ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

درست مثل یک سگ هار

۲۲ مرداد ۱۳۹۲
با قیافه طلبکار جلو آمد و با صدای بلند داد زد"هوی یابو چه خبرته؟ چرا یه هو میزنی رو ترمز؟"
و "هوی یابو" را چنان کشید که یک هو چیزی توی دلم فرو ریخت. عرق کردم، ترس تمام وجودم را گرفت، دهانم خشک شد، زبانم قفل شد...
عجب آدم پررویی است. هر بچه تازه از شیر گرفته‌ای می‌داند که او مقصر است؛ از پشت زده بود.  پس چرا طلبکار است!؟
در آن زمان کوتاه هر چه فکر کردم هیچ حرفی به زبانم نیامد؛ مستاصل شدم، به هم ریختم، دوست داشتم بزنم زیر گریه...
به والزاریاتی خودم را جمع جور کردم. تمام توانم را جمع کردم، رفتم جلو، چشمانم را بستم و چنان زدم توی گوشش که برق از سه فازش پرید...
(می‎دانم این حرف علمی نیست! مگر بدن انسان توان تولید برق سه فاز دارد؟ و به فرض محال که داشته باشد؛ باید بگوییم "برق سه فازش پرید" نه "برق از سه فازش پرید". یک "از" ناقابل معنای جمله را به هم می‌ریزد. می‌بینید، حتی غیرعلمی‌ترین حرف‌ها را هم نباید بی‎حساب و کتاب ادبی زد.)
نفهمیدم چه طور این کار را کردم! اصلا اهل کتک کاری نیستم. هنوز هم نمی‎دانم چه نیروی ماورایی دستم را گرفت و توی گوش آن بیچاره خواباند! اما فهمیدم که می‎خواهد دست پیش بگیرد تا پس نیفتد.
یک فامیل دعوایی داریم که می‎گفت :"سگا از چشم حریف می‎فهمند که ترسیده یا نه. تو دعوا زور مهم نیست ترس مهمه؛ هر کی بترسه بازنده‌ست."
فکر کردم نباید بترسم. و مهمتر از آن باید بترسانمش. قاعدتا برای ترساندش باید خودم را عصبانی نشان بدهم. و بیشتر که فکر کردم دیدم من اهل فیلم بازی کردن نیستم پس باید واقعا عصبانی شوم.
به محض بلند شدن صدای سیلی با آخرین توان داد زدم:"پدرسگ عوضی زدی صندوقو به موتور چسبوندی هفت قورت و نیمتم باقیه؟" و با مکث اضافه کردم:"مرتیکه‌ی نفهم بی‌شعور!"
(بعدا که فکر کردم دیدم دوقورت و نیم درست است و واقعا نمی‌دانم در آن لحظه هفت را از کجا آوردم؟ شاید خواستم به قضیه شدت بیشتری بدهم تا ترس بیشتری ایجاد کنم. راستش هنوز در مقام دفاع از روی ضعف بودم چون اولین برخوردش خیلی تهاجمی و اثرگذار بود و هنوز ته دلم می‎ترسیدم.)
در حالی که چشمانش از شوک سیلی گرد و متعجب شده بود با صدایی بلند اما کمی آرام‌تر از دفعه قبل و باز با لحنی طلبکار داد زد:"چرا می‎زنی؟ تو اگه یه هو ترمز نکرده بودی که این طور نمی‌شد!"
و لرزش صدایش خیالم را راحت کرد. من برنده بودم. ترسش را حس کردم...
اما برای محکم‌کاری درجه عصبانیت را بالاتر بردم:"ریدم تو دست افسری که پای گواهینامه‌ی توی احمقو امضا کرده، پس رعایت فاصله رو برا عمه‎ت گذاشتند بی‌شعور نفهم؟"
هر چه بیشتر و بلندتر فحش می‌دادم گرم‌تر می‌شدم و هر چه گرم‎تر می‌شدم ترس بیشتری در چشمانش می‌دیدیم و همین ترس جری‌ترم می‌کرد؛ درست مثل یک سگ هار.
"گوساله تو الآن باید توی دهت گوسفند بچرونی، تو رو چه به ماشین آخه؟ به جای عذرخواهی، واسه من دم کلفت می‌کنی کره‎خر کثافت؟"
و این کره‌خر کثافت خیلی جواب داد چون دیگر آن‌قدر عصبانی شده بودم که خودم هم داشتم به فنا می‌رفتم و لازم داشتم حرفی بزنم که خالی شوم. این‌طور مواقع فحش "ک"دار خوب جواب می‌دهد که خب در دهان من یکی نمی‌چرخد اما این دو فحش جایگزین خوبی بودند؛ خصوصا آن تشدید روی کره‌خر خیلی خالی‎ام کرد.
واقعا احساس سبکی کردم و وقتی دیدم دور دست من است و حریف هم جا زده دوباره امتحان کردم:
"کره‌خر کثافت گوسفنداشو فروخته ماشین خریده اومده شهر شلنگ‌تخته می‌ندازه."
و این انتخاب سوم شخص به عنوان مخاطب جمله، تکنیکی بود برای آرام کردن دعوا. به هر حال من اهل کتک‌کاری نیستم و باید کاری می‌کردم تا قائله ختم به خیر شود. و او هم این را فهمید و ترس چشمانش کم شد. اما کافی بود بخواهد از این نرمی سوءاستفاده کند و به باج‌خواهی چیزی بگوید تا دوباره فوتی به آتش درونم کنم و دیگر ترتیبی برای فحش‌ها نشناسم و هر چیزی را از دهان بگذرانم...
۹۲/۰۵/۲۲
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی