ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

وسواس

۱۷ دی ۱۳۹۱
یکی دیگه از خصوصیات مزخرف سابق من یا سابق مزخرف من(و یا حتی شاید حال و مضارعم) وسواس بود. عارضم حضور انورتون که اینجانب از وقتی خودمو به عنوان یه موجود بیش از تک‌سلول شناسایی کردم، متوجه شدم دارای وسواس شدیدی می‌باشم دربست به تمام نقاط کشور. این که می‌گم دربست به تمام نقاط کشور یعنی نه فقط در امور بهداشتی و بشور بساب، که در تمام اموری که بشه وسواس رو به نوعی دخالت داد...
مثلا کافی بود بخوام یه جفت دمپایی بخرم؛ می‌رفتم دم سی‌ان‌جی و راه می‌افتام به سمت شهر و تا جلوی پمپ بنزین رو از دو مسیر کمربندی و شازده احمد گز می‌کردم و طی یه پروگرام از پیش تعیین شده تمام دمپایی‌فروش‌ها و سایر مغازه‌هایی که احتمال فروش دمپایی داشتند رو بررسی نموده و اطلاعات جمع‌آوری شده رو طی یک جلسه‌ی هم‌اندیشی در منزل با اهل بیت آنالیز کرده و با برنامه‌ریزی دقیق اقدام به خرید جنس مذکور می‌کردم.
خب من چار خط نوشتم و شما هم چار خط خوندید اما به هیچ وجه کار به این سادگی که گفتم نبود. در این هم‌اندیشی‌ها جوانب مختلفی از موضوع بررسی می‌شد که هر کدوم تخصص خاصی می‌طلبه. مثلا ویترینی نبودن جنس یا انباری نبودن جنس یا قالب‌ریزی درست و درمون یا بستهبندی مناسب و مهم‌تر از همه این که مطمئن بشم کسی قبل از من اون رو پرو نکرده باشه و حتی از اون مهم‌تر این که قیمتش کمتر از قیمت همین جنس تو کل ایران باشه و...
یا کافی بود بخوام برم رستوران؛ مقابل رستوران که می‌رسیدم تنم شروع می‌کرد به لرزش و رعشه‌ی شدید در حد محمد علی کلی... و بعد از این‌که با کلی آب قند و آب نمک و آب لیمو به خودم می‌آوردنم، فقط و فقط ماست می‌خوردم؛ اونم ماست بسته‌بندی و بدون نون دستکاری شده‌ی گارسون کثافت...
تازه این که چیزی نیست تا قبل از احداث رستوران مهتاب، شنیدن اسم رستوران بین راهی مصادف بود با تهوع شدید در حد یه خانم باردار هشت قولو اما خب استانداردهای مهتاب در حد انجام اموری مثل دستشویی شماره یک بود و این برای من کلی مایه امیدواری به زندگی بود...
...
الغرض توی یکی از روزای یکی از سال‌های اخیر رفتم جلوی آینه و یه چک زدم پس گردنم و گفتم:"اوهوی خرگردن اینم شد زندگانی؟ آخه یه دمپایی که قراره فوق اعلاش دو سال پیشت باشه این‌قدر گزینش اخلاقی لازم داره؟ یا یه کت و شلوار که فوقش چند سال مهمونته یا یه دوچرخه یا یه موتور یا یه ماشین یا یه خونه یا یه چه می‌دونم چی که فوق فوقش بیست سال سی سال چهل سال مهمونته؟ اصلا طبق آخرین یافته‌های پزشکی کل وجودت چند سال دووم داره که این‌قدر آفتابه لگنا رو گزینش می‌کنی؟..."
و چون از قیافم توی آینه پیدا بود که نه تنها از کرده خودش نادم و پشیمان نیست که انگار نیم‌قصدی برای تمسخر اینجانب هم داره، با مشت زدم آینه رو شکوندم شکوندنی و بعد از شنیدن صدای خرد شدن آینه و دیدن دست و بال خینین و مالین بود که یه هو به خودم اومدم و یادم افتاد بر آن پند کهن که:" آینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن و اینا...
...
و خود شکستم و جوری شکستم که اولا شدم یه پا کارشناس وسواس و ثانیا اگه همین الآن یکیتون بیاد زنگ خونه رو بزنه و بگه بریم کثیف‌ترین سگ‌پزی بین راهی و با کثیف‌ترین راننده بیابونی هم سفره بشیم می‌گم داداش دو ثانیه صبر کن شلوارمو بپوشم بیام...
...
و البته این به اون معنی نیست که قبل از نشستن سر اون سفره کذایی مقابل اون راننده‌ی کذایی دستمو با مایع دستشویی نشورم چون رعایت بهداشت تا حدی لازمه به هر حال...




۹۱/۱۰/۱۷
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۱۷)

ببخشید شما احتمالا دایی من نیستید؟....نه نه ایشون هنوز ترک نکردند.
یه بار رفته بودیم یه جای دهشتناک بین راهی، بعد یه دسشویی داشت که جدا از وضعیت غیر قابل توصیف داخلش یه پرده جلو درش بود که اگر تا قیامت توی وایتکس و مواد شوینده می خیسوندی تمیز نمیشد. خلاصه ما به هر ضرب و زوری بود رفتیم تو و بدون دست زدن به هیچی بیرون اومدیم. دیدیم این اقای راننده رفت تو و اخر کار هم یه دست و رویی شست و تشریف آورد دست و صورتشو با این پردهه خشک کرد، ما رو بگی کم مونده بود بالا بیاریم. حالا سوال اینه آیا حاضرید دست و روتونو با این پردهه خشک کنید؟
راستی به نظر من یکی خانومایی که شوهر وسواس دارن خیلی بدبختن یکی اونایی که شوهر لر دارن( لر به معنی همون راننده بالایی)

داژان این رستوران مهتاب کاچنو ؟

نکرو اینو که نزدیکه هاماو ؟

سلام
آقا منم دست کمی از شما نداشتم. ولی یه روز یهو هوس ساندویچ کثیف کردم. رفتم توی ساندویچی که فکر کنم از دهه 60 تا حالا آپدیت نشده بود.
آقا کیف کردم از وضعیت اونجا. مگس که جولان می زد. پایه میز می لنگید. روی میز هم خرده غذا و سس و ... ریخته بود. یه همبر کثیف یه نوشابه زرد شیشه ای سفارش دادم. با ولع تمام خوردم ولی دلم شور می زد که اگه مسموم بشم چی میشه؟
به جان خودم هیچی نشد. آب از آب تکون نخورد. کلی هم خاطرات دهه 60 واسم زنده شد. اینارو گفتم که بگم اگه خواستی با اون راننده بری سگ پزی یه خبری بده منم بیام. مطمئن باش میکروبای اون رستورانه از ما وسواسی تر هستند و همشون پاستوریزه شدند.

پاسخ:
خیلی تعریف ساندویجی فری کثیفو شنیدم یه سر بهش بزن صفا کن.
۱۸ دی ۹۱ ، ۱۰:۳۵ مهدی حاجی زکی
این پستت منو یاد ی جریانی انداخت
یادمه یه بار رفته بودم یکی از روستاهای فریدن خونه اقوام
صبح باهاشون رفتم سر زمین
درو کردن گندم
دم ظهر که شد بدجوری گرسنه شده بودم
یه بُقچه ی چرک و کثیف آوردند باز کردند که نهار بخوریم
دل و قلوم داشت می اومد تو دهنم
به جون عزیزت نتونستم حتی یه لقمه بخورم
بماند که دستای کثیف و موهایی که تو ماست و پنیر درمی اومد چه حالی داشت ازم به هم می زد
خلاصه گرسنه و تشنه غروب اومدم خونه
دیدم نه آقا انگار اینجوری نمی شه اگهبخوام فردا هم سوسول بازی دربیارم گشنه میمونم
فرداش تصمیم گرفتم چشامو ببندمو حالشو ببرم
به جون کمش به عمرم همچین غذایی نخورده بودم
یگ حالی داد که نگو
از اون روز به بعد وسواس و سوسول بازی رو گذاشتم کنار
زندگیم قشنگ تر شد ...خیلی

پاسخ:
نخیر انگار هممون کثافت خوریم و خبر نداشتیم... خدا رحمتمون کنه...
۱۸ دی ۹۱ ، ۱۱:۰۴ حمید حقی
کل وجودت چند سال دووم داره که....

نکته این بود..که نه مهدی جون و نه وشکو قشنگ و نه شهرام خان و نه اون ابجی... اگه حال داشته باشم تو یه کام دیگه..(اهای مهدی زل نشو یعنی کامنت) یک نکته ی مرتبط رو مینویسم.......ای خدا چقدر خسته ام کمش

اطلاعات و "آگاهیهایی" را که انسان میتواند به زندگی بعدی انتقال دهد مهمترین بخشی است که در این نوع بینش عرفانی(که بنده به آن اعتقاد دارم)مورد برسی قرارمیگیرد
برنامه ریزی برای حرکت در مسیر کمال بستگی به شناسایی مسیر داردتا بطور دقیق اطلاع داشته باشیم که در این مسیر چه چیزهایی مورد نیاز است و بدین وسیله ضمن صرفه جویی در وقت آنچه که بازم است را تدارک ببینیم...همیننطور نیست کمش ..

پس ااول باید از زندگیهای بعدی اطلاعاتی داشته باشیم...بطور مثال زندگی بعدی ما در لامکانی ادامه پیدا میکند و در آنجا ما ابعاد مکان را از دست میدهیم و قادریم در آن واحد در هر جا حاضر باشیم و فقط بعد زمان بر ما حاکم خواهد بود پس اگر داشته هامان را طبقه بندی کنیم در این دنیا میفهمیم که کدامیک در زندگی بعد کاربرد دارد کدام ندارد..

دانش های زمینی شامل دانش ها. قدرتها.توان ها و تخصص ها کلیه ی اطلاعاتی است که برای زندگی روز مره مورد نیاز بوده و وبدون وجود انها امکان زندگی زمینی برای انسان دشوار میشد و حاصل عمر انسان کسب این دانش ها(مثل تخصص شما....شهرام...مهدی... ممد .. و البته من..) و اطلاعات است..

برای مثال دانش اقتصاد فن و تکنیک حساب داری دانش طراحی .....ماشین..رایانه..هواپیما..و....هیچ یک از موارد بالا در زندگی بعدی کاربرد ندارند و فقط در صورتی که در این زندگی منجر به فهم و درک کمال بشوند(دقت کنید) مفید و موثر بوده و در غیر اینصورت رنج بیهوده تلقی میشوند..چه برسه به پرداختن قسمت مهمی از زندگی به انتخاب دم پایی!!؟؟..ادامه در کام بعد
۱۸ دی ۹۱ ، ۱۱:۱۹ ح.ح.(خوانساری)
به عبارتی ما در یک بازی زمینی شرکت داریم تا بلکه با تجربه های ناشی از این بازی بتوانیم به درک مظاهر گوناگون کمال برسیم..در حرفه ی خود توانمند میشویم تا نانی به کف آورده و در کنار آن بتوانیم پاسخی رای کمال خود پیدا کنیم که بدون چنین پاسخی آمد و رفت ما عبث خواهد بود

داشته هایی که فکر میکنیم ماورایی هستند شامل قدرتهای ماورایی مانند ...فکر خوانی...آینده بینی...شخصیت خوانی.......هیچکدام در زندگی بعدی کاربرد ندارند در حالی برای کسب ان ممکن است سالها ریاضت و..وقت خود را هدر داده باشیم
............حتی مثلا طی الارض کردن فکر میکنی کمش بدرد میخوره ..ابدا...بجز اینکه تورو در مسیر عرفان قدرت قرار بده که همانا حضور در شبکه ی منفی و اطاعت از مقوله ی شیطان است(البته بحث دارم در مورد مقوله ی شیطان)

اما بخش دیگری از این دانشها دانش کمال است(که فقط با شناخت ..شبکه ی مثبت و حضور دائمی در ان حاصل میشود) که در زندگی بعدی کاربرد دارند این داشته ها فقط آن بخش از "ادراکات" انسان را تشکیل میدهد که در حیطه ی کمال مطرح است..

مانند...درک انالحق....درک وحدت....درک جمال الهی..درک حضور...درک هدفمندی خلقت.....

کمش خسته شدم...برم یه چای نبات بخورم...چای نبات به تنهایی اشکال ندارد به شرطی که با چیزهای دیگه همراه نشه


انگار همه قبلا وسواس داشتند و حالا ترک کردند.
دنیا داره رو به خوبی پیش میره

پاسخ:
واقعنا
اولا ببخشید یه هفتس از بی اینترنتی ذله شدم

بعدانا

نثرت خیلی به دلم نشست-خودمونی و بانمک
حقیقت امر اینکه بدتر از وسواس از نظر بهداشتی وسواس فکریه ،که جام عسل زندگانی رو به آنی ذهر هلاهل از حلق ادم ژیر میکنه!
یه روز تو مطب دکتر توحیدی که واسه یه سرماخوردگی ساده رفته بودم، فهمیدم که بخاطر وسواس فکری ،چندساله دارم تو ذهنم با چند نفر میجنگم، و هروز زخمی وخسته هی فکر میکنم: پس کی میخواد فلانی خودشو اصلاح کنه؟؟؟؟؟؟؟

و دیگر اینکه وسواس همیشه بهترین ها رو داشتن، یه وقتا باعث میشه انقدر گیج بشی که بدترین انتخابو داشته باشی.

البته روانشناسا اینروزا میگن اظطراب و وسواس میتونه از نشونه های افسردگی باشه، حالا چند وقته دارم به این نتیجه میرسم که ویروس افسردگی این روزا چه قلچماقی شده واس خودش.....

۱۹ دی ۹۱ ، ۰۸:۴۲ مهدی حاجی زکی
آره داداش
کلا لِچـــــــور بازی رو دوست دارم

پاسخ:
لابد دماغتم با انگله‌ت پاک میکنی!
۱۹ دی ۹۱ ، ۰۹:۳۲ هادی افسرولایی
وسواسی را دوست ندارم چون مرا محدود میکند
وسواسی را دوست ندارم چون طعم لذت هارا از من می گیرد
وسواسی را دوست ندارم چون دنیا دوروزه تا چیکار کنی زیر جنازتو گرفتندو دارند میگن بلند بگو لااله الا الله
وسواسی رو دوست ندارم چون وقت همچون طلایم را با آن حرام میکنم
وسواسی را دوست ندارم چون حال و حوصلشو ندارم
وسواسی را دوست ندارم چون خوب دوست ندارم دیگه باید کی و ببینم
البته اشتباه نشه وا پاک بودن رو دوست دارم ومرتب بودن رو چون النظافه من الایمان
وسواسی با پاک بودن خیلی فرق داره ها

پاسخ:
تو را دوست دارم چون وسواسی را دوست نداری...
چقدر بیکارید شما

پاسخ:
این الان جمله سوالی بود یا خبری؟
معمولا خانومها برای خرید و رستوران بیشتر وسواس دارند.

پاسخ:
من تفاوت زیادی ندیدم. به نظرم آقایون به صورت زیرپوستی وسواسند و به روی خودشون نمیارند. خصوصا تو خرید...
۱۹ دی ۹۱ ، ۲۲:۰۲ واژه بیدار
کمش جان عاشق این سبک نگارشتونم . ذوق کشمون می کنید آخرشا . در مورد وسواس هم ، بنده سراپا تقصیر وقتی می خوام از خونه بیام بیرون هم چین که در کوچه را می بندم و 4 یا 5 قدم می ام توکوچه پشت سرمو نگاه می کنم ببینم دربسته شده یا نه ،تازه وقتی سرکوچه می رسم دلم شور می زنه در بسته شده !!!!!
امان از وسواس فکری

۱۹ دی ۹۱ ، ۲۳:۵۴ عبدالحمید حقی (خوانساری)
چطیر مگه وانوشته به ..چه خبرو یا.....حالیم نگنا...

پاسخ:
چزنان والا. همین ماورا و این چیا داژان. حیصله بحثاژ نداران...
خیلی جالب بود. از یه طرف حالم داشت بهم میخورد و از طرفی قش خنده میزدم. تصور ساندویچی کثیف و کلا لچور بازی...اینجافکرکنم پایگاه اعترافات شده .منم یه روز توی تمرین گروه تئاتر مجبورشدم با یه استکانی که توش 15 نفرپسر و دختر انواع نوشابه ها رو خوردند آب بخورم.امان از تصور سبیل آقایون.....وای ولی کلا چسبید. ازشما ممنون خیلی پست باحالی بود.

جناب کمش
این روزها خیلی حالم بدبود..خیلی زیاد اما با پست های شما خیلی بهتر شدم نمیدونم چرا. ولی از اینکه با خوندن مطالب شماکلا فراموش میکنم دورو برم رو از شما تشکر میکنم.بخاطر این حس خوبم هیچ وقت اسم کمش روفراموش نمیکنم. خواستم بدونی چقد باارزشی.البته به شرط جو گیر نشدن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی