ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

خانمم گفت ظهر خونه‌ی خاله‌م آشه. من می‌رم اون‌جا. برات چی درست کنم؟ یکی از ابروهامو بالا بردم و یه نگاه از موضع بالا بهش کردم و گفتم:خیال کردی من از او مرداشم که گیر غذا باشم؟ نه آبجی ما از اون خونواده‌هاش نیستیم، شما تشریفتون رو ببرید و خیالتون از بابت ما راحت باشه...
گفت:پس امروز زودتر بیا و برو دنبال قلی و بیارش پیش من.(منظورم دخترمه اما ما از اون خونواده‌هاش نیستیم که اسم ناموسمونو پرچم کنیم تو نت!)

خلاصه رفت. منم خیلی در بند خوراک و پوشاک نیستم. پیش خودم فکر کردم یه نون و پنیری، تخم مرغی، چیزی می‌خورم می‌ره پی کارش دیگه... اما همان‌ گونه که افتد و دانی قوانین مورفی دقیقا در چنین مواقعی دست به کار می‌شند و پدر صاب بچه رو درمی‌آرند؛ رفتم دنبال دخترم که ببرمش خونه‌ی خاله که گفت: من حالشو ندارم؛ بریم خونه خودمون. (خب بچه حوصله‌ی سر و صدا نداشت نمی‌شد زورش کنم که! می‌شد؟)
پیش خودم گفتم زرشک؛ حالا کی اینو جمع می‌کنه؟ نمی‌شه به بچه‌ای که خسته و کوفته از مدرسه اومده نون و پنیر داد که! و از اون‌جا که معمولا در برابر نیمه خالی لیوان خودمو به کوچه علی چپ می‌زنم گفتم خیالی نیست بالاخره یه کاریش می‌کنیم...
در همین افکار غوطه ور بودم که دخترم گفت:بابا غذا چی داریم؟ من منی کردم و گفتم:در حال حاضر هیچی اما یه کاریش می‌کنیم. و خب پیدا بود این جمله خوشحالش نکرده و یه اخم معناداری هم تحویل داد که نگو...(واقعا چه رویی دادیم به بچه‌های این دوره زمونه. قدیم کجا بچه جرات داشت یه همچین سرکوفتی به باباش بزنه!؟)
الغرض رسیدیم خونه و به ایشون عرض کردم تا لباساتو عوض کنی و دستی به سر و روی ماهت بکشی غذا حاضره. تجربه بهم می‌گه این‌طور مواقع اعتماد به نفس از هر چیزی مهمتره؛ هم درونی و هم بیرونی...

در فریزرو باز کردم و کند و کاوی درونش به عمل آوردم و یه سوسیس بلغاری آک پیدا کردم. گفتم چی بهتر از این! برش داشتم و یخشو باز کردم و گذاشتم روی تخته. از اون‌جا که اعتقاد راسخ دارم سوسیس باید حسابی پخته بشه پس هر چی ریزتر بهتر، شروع کردم به ریز کردن تسبیحی(اختراع خودمه؛ یه کم ریزتر از نگینی!)
کارم که تموم شد یه نگاهی به سوسیس‌ها کردم و دیدم ای بابا این که برای بچه هم کافی نیست چه برسه به من. و بعد از کمی تفکر یادم آمد بر آن پند کهن که سیب‌زمینی علی رغم اسم و طعم ضایعش خیلی کارا ازش میاد. یه دونه متوسط برداشتم و اون رو هم تسبیحی خورد کردم تا هم زودتر سرخ بشه و هم دکور غذا رو خراب نکنه.

به قول آشپزای تلوزیون گازو روشن کردم و ماهیتابه رو بهش اضافه کردم و روغنو به ماهیتابه و داغ که شد، مواد رو بهش اضافه کردم و برای این که یک دست سرخ بشند شروع کردم به هم زدن ملایم.
وسطای کار بودم که یه هو یادم اومد یه چیزایی باید به غذا اضافه بشه و از اون‌جا که ترسیدم همه چیز بسوزه گازو خاموش کردم و بعد از کمی تفکر، در کابینت ادویهجات رو باز کردم و هر چی جعبه‌ی کوچیک و بزرگ بود گذاشتم کنار گاز.

اول یه کم نمک، بعد زردچوبه، بعد فلفل سیاه، بعد فلفل قرمز و آخر سر یه کوچولو دارچین. هم زدم و براندازش کردم و احساس کردم هنوز کامل نیست. یه کم پودر سوخاری اضافه کردم و دوباره هم زدم دیدم ظاهرش بد نشده فقط هنوز بوی سوسیس غالبه. یادم افتاد برای رفع بوی بد گوشت از پیاز استفاده می‌کنند اما دیگه کار از کار گذشته بود؛ پیاز مال اول کار بود...
گفتم خیالی نیست. در کابینت بالا رو باز کردم و یه چشمی توش چرخوندم و یه شیشه خوشگل نظرمو گرفت: سرکه خرما. خودش بود. برش داشتم و یه کم ریختم توی ماهیتابه. عجب بوی تندی داشت. یه کم حرارت دادم ملایم شد.
دیگه چیزی لازم نداشتم. زیر گازو خاموش کردم که غذا رو بریزم توی بشقاب، که دیدم نچ! زیادی پخش و پلاست. کاش می‌شد یه ظاهر بهتری بهش بدم... رب گوجه؟ نه اصلا حرفشم نزن؛ زیادی بی‌کلاسه... پس چی؟ شاید تخم مرغ یه لعابی بهش بده. یه تخم مرغ توش شکوندم و خوب هم زدم. بهتر شد اما باز هم باب میل نبود. به یاد کله کچل ایکیو سان یه کم فکر کردم و یه هو چشمم برق زد؛ بله درست فهمیدید؛ ماست مالی کننده بزرگ: پنیر پیتزا...

غذا رو ریختم توی در ظرف پیرکس و روشو صاف کردم و روی نصفه خودم یه کم دیگه فلفل قرمز ریختم و به یاد پیتزای گرامی یه کم آویشنم روش پاشیدم و پنیرو ریختم روش و گذاشتم زیر گریل و چهار چشمی مواظبش شدم تا نسوزه. اونم نامردی نکرد و خیلی شیک و مجلسی برشته شد و تشریف آورد سر سفره و چشمای دخترم رو از خوشحالی و تعجب گرد کرد...
دخترم اسمشو گذاشت پیتزای من درآوردی و هر لقمه‌ای که می‌خورد یه قیافه‌ی رضایتمندانه‌ای به خودش می‌گرفت و می‌گفت:" خیلی خوشمزه شده بابا. دستت درد نکنه. خوب شد نرفتم خونه‌ی خاله آش بخورم..."



۹۱/۱۰/۲۷
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۳۵)

سلام
فقط می دونم که پست گذاشتید.
فعلاً وقت خوندن ندارم. بعداً سر فرصت می خونم و نظر می دم.
موفقیت باشید.

پاسخ:
شما نخونده هم عزیزید.
۲۸ دی ۹۱ ، ۱۰:۳۴ مهدی حاجی زکی
به خودم امیدوار شدم که غذای شیشصد سال پیشی که خودم اختراع کردم و درست کردم رو تازه تو الان بهش رسیدی
تازه من اسمم براش انتخاب کردم ثبت بین المللی هم داره
یه سرچ تو اینترنت می زدی بعد ادعای طراحی میکردی قربونت برم
این غذا درسال هزار و نهصد و خورده ای در جریان حمله متفقین توسط کلنل م ح ز از افسران ارشد پیشوا اختراع شد و نام علمی اون هم جَغور بَغور می باشد

کمش جون دادا حالا حالا باید راه بری جیگر


پاسخ:
وح وح وح خونساری ادعا و دیگر هیچ...


مزنن خوشمزه گنو ، ولی خدا به فریاد عیالت برسو با اینهمه ظرف که کثیفت کرتی!
کلا سیاست شما مردا مین کار کرتن ایزنو که آدم توبد کرو پسا تر ازدون کمک هاگیرو

پاسخ:
ظرف شستن که معمولا کار خودمه ما از اون خونواده‌هاش نیستیم که بذاریم ناموسمون جلوی ظرفشویی وایسه. شما فمینیست بازیتون رو غلاف بفرمایید....
اولاتوهینتون به سیب زمینی رو نمی بخشم. به نظر من سیب زمینی سرخ کرده خوشمزه ترین خوراکی دنیاست. بعد اصلا نمیتونم تصور کنم سرکه تو همچین غذایی چجوری ممکنه بشه. ولی کلا مردا عادتشونه هرچی پیدا کنند میریزند تو ی غذا . امیدوارم ظرفاشو شسته باشید که خانومتون دفعه بعدم با خیال راحت بره آش خونه خاله:)

۲۸ دی ۹۱ ، ۱۳:۴۱ ناصرالدین شاه
ای خاک بر سرما که رعیت ذکور را آنقدر بها ندادیم تا شد خانه تکان و خانه دار
مردک از ان سبیلهای نداشته ات خجالت بکش
تو قیفت به آشپزی میخورد که برای مردم نسخه می پیچی؟
چرا انقدر این جماعت را حلوا حلوا میکنید میگذارید روی سرتان
جماعت نسوان را رو بدهید سوارتان می شوند
تو آشپزی میکنی؟
ناصر خان تاجت را بالاتر بیانداز که مردان سرزمین پارس از دست رفتند ...

پاسخ:
اصلا من برای خودم فلسفه دارم: آدم که باید توی این دنیا بالاخره سواری بدهد چه کسی بهتر از زن؟
الان حال خودتون و دخترتون خوبه؟

پاسخ:
فعلا آره
۲۸ دی ۹۱ ، ۱۷:۱۲ حمید امینی
تا اونجای که من می دونم شما اشپزی بلد نبودی انوقت شما کی وقتشو دارد همش که باشگاه بعدش هم که با ماشین توی خیا بونی هان هان...
خوب از شو خی که بگذریم کمش جان شما این مطلب نوشتها هیچ دردی را دوا نمی کند بیاید خواهشا از وبلاگ خوانسار امروزو مهدی حاج زکی و کاوش و.......
یاد بگیریدتیتر مطلبتون را عوض کنیدو ان طوری بنویسد..... اخ شما می تونید پس چرا؟؟؟؟؟
بخصوص خوانسار امروز
از دست من که دلخور نشدید نه؟
مو فق باشید

سلام به روزم:
"فرق بین نجابت و بیخیالی..."
لطفا سر بزنید و نظر بدید...

پاسخ:
ای بابا ما اومدیم نظرم دادیم شما هنوز نظر ما رو تایید نکرده اومدی میگی سر بزنم!!!!
۲۸ دی ۹۱ ، ۲۲:۵۱ مجید اورعی
با سلام.لطفا وبلاگ مردمان رباط که اخبار رباط را پوشش میدهد را به فهرست دوستان خود اضافه کنید
http://robate1391.persianblog.ir

پاسخ:
اطاعت امر شد. خوش اومدید
به نظر من باید اسمشو بذارید خوراک بادکنک چون بعد از خوردن حتما به صورت بادکنک در خواهید آمد

پاسخ:
این که هیچیش نفاخ نبود..
۲۹ دی ۹۱ ، ۰۱:۲۸ ترانه هایم....... حمید
صبر کن......تند نرو اول بگو کدوم خانمت گفت ظهر خونه ی خاله اش آشه..!!!!؟؟؟
تا برسیم به نوع پخت و پزت و استفاده ی بهینه از منابع موجود....

پاسخ:
خانم اولم حالا برو سر نوع پخت و پز و...
۲۹ دی ۹۱ ، ۰۱:۳۱ ترانه هایم....... حمید
راسی چونو شاما عسک بینندین؟

پاسخ:
شیطونه دژو....
۲۹ دی ۹۱ ، ۰۱:۴۵ ترانه هایم....... حمید
کمش گرانسنگ
اون کام بالایی رو اشتباهی گذاشتم اینجا مربوط به پست قبل بود که انجا هم گذاشتم لطفا اینو ندیدی بگیر

پاسخ:
کامد قربون مانی...چشم
۲۹ دی ۹۱ ، ۱۰:۲۲ مهدی حاجی زکی
کمش جون تو تو عمرت موز خوردی؟
اصلا می دونی آناناس چه طعمی داره؟
اینا به کنار ...
چیپس و ماست موسیر حالیته یعنی چی؟
تا حالا وقتی برف می آد رفتی تو طبیعت وسط سفیدیا یه سیگار روشن کنی و رقص برفا رو تماشا کنی؟
اصلا تا حال زندگی کردی ؟

پاسخ:
برو بچه اینجا جیش نکن زشته....
نه چک زدیم نه چونه

کمش رفت تو آشپزخونه



پاسخ:
میبینی این چا کنی که یه روز واسه خودش کسی بود به چه روزی افتاده...
سلام
خدا میدونه چقدر خراب کردی که حالا شانسی کار خوب درومده اینهمه پز میدی.
والا ما که فقط 3 جور غذا بلدیم تخم مرغ عسلی آب پز خاگینه

پاسخ:
آقای توکلیان ما برا رفیق از جون مایه میذاریم غذا یاد دادن که چیزی نیست...
همین که گرسنه نموندین جای شکرش باقیه. من هم گاهی همچین بلاهاییی روسر غذا درمیارم و ی چیز جدید اختراع می کنم

پاسخ:
مادر اختراع احتیاجه. گاهی وقتا هم سهل انگاری البته.
۲۹ دی ۹۱ ، ۱۸:۱۶ ناصرالدین شاه
سرسره را مهمل بافته اند پدر سوخته ها
اما اگر دوست دارید سواری بدهید
آنقدر سواری بدهید تا جانتان به دراید
ما که یادمان نمی اید به زن جماعت سواری داده باشیم که اگر این طور بود از حیث کثرت جمعیت نسوان در اندرونی ؛ کت و کول برایمان نمانده بود

پاسخ:
قربان نه شما و نه ما! شما فرصت نمیکردید روزی یک بار در گوش همه حرمسرا بزنید چه رسد به سواری دادن!
1-سلام

2-خوب یه زنگ میزدید ما هم میومدیم ...

3-تمامش خوب ولی حیف این غذا و این همه وقت که با سوسیس به هدرش دادید!

4-نام تسبیحی خیلی جالب بود و بدیع...

5-نوش جان

6-خداحافظ

پاسخ:
لطف داری
سلام
بالاخره خوندم، ولی حیف که دیگه دیر شده بود. غذا(مطلب) از دهن افتاده بود و همه نظرات رد و بدل شده بود.
ولی واسه خالی نبودن عریضه:
وب زیبایی داری. مطلب قشنگتو خوندم. آدرس خوشگلتو لینک کردم... .
تو هم برای بالا رفتن آمار وبت منو لینک کن. مطمئن باش ضرر نمی کنی.
روزی 10000000 تا بازدید دارم. میگی نه؟ یه سر بهم بزن تا باورت بشه.

در ضمن، منم یه همچین تجربه ای در زمان مجردی داشتم که منجر به اختراع املت گلی و ثبت اون به نام خودم شد.

پاسخ:
چی هست این املت گلی خانوم؟
مواظب باش نبرندت برنامه آشپزی
خیلی با استعداد تشریف داری
بچه چی کشیده تا اون غذا رو تموم کرده
طفل معصوم

درود کمش جان
شگفت زده شدم از این رسوخ ایدئولوژی حتی در کوچکترین شئون زندگیت!! حییییییرت:" تسبیحی"!!!!!
پیش از همه رساندن درود و ادب بهت دلیل گذاشتن این کامنت شد.
شب و روزت خوش.

پاسخ:
لطف کردی نگرانت بودم...
۳۰ دی ۹۱ ، ۱۱:۱۸ انیس الدوله
قرار نشد اسباب عیش و نوش ما را جار بزنید تا رعیت نیز یاد بگیرد
تکرار این جسارتها موجب میشود به ناصر جانمان بگوییم بدهد در چاهتان را اِ اِ ببخشید در وبتان را گل بگیرند

پاسخ:
شما را به لحظات عاشقانه‌ای که با ناصر خان داشتید قسم میدهم سر و صدای همایونی را درنیاورید. ایشان اعصاب درستی ندارند میدهند کل چاه کنها را دار بزنند آن وقت مملکت بی چاه میشود میرود پی کارش...
۳۰ دی ۹۱ ، ۱۳:۱۷ کلثوم ننه
بابایی غذا چی داریم؟

پاسخ:
پسره شیطون فعلا نون و پنیر هر روز که نمیشه پیتزا بخوری
۳۰ دی ۹۱ ، ۱۴:۴۲ مردمان رباط
ما مردمان رباط فهمیدیم که مردا به غیر از املت و نیمرو میتونن غذای دیگری هم درست کنند و چقدر هم خوشمزه .فقط یه سوال خانم شما وقتی اومدند چه برخوردی داشتند؟
اورعی

پاسخ:
هیچی وقتی اومد از شدت خوشحالی اشک تو چشماش جمع شد و خدا رو شکر کرد به خاطر یه همچین مرد با شعوری...
شما قصد ازدواج ندارید عایا؟!!! پسر خوب سراغ دارما!!

۳۰ دی ۹۱ ، ۲۲:۳۶ هادی افسرولایی
دستورتون اجرا شد بفرمایین برا دانلود

پاسخ:
همین الان دانلود کردم و شنیدم ممنون از لطفت
اوه به به

اون عسک !!رو که میدونم منظورم تصاویر متناسب با پستات بود....یع

پاسخ:
به نظرم تصویر خیال خواننده رو محدود میکنه. ممکنه تصویری که من برای مطلبم میذارم از نظر خودم متناسب باشه اما از نظر خواننده نه. ترجیح میدم خواننده خودش بر اساس ذهنیتهای خودش تصویرسازی کنه.
پرتال کمیته فرهنگ و هنر انجمن توسعه پایدار شهرستان خوانسار؛ که به همت نماینده محترم مردم خوانسار در مجلس شورای اسلامی جناب آقای سید محمد حسین میر محمدی و مسئولین شهرستان تشکیل گردیده ؛ آماده دریافت نظرات و پیشنهادات مردم با صفا؛ فرهنگی و دوست داشتنی خوانسار در جهت توسعه فرهنگی و هنری می باشد

پاسخ:
خیلی هم خوب. خیلی هم عالی. خوشحال شدم از این حرکت فرهنگی. مانا باشید.
سلام

بی صبرانه در انتظار پست جدیدتان هستم.

پاسخ:
فکر میکنم همین امشب بذارم.
سلام به روزم:
نقدی بر ستاد اقامه نماز و شورای هماهنگی تبلیغات
لطفا سر بزنید و نظر بدید
به نظرم احساس قشنگیه و قتی مردها کاری رو انجام میدن که فکر میکنند از پس اون بر نمیاند . این حس و دوست دارم .....

با عرض معذرت اما با خوندن این پست یاد یانگوم افتادم !!!
واقعا نمیدونم دختر شما چجوری اون غذا رو خورده حتما چون میدونست باباش اولین بار بود که اشپزی کرده نمیخواست ذوقش رو کور کنه!!

اینکه احساساتتون رو خیلی قشنگ و باصداقت گفتید حس خوندنش هم زیباست و من که لذت بردم.البته اگه چاشنی تخیل هم داره مهم نیست. به جاش قشنگ کرده و خوب نشسته توی متن.ما دهه شصتی ها که آرزو به دلمون موند که دست پخت باباهامونو بخوریم. ولی اگه درست کنن فکرکنم تاسکباب باشه.ممنون که یاد سیزده بدر افتادم.بگذریم.......خوش باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی