خصوصا تو فروشنده. باید یاد بگیرم کمتر دقیق بشم....

 

امروزم رفتم همایش زبان مادری. دوست داشتم استاد کزازی رو از نزدیک ببینم. از تن صدا و نوع حرف زدنش خوشم میاد. و وسعت دایره لغاتش. و اصطلاحات عجیب و غریب و زیباش. همایش هم چیزی نشد جز یه مشت ابراز احساسات ناسیونالیستی در قالب ادبیات که خیال می‌کردند زبان‌شناسیه و یه سری اشتراک‌یابی ریشه‌ی لغات که شوربخت‌انگیزناکانه ازش نتیجه می‌گرفتند زبان مادری باید احیا بشه! و البته یه ربع موسیقی سنتی با آوازی زیبا و خستگی درکن. دستشون مریزاد.



ــ ـکمشـــ
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۴ ۶ نظر