ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

خیلی دور کمی نزدیک

۱۲ آذر ۱۳۹۰
روی بام ساختمان مانی ایستاده‌ام. یک دسته‌ی عزاداری از خیابان رد می‌شود. اول پرچم دو نفره‌ی نام هیئت و بعد از آن چند پرچم یک نفره‌ی بلند. بعد علم‌زنگی‌ها از کوچک به بزرگ. و بعد اسب‌ها  و بعد از آن‌ شترهای به هم زنجیر شده. و سپس شروع دو صف مجزای زنجیرزنان و در آخر هم پرچم دونفره‌ی نام هیئت. در میان دو صف زنجیر‌زنان هم یکی دو سینه‌زن و طبل و سنج و گروه موزیک و گاری‌های حمل وسایل صوتی.
از فاصله‌ای که من ایستاده‌ام چیزی بیش از این پیدا نیست. از این فاصله، به قول دادگسترها یک لانگ شات داریم که کلیتی از شکل یک دسته‌ی عزاداری خونساری را نشان می‌دهد و همین چند سطر برای بیانش کافی است.
خب نمای قشنگی است و تقریبا تمام دسته‌های عزاداری همین شکل و شمایل را دارند گیرم با مختصری تفاوت. مثلا یکی اسب و شتر ندارد یا یکی به جای زنجیرزن سینه‌زن دارد و...
کمی که ایستادم خسته شدم. زانوهایم درد گرفت. راستش حوصله‌ام هم سر رفت. این تصویر دیگر تکراری و ملال‌آور است. بروم فردا بیایم و یک منظر جدید برای دیدن پیدا کنم.
...
امروز فرداست!
دیروز خسته شدم و یک‌راست آمدم خانه و نشستم سر درس و مخشم. دیروز آن‌قدر خسته شدم که حتی همت نکردم بروم جایی غذا بخورم. کتلت‌های خوشمزه‌‌ی خانم را خوردیم و گفتم:"فردا می‌رم هیئت براتون غذای نذری میارم".
اما فعلا که صبح است و کو تا ناهار. عجالتا بروم یک جای جدید برای دیدن پیدا کنم.
آمدم وسط فلکه ایستادم. یک دسته نزدیک می‌شود. پرچم دونفره آرام آرام پیش می‌رود. هر دو نفر پیر و مو سپید هستند. به نظرم این یک رسم است که جلودار هیئت موسپید‌ها باشند. بعد پرچم‌های یک‌نفره؛ از این فاصله خیلی با شکوه به نظر می‌رسند. رنگ‌هایی چشم‌نواز و اهتزازی غرورآمیز دارند. و حمل‌کننده‌ها هم تخصص خاصی در حرکت دادن آن‌ها بروز می‌دهند. ظاهرا کار به این سادگی‌ها که خیال می‌کردم نیست؛ کوچکترین کاری در هیئت حساب و کتاب خاص خودش را دارد.

اما علم‌زنگی‌ها: یک علم کوچولوی سه پره جلوی همه حرکت می‌کند که یک کودک قوی زیر آن است و خیلی مواظب است درست حرکت کند. چند کودک جدی و حمایل بسته هم دور و برش را دارند و خیلی جدی مواظبند تا علم زمین نخورد و هر چند ثانیه از کودک زیر علم می‌پرسند خسته نشدی؟ این وجدان کاریشان مرا کشته.
بعد از آن‌ها به همان ترتیب که تعداد پرهای علم بیشتر می‌شود سن و سال حمل کننده و دور و بری‌هایش هم بیشتر می‌شود اما یک چیز در همه مشترک است: جدیت تمام و مسئولیت پذیری فوق‌العاده. واقعا کیف می‌کنم که این‌قدر به کارشان اهمیت می‌دهند.
اوه اسب‌ها هم آمدند. نمی‌دانم چرا این اسب‌ها این‌قدر ورجه وورجه می‌کنند و بالا و پایین می‌پرند و دور خودشان می‌چرخند؟ اصلا نمی‌توانند یک‌جا آرام بایستند و آرام حرکت کنند. هر چند، اگر این‌طور باشند که دیگر اسب نیستند. اسب‌ها خیلی قشنگ و پرابهتند. سرهای بلند، پیشانی‌های صاف و براق، گوش‌های زیبا، یال‌های شانه شده و یک‌دست، بدن و پاهای عضلانی و کشیده و زیبا، و دم فوق‌العاده زیبا. سرکشی و آزادی‌خواهی در تمام اندامشان موج می‌زند. گویی منتظرند در فرصتی مناسب افسارشان را پاره کنند و به کوه و بیایان بزنند و آزاد و رها بدوند تا آن‌سوی کوه قاف...
بعد از این‌همه حرکت و نشاط، آرامش شترها واقعا دل‌انگیز است. تو گویی با نگاه‌شان اسب‌ها را مسخره می‌کنند که خیال می‌کنند آن سوی قله‌ی قاف خبری هست. با نگاه‌شان تمام دنیا را به هیچ گرفته‌اند حتی زنجیرهای یوغشان را. خیلی آرام گردن درازشان را به چپ و راست می‌برند و گاه چنان به صورتت نزدیک می‌شوند که گرمای نفس‌شان را حس می‌کنی. لب‌های کلفت و بزرگ، سوراخ بینی کشیده و قشنگ، چشم و مژه‌های زیبا، گردن بی‌قواره و بلند، بدن عجیب و غریب، پاهای دراز و بی‌تناسب. و سم‌های پت و پهن و نرم. این بدن با تمام وجود دنیای ما را مسخره می‌کند. هیچ المان اندامی زیبایی در آن نمی‌بینی. البته زیبا از نظر استانداردهای مانکنی ما وگرنه کیست که بتواند بگوید اندام اسب از شتر زیباتر است یا برعکس؟ اصلا زیبایی چیست؟
دخترم گفت:"بابا لباسای اینا چه قدر قشنگ و خوش‌رنگه" و به خودم آمدم و دیدم دوباره دارم منظره‌ی به این زیبایی را با فلسفه‌بافی خراب می‌کنم!
شترها هم آرامشی عمیق دادند و رفتند. نوبت رسید به صف نجیر‌زنان. از بالای ساختمان مانی نمی‌توانستم زنجیر‌زنان را تشخیص بدهم؛ در ابتدای صف معتبرها حرکت می‌کنند. اعتبار هم به چیزهای مختلفی است: به قدمت یا مقامی که در هیت دارند یا اعتبار اجتماعی که در محل دارند و یا پولی که بابت مخارج هیئت می‌پردازند و یا هر چیز دیگر. چیزی که مسلم است این که کار حساب و کتاب دارد و ترتیب زنجیر زنان همیشه مشخص و بدون تغییر است. یکی دو نفر هم آن وسط آرام به سینه می‌زنند. این‌طور که پیداست اعتبار آن‌ها بیش از آن است که حتی در اول صف زنجیر زنان قرار بگیرند. ظاهرا آن‌ها خیلی خاصند!
اوه اوه صدای اکو از این پایین چه قدر بلند است. یاد کودکی‌هایم می‌افتم؛ آن روزها از این بلند‌گوهای شیپوری طوسی و سبز مغز‌پسته‌ای داشتیم و اگر در چند قدمی‌اش می‌ایستادی گوشت کر می‌شد. اما این اکوها خیلی با‌کیفیتند؛ صدایشان بلند است اما گوش‌خراش نیست. موتورهای برق هم خیلی کم صدا و بی‌بو شده‌اند. موتورهای زمان ما بد بو و پر سر و صدا بودند و صدایشان از صدای مداح بلندتر بود.
و در انتهای صف زنجیرزنان بچه‌ها زنجیر می‌زنند. این‌ها با قانون تنازع بقا سعی می‌کنند جایی جلوتر برای خودشان دست و پا کنند اما تا آن نفر آخر هم هیچ از جدیت زنجیر‌زنی کم نمی‌شود. همان‌قدر که در اول صف جدیت و استحکام زنجیرزن مهم است، این‌جا هم مهم است. هر چه باشد قرار است روزی این طفل ته‌صفی جایی آن جلوها داشته باشد. پس باید خود را خوب نشان بدهد تا بتواند حقش را بگیرد.
و در آخر هم پرچم دونفره‌ی انتهای دسته علامتی است بر پایان دسته‌ی زنجیرزن.
...
دیروز از بالای ساختمان مانی تقریبا هیچ چیز نمی‌دیدم اما امروز از این پایین خیلی چیزها دیدم. نمی‌دانم می‌شود از این هم نزدیک‌تر شد!؟



۹۰/۰۹/۱۲
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۱۰)

همه رو خوندم

از کتلت بگیر تا توصیف عسب و اشتر و .....

فقط به پا نزدیکتر نشی اونوقت میشناسندت که کمشی؟؟!!

پاسخ:
اتفاقا شتره پرسید!
سلام مثل یک رمان نویس متبحر همه چیز را قشنگ و با جزئیات توصیف کردید شما ذاتا یک نویسنده هستید دو سالی هست که اصلا برای دیدن هیات ها نرفتم اما شما اینقدر خوب همه چیز را به تصویر کشیدید که انگار من کنار فلکه ایستادم و دارم هیات ها رو می بینم

پاسخ:
این لطف شماست. مطمئنا از نزدیک ببینید یه چیز دیگه‌س.
این ساده نویسیتون منو کشته!تداعی کردم انچه باید منتا از مانی چیزی نمی دونم . واقعا دست مریزاد که تو این روزا خانم غذا هم درست می کنند انهم از نوع بودار فکر نکردین قابلمه ها ردیف بشن دم خونتون پس لطفا احتیاط کنید این روزها به نظر خوانساریها شامه قوی پیدا می کنند! راستی از شمر چه خبر؟!!!!!!!!!!!

پاسخ:
- شمرو پریروز دیدم اما بی‌اسب و شمشیر فکر کنم مرخصی بود!
سلام
آخرش نذری چی شد ؟ تونستید یک نفرو به عنوان پارتی پیدا کنید تا به جای اینکه برید تو صف و آبگوشت بگیرید سر سفره بشینید و منتظر باشید تا نذری خودش بیاد پیشتون .یا کلی صبر کنید تا از سر این سفره بلند شید و برید سر اون سفره و هی بگی آقا مشتبی ی گوشتی مونده .آقا محمد ی او گوشتی من ده امگو بیکران مین دوگولیه .

چیزهای جدید همیشه هست و فقط باید خوب دیده بشه .
ما عادت کردیم فقط نگاه کنیم .

شاید می خواستم بگم خوش به حالت
آخر سالهاست که حوصله هیات دیدن رو ندارم و اگر هم بیرون میام فقط از روی همراهی با مهمانان یا دیدار دوستان است.
ولی خوش بهه حالت که اینقدر با حوصله هیات دیده ای

پاسخ:
اتفاقا خیلی هیئت دیدنو دوست دارم. ایام محرم تقریبا روزی یکی دو ساعت بیرون می‌چرخم.
۱۷ آذر ۹۰ ، ۱۷:۲۸ مهدی حاجی زکی
سلام حاجی ببخشید دستمون بند هیئت بود دیر رسیدیم به هیات شما
مثل همیشه تصویر سازیت عالی بود
هر کدوم جذابیت خودش رو داره
کمی دور و خیلی نزدیک !!!

پاسخ:
خسته نباشی. اگر شماها نباشید که ما چیزی برای تماشا نداریم.
به نظر میاد از وقتی کلنگ مانی زده شده کلنگ ما هم زده شده!!!
کتلت را از حیث بو و عطر خاص آن اشارت کردیم که عطرش زبانزد خاص و عام است و گفتیم نکند عطرش موجب گردد رهگذران به خیال قیمه ای خوشمزه تر توقف نمایند!!
اما شیری هم در آن ایام به نمایش می گذاشتند که دل را به رحم می اورد که اگر چشمه اشکت خشک شده بود به سر و رو زدن شیر نهیبت می زد که ای انسان دریاب مظلومیت قافله سالار عشق را !!

پاسخ:
هنوز هم به همان هیئت هست و سلام رسان
گاهی به حال شترا غبطه می خورم!
چون میتونن مدت زیادی بی آب و علف زندگی کنن
چون خیلی صبور و عاقلن
و چون دیر عصبانی میشن ولی وای به روزی که عصبانی بشن!

دارم سعی میکنم شتر بشم!

خیلی چیزها از دور یه شکل دیگه اند !
اما فکر کنم در مورد مشکلات زاویه دید بالا بهتر از روبه روست!

پاسخ:
کاملا موافقم. هم با شتر بودن هم با زاویه دید بالا داشتن
نمیدونم چرا حس خوبی با این نوشته پیدا نکردم.شاید اگر قلب محرم رو درست درک نکرده بودم با خوندن این نوشته فکر میکردم مراسم محرم جشن بالماسکه برای ماست.شاید هم هنوز درست درک نکرده باشم

پاسخ:
به نظر من محرم خونسار یک چیز مشخص نیست. توش همه چیز پیدا می‌شه از بالماسکه تا عرفان. لایه‌ی زیرین این پست نوع نظرگاه به مسایل بود. مهمه که دید درستی داشته باشیم و همه چیز رو ببینیم تا اشتباه قضاوت نکنیم.
دوباره با نظر های آیه یاسم اومدم
ببخشیدها نظر من اینه .
اولا اسب و شتر هارو خیلی قشنگ توصیف کردی
بعدشم وجود اون همه دختر تو پیاده رو در افزایس وجدان کاری بی تاثیر نیست
این رو از مدل موهای علم کشا و طبل و دهل زن ها میشه فهمید

پاسخ:
واقعا دلیلیت علمی و روانشناسانه بود. به نظر من هم این دلیل خیلی مهمه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی