ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

چه دانستم

۹ آبان ۱۳۹۵

جاده بود و دشت و همایون

آبان بود... 

و آرشه‌ای که بر گلوی من می‌کشیدند 

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

و زخمه‌ی تار که بر حنجره‌ی من می‌زدند

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی‌ام دراندازد میان قلزم پرخون

دایی قلزم یعنی چی؟ 

و دهانی که توان گشودنش نبود

و دریایی که درونم می‌خروشید

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فرو ریزد زگردشهای گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی آب چون هامون

...

...

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

...



۹۵/۰۸/۰۹
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی