ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

ـــــــــکُمِـشـــــــــــــــــــــــــــ

بایگانی

Title-less

۳۱ فروردين ۱۳۸۹


واقعی‌تر و ناباورتر از مرگ ندیده‌ام!




۸۹/۰۱/۳۱
ــ ـکمشـــ

نظرات  (۱۵)

الهی کور بشیم نبینیمش!!

پاسخ:
یعنی سال‌های آخر عمر کور باشی!
سلام.مرگ برای گروهی حقیقی و برای گروهی دیگر واقعی است.لزوم باور مرگ وقتی احساس می شود که جزء گروه دوم باشیم واگر در دسته اول قرار داشته باشیم مرگ برای ما یک باور می شود و ما نا خود آگاه فعل عدم باور آن را نفی خواهیم کرد.پس مرگ حقیقتی است که باور یا عدم باور ما آن را به واقعیت تبدیل می کند.
پایدار باشید و ماندگار

پاسخ:
مر گ هر چه که باشه واقعی و ناباوره
الان از تالار گفتمان خونساریها برمی گردم
به مدیر ارشدش میگم کجامیشه چت کرد؟
میگه اینجا یه جای فرهنگیه!!! نمیشه چت کرد
تو عمرم اینقدر نخندیده بودم
اسمش تالار گفتمانه ولی تنها کاری که نمیشه انجام داد گفتمانه!
مگه تو چت فقط ...
تو رو به خدا اینقدر دیگه نه، آبروی هرچی خونساریه میبرید بابا!


به نظرم باور نا پذیر تر خیلی بهتر از نا باور است

پاسخ:
درسته سال اصلاح الگوی مصرف تموم شده اما چه اصراریه یه کلمه رو دو تا کنیم!
یه خواهش
بیاید به سایت خوانسار هم نسلهای من
به عنوان یه خونساری نظر بدید.
نباید چت کرد چون معنی چت بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟

پاسخ:
آمدیم و نظر ملوکانه دادیم بروید ببینید!
۰۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۹:۱۹ مهدی حاجی زکی
سلام و درود بنده حقیر زینت بخش گل روی ماهت رفیق شفیق
زمانه را چه شده که اینگونه بی پروا صحبت از مرگ می کنیم و حال آنکه اندکی دور تر آنقدر تاسف می خوردیم از فقدان عزیزی که شاید هیچ نسبتی با ما نداشت و حال با رفتن جوانی ناکام نه اندوهی و نه افسوسی ...
یاد دارم آن وقتها که شما نبودید و اگر بودید اینقدی بودید (.) هر بار که مرگ در خانه ای را می زد تا ماهها خوراک و خواب برای اهل یک محل حرام می شد هرچند که متوفی زومان تیرکمون میرزا دنیا آمده بود و 200سال صفا کرده بود و حال بار سفر بسته
اما حالا ...

۰۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۱:۳۳ هیدرولوژی خوانسار
کمش عزیز
واقعا همینطوره که میگید واقعیت داره اما ناباورانه هم هست و همه فکر میکنیم که در خونه ما نمیخوابه!
انشالله صد سال زنده باشید و سرفراز.

ممنون از کامنت.
اول کلی خندیدم به کامنتتون بعدش دیدم حق به جانب شماست و خجالت کشیدم. اما کلا وبلاگ دیگه من( لاله اشک) بیشتر از این فعاله. سعی میکنم اینجا بیشتر بنویسم.

روم به دیوار ولی باور کن الان تو ذهنم رسید که اگه خدای نکرده زبونم لال و چشم بدخواها کور کمش یه روزی بمیره چه طوری مردم مطلع بشن لااقل یه فاتحه ای چیزی میزی بخونند؟!!!

پاسخ:
شما هم که هزار ماشاا... دست به طراحیتون خوبه، یه پوستر از یک کلنگ چاه کنی و چرخ چاه کار کنید و تو وبلاگستان منتشر کنید و طلب آمرزش و فاتحه و والسلام نامه تمام!
درود من بر شما
چرا من دیده ام. آن داستان زندگی است که مرگ تنها بخشی از آن است

پاسخ:
مگر زندگی هم ناباور است!؟
ممنون از نظر ملوکانتون
من که هنوز زوده درباره ی مرگ فکر کنم ...

اما مرگ خبر نمیکنه حتی من اگه دوست عزیز باشم

پاسخ:
آره دوست عزیز!
فکر کنم مرگ برای خانمها خیلی ترسناکتر از مردان باشه. خوب مردها مردند مثل مرد سکته میکنند میوفتند میمیرند. مثل ما هی کشش نمیدند ترسناک شه. من که خیلی میترسم انقدر که گاهی از دست خدا شاکی میشم که خوب بابا اگه ما نخوایم بیایم تو دنیا که بعدش بمیریم کیو باید ببینیم.

پاسخ:
نترس وقتی وقتش شد شجاعتش هم میاد.
۰۴ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۰:۱۶ عبدالحمید حقی
درود
به یکی کفتم"مدونی من خوب فهمیدم که دنیا واقعا یک چشم بهم زدنه"
گفت"تو خیلی عقبی من فهمیدم که خدا سفره دنیا وآخرت را پهن نکرده جمع میکنه:
با چند لحظه تامل گفتم "از کجا اینو میگی"

گفت "یک حدیث از امام حسینه"

پاسخ:
این یک دیدگاه عارفانه و چه بسا زاهدانه به دنیاست اما به نظرم پنجاه، شصت و یا هفتاد سال عمر زمان کمی نیست. ما عادت داریم برای فرار از مسئولیت توجیه دست و پا کنیم.
۰۲ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۳۵ عبدالحمید حقی
اگه حالشو داشتی یه بحث جدی خارج وبلاگی بات دارم

فقط اول بگو چند سالته
بعد چند کلاس سوات ؟! داری
و اخر کجا میشه دیدت؟
پاسخ:
همین‌جا.
باتمام وجودم درک کردم این مطلب رو
متاسفانه همینطوره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی