ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

دخترم

۳ شهریور ۱۳۹۰

یادم می‌آید دخترم، سه چهار ساله که بود، یک نقاشی دستم داد و گفت بابا این تویی. نقاشی را گرفتم و دیدم با مداد سیاه طرحی انتزاعی کشیده و یک صورت آشفته و به هم ریخته را تصویر کرده. آن روز خیلی به هم ریخته بودم و آن طرح دقیقا نمایی از روح من بود؛ آشفته و به هم ریخته و کج و کوله. خیلی تعجب کردم و فهمیدم روح بچه‌ها چه خوب مسائل را درک می‌کند.

بعدها که بزرگ‌تر شد وقتی ناراحت بودم می‌فهمید و می‌آمد در بغلم می‌نشست و می‌گفت بابا چرا ناراحتی!؟ معمولا سر و ته قضیه را هم می‌آوردم و برای این‌که ناراحت نشود سعی می‌کردم خودم را آرام کنم و بفرستمش دنبال بازی اما گاهی هم نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم و صادقانه می‌گفتم بابا فعلا حوصله ندارم خودم خوب می‌شم برو بازیتو بکن.

 

خب تا این‌جای کار تعجب ندارد. احساسات بچه‌ها خیلی قوی است و بدون کلام هم احساسات را درک می‌کنند اما امروز چیز عجیبی اتفاق افتاد.

از صبح به دلیلی با نگرانی و اضطراب بیدار شده بودم و الکی دور خودم می‌چرخیدم که دخترم شروع کرد به سوال و جواب‌های بچه‌گانه. درباره‌ی کارهای خوب، درباره‌ی مدرسه، درباره‌ی مهمانی امشب، درباره‌ی‌....

اواسط گفتگو فهمیدم آگاهانه دارد به حرفم می‌کشد. چرا که وقتی به طور معمول حرف می‌زنیم دائما حرفم را قطع می‌کند و حرف خودش را می‌زند اما این بار یک سوال می‌کرد و چشم به دهانم می‌دوخت و خوب گوش می‌کرد و حرفهایش دقیقا در جهت به ذوق آوردن سخنران بود...

احساس کردم فهمیده چه طور به صورت غیر مستقیم کاری کند که ناراحتی‌ام تمام شود. احساس کردم یک مرحله رشد کرده. خوشحال شدم که این‌قدر خوب می‌فهمد و البته کمی هم نگران. واقعا خوب است که در سنین کودکی بخواهد چنین باری را به دوش بکشد؟ نکند عقل و احساسش بیشتر از سنش باشد و نتواند با هم‌سن و سالانش رابطه برقرا کند؟ نکند...  

بروم چند سایت روانشناسی کودک را شخم بزنم...

 

پ.ن: آقای صاحبی بحث جالبی را در وبلاگشان شروع کردند سری بزنید بد نیست.




۹۰/۰۶/۰۳
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۱۱)

۰۳ شهریور ۹۰ ، ۱۷:۳۳ مهدی حاجی زکی
الهی من فدای این احساسات پاکت بشوم حضرت اجل !!
ایکاش ما هم از نعمت داشتن دختر بهره می بردیم
نه اینکه نا سپاسی کنیم و بگوییم پسر خوب نیست ها ! نه !
پسر ؛ ان هم از نوع ابوالفضلش خیلی هم با حال و باصفاست و یک لبخندش را به دنیایی نباید داد مخصوصا اینکه در مسخرگی و مرغولک بودن هم مسلکت هم باشد
اما دختر غمخوار باباست
پسر خیلی که هنر کند یک دست کت و شلوار مشکی می پوشد و یک عینک دودی می ایستد بالای سر قبرت گاهی هم لوننجش را می کشد بالا
اما دختر تا چند روز جای چنگهایش روی صورتش پیداست و لباسهایش پر خاک !!!

نمی دونم باید چه نظری بدم

امان ازکودکی که بیشتر از سنش می فهمد. در بیست سالگی احساس هفتاد سالگی دارد و انقدر می فهمد که از نفهمی دیگران بیچاره میشود. لا مصب صوفی من خیلی می فهمد. من الان نود سالی دارم گویا

پاسخ:
واقعا همیشه فهم زیاد مشکلاتی به دنبال دارد. البته به نظرم خوبی‌هایش به مشکلاتش می‌ارزد
درود خدا بر جناب کمش
خدا حفظ نماید دختر حضرت والا رو
به قول برادر حاجی زکی خوشابحالتان!!

پاسخ:
با آن "درود خدا بر..." خیال کردم مرا با یوزارسیف اشتباه گرفته‌ای! خدا مادر دختر تو را هم بفرستد و هر دو را حفظ نماید.
دخترکان امروزی زیرک و دانا شده اند....
انشالله که جامعه ما به مرحله ای برسه که درک این بچه ها را داشته باشه.....

نظر مهدی: " از نوع ابوالفضلش باصفاست" و الهام:" در بیست سالگی احساس هفتاد سالگی دارد و انقدر می فهمد که از نفهمی دیگران بیچاره میشود." خیلی برام جالب بود.

اینکه بچه های این دوره زمونه از نظر ما بزرگتر از سنشون هستند، شاید به این خاطر باشه که نسبت به کودکی خود ما بسیار بیشتر می فهمند. اونها در معرض اطلاعات بیشتری هستند و متاسفانه یا خوشبختانه منبع اطلاعاتشون خیلی وقتها والدین نیستند. خلاصه کودکی بسیار کوتاه مدتی دارند و متاسفانه زود بزرگ می شوند.

به نظرم اصلاً نمی شه بگیم خوش به حالشون، کودکی گل دوران زندگی است.

سلام
ما که نه ابوالفضل داریم و نه دختر، ولی با این توصیفات شما متوجه شدیم که پسرها به یه کت و شلوار مشکی و عینک نیاز دارند و دخترها هم خیلی حرف می زنند و زود بزرگ میشند.
درسته قربان؟

پاسخ:
البته همه چیز به والدینشون برمی‌گرده. احتمالا مهدی عینک بازه و من هم پر حرف!
آغاز
میخواستم یه چی بگم، دیدم مهدی زودتر گفته.
ببخشید شما علاوه بر حفر زمین در راستای عمود، در راستای افق هم کار میکنید؟ قدیما اینجور نبودید، آپگرید کردید خودتونو؟
حالا نرخ شخم زدن چنده؟
پایان

پاسخ:
وسط دعوا نرخ می‌پرسی؟
باعرض سلام
کودکان باتوجه به نگاه معصومانه و پاکشان همیشه دیدشان به پیرامونشان صادقانه و همراه با معصومیت می باشد
مخصوصا کودکان امروزی که با توجه به عصر ارتباطات وتماشای تلویزیون و نحوه ی آموزش در مدرسه نسبت به وچگی ها ما دید و بینششان وسیع تر شده است
ولی افسوس که در جامعه امروزی وبا توجه به مشغله های کاری وفکری والدین، توجه کمتری به کودکان انجام می پزیرد
برای کودکانمان باید وقت بیشتری تعیین کنیم وساعات بیشتری رابا آنهاسپری کنیم
وسعی کنیم که مشکلات کاری وفکری را حداقل در خانه نبر یم
که اندانی سختو و ندگنوجی

پاسخ:
بنده رسما عاشق این سبک نگارش ترکیبی شما شدم. دست بجنبونید یه وبلاگ راه بندازید.
چه دخمل خوبی آفرین آفرین آفرین!
با اینهمه هوش چطوری میپیچونیدش؟


نمیدونم چرا بابامو بیشتر از مامانم دوس دارم!یه وقتا وجدان درد میگیرم!

پاسخ:
اما دختر من مامانشو بیشتر دوست داره. (آیکون پدری شرمنده)
خیلی از ماها معتقدیم که فقط بچه ها هستند که احتیاج به آموزش دارند اما باید گفت خیلی از بچه ها نکته هایی رو به ما بزرگترها یاد میدند که خیلی وقت پیش فراموش شدند و اگه بیشتر به رفتاراشون دقت کنیم می بینیم که بسیاری از سوالات این کنجکاوان کوچولو کلید دستیابی به ارامش و شادی در زندگی هست همون چیزهایی که مدتها به دنبالش هستیم...

پاسخ:
با حرفت موافقم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی