عصر جمعهی فوقالعادهای بود.
به باغی بارانخورده رفتم و پر شدم از عطر تلخ و دلانگیز شکوفههای آلوچه. خیلی شیرین بود...
پاسخ:
به نظر من بهترین مرگ مرگ بهاریه. تو زمستون و تابستون پدر خاکسپاران و مشایعین درمیاد رسما. تو بهار لااقل با آرامش فاتحه میخونند.
پاسخ:
آخی قربون اون دل نازکت. خب همین هفته را بیفت بیا و ببین. یعنی چی شماها فقط محرم و عید میایید خونسار؟ اتفاقا خونسار شلوغ صفا نداره؛ یه روز خلوت بیایید.
پاسخ:
اتفاقا رفتم. این مرزنگشت هم شده تفریح ما خونساریا. انگار زیارتگاهه؛ حتما هر کس باید بره و با چشمای خودش آبو ببینه و یه مشت هم بخوره تا باورش بشه.
پاسخ:
قهوه رو هستم اما مدتیه دخانیات رو ترک کردم. دیگه سنم داره میره بالا باید تریاک خوب گیر بیارم.
پاسخ:
خیلی قشنگ حستو بیان کردی. خیلی
پاسخ:
نه هنوز اونقدر ببعی نشدم.
پاسخ:
بشمار
پاسخ:
به نظر من هر کجا عطر و بوی خاص خودش را دارد.
پاسخ:
ممنون. قسمت بشه.
پاسخ:
هر جا هستی خوش باشی عزیز.
پاسخ:
خب احتمالا شما با دید مسئولی به موضوع نگاه کردید و به فکر آب تابستون هستید. اما ما فقط به عشق و حال خودمون فکر میکنیم. اما امروز دیگه از هوای ابری خسته شدم. دلم تنگ خورشید شد.
پاسخ:
پس تویی گاهی هوای خونسارو خراب میکنی!؟ مگه دستم بهت نرسه...
پاسخ:
خب خدا رو شکر. خوشحالم که خوش گذشته.