من خیلی خوبم
از صفاییه که بخواهی وارد خیایبان اصلی شوی، درست مقابل ورودی زنانهی حسینیه چشمه آخوند، روی یک دیوار سفید مرمری با خطی درشت و سیاه نوشته شده"خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند".
هر وقت از اینجا میگذرم این جمله را میبینم و دربارهاش خیالپردازی میکنم؛ چه کسی این را نوشته؟ منظورش چه بوده؟ چرا اینقدر درشت نوشته؟ چرا اینقدر جلوی چشم نوشته؟ چرا با سیاه نوشته؟...
حدسهایی هم میزنم: پسری یا دختری از نامزدش نامردی دیده، دوستی از دوستش پرتوقعی دیده، همسایهای از همسایه عملی خلاف انتظار دیده و... خلاصه کسی به دلیلی خواسته این جا دلش را خالی کند. احتمالا اینجا مسیر فرد مورد نظر هم بوده و با دیدن این جمله منظور نویسنده را میفهمیده.
احتمالا با نوشتن این جمله دل نویسنده خالی شده و یقینا تا حالا فرد مورد نظر این جمله را بارها دیده و احتمالا آدم شده و توبه کرده. یا شاید به غیرتش برخورده و رفته خودکشی کرده و جواب دندانشکنی به نویسنده داده یا شاید با ساربان شترهای محرم پارسال به بیابان زده و کیمیاگری پیشه کرده...
شاید هم هر بار از اینجا میگذرد میخندد و توی دلش میگوید" خوب دهنشو صاف کردما، حقش بود. تا اون باشه دیگه پاشو از گلیمش درازتر نکنه، پرررررو"...
نمیدانم کدام اینها درست است و کدام غلط اما آن چه توجه مرا جلب کرده معنی جمله است:
"من خوبی کردم و او نادان بود و دچار سوءتفاهم شد و خیال کرد کسی است."
به نظرم ما خونساریها معمولا خود را محق میدانیم، قدی خاصی داریم، سربزرگیم، فکر میکنیم نباید به کسی رو بدهیم، برایمان مهم است که کم نیاوریم، فکر میکنیم نقص و عیبی نداریم و اگر هم داریم به کسی مربوط نیست و لازم نیست بابت اشتباهاتمان از کسی عذر بخواهیم، خیال میکنیم اگر جلوی کسی کوتاه بیاییم سوارمان میشود، خیال میکنیم آدم نباید خودش را از تک و تا بیاندازد، خیال میکنیم...
خیلی کم شنیدهام کسی بگوید تقصیر من بود، من اشتباه کردم، حق با او بود. یا حتی بگوید تقصیر من هم بود، من هم اشتباه کردم، من هم برخورد درستی نداشتم. کم شنیدهام کسی بگوید اشتباهم را جبران میکنم، حقش را ادا میکنم، از دلش درمیآورم. کلا کم دیدهام کسی خودش را نقد کند و عیبهایش را بشمرد. معمولا دربارهی عیوب دیگران حرف میزنیم. عیوب دوست، نامزد، همسر، بچه، پدر، مادر، خانوادهی شوهر، خانوادهی زن، همسایه، رییس فلان اداره، کارمند فلان بانک، فلان وبلاگ نویس... خلاصه ما یک چنین مردم نازنینی هستیم؛ بیایید قربون خودمان برویم دسته جمعی!
پ.ن:حالا که حرفم تمام شد میبینم خود این پست هم مشمول حکم کلیای شد که در پاراگراف آخر دادم! چه میشود کرد من هم مال همین آب و خاکم دیگر! پس بگذارید حالا که این طور شد به رسم مالوف خونساریها و البته کلیهی آدمهای جلوی دوربین صدا و سیما، برویم سر بحث شیرین نتیجهی اخلاقی:
چرا معمولا خود را آدم خوب ماجرا میدانیم؟ چرا خود را بهتر از بقیه میدانیم؟ چرا خیال میکنیم هیچ کس مرام ندارد؟ چرا تصور میکنیم همه پرتوقعند و اگر انگشت عسل داخل دهان کسی بگذاری گاز میگیرد؟ چرا میگوییم هیچ کس حدش را نمیشناسد؟ چرا...
واقعا ما اینقدر خوبیم؟ واقعا دیگران اینقدر بدند؟ ممکن نیست قسمتی از تقصیر هم به گردن ما باشد؟ میشود ما در تمام مسایل و روابط و معاملات ذیحق باشیم؟ یعنی ما یک چنین انسانهای کاملی هستیم؟
پ.ن بعد: این نوشته مخاطب خاص ندارد فکر میکنم ما خونساریها به صورت ژنتیک و عمومی کم و بیش چنین خصوصیتی داریم.